من و سوزن بان

تمام دار و ندار سوزن بان خدا بود و یک رادیو جیبی. ۱۴ سالی بود که سوزن بانی می کرد. برای اولین و آخرین بار او را در ایستگاه قطار نیشابور دیدم. پیرمردی به شدت لاغر که رگ آبی/ سبز دستانش بیرون زده بود از یک تکه پوست و استخوان. گوشت هم که نداشت. روزگار شاید گوشت تنش را ریخته بود. فقط کارش این بود؛ چشم می دوخت به ریل قطار تا زائران مزار امام رئوف یک وقت مبادا مشکلی برایشان پیدا شود. روزی از روزهای مجردی که به مشهد رفته بودم در نیشابور ماشینم خراب شد و همین پیرمرد به دادم رسید. کله خری کرده بودم و تنها رفته بودم. پیرمرد راهنمایی ام کرد فلان مکانیک کارش را بلد است و آدم خوش انصافی است. ماشین را بگذار آنجا و اگر تعمیر ماشین به امشب دست نداد بیا با من برویم آلونک. گفتم: آلونک کجاست؟ گفت: محل کار ماست. گفتم: چه کاره ای پیرمرد؟ گفت: بانی سوزنم! گفتم: بانی سوزن؟ گفت: بانی سوزن که نه، سوزن بانم. گفتم: خر خسته، از خدا خواسته. گفت: دور از جان.

***

همین هم شد. آن شب مهمان پیرمرد بودم در اتاقک سوزن بانی که خودش می گفت آلونک. دم در تعارف کرد که اول شما بفرما. گفتم: شما سمت راستی. گفت: اما تو مهمانی. گفتم: شما اول بفرما. گفت: تعارف نکن. گفتم: شما بروید، من می آیم. گفت: نمی شود، اول شما. اصلا من می آیم این طرف. آهان! حالا برو داخل. الان شما سمت راستی. گفتم: بزرگی گفته اند، کوچکی گفته اند. گفت: برو داخل، یا الله. گفتم: شما بفرما. گفت: نمی دانستم اینقدر تعارفی هستی. برو داخل. گفتم: جان شما نمی شود. گفت: چقدر تعارف می کنی؟ گفتم: اصرار نکن، اول شما برو داخل، من هم پشت سر شما می آیم. گفت: شما سمت راستی. گفتم: اما شما جای پدربزرگ من هستی. گفت: برو داخل. گفتم: تا شما داخل نشوی، من نمی آیم. گفت: بفرما. گفتم: اول شما بفرما. گفت: بسم الله. گفتم: بسم الله، شما بفرما. گفت: خلاف ادب است اول من بروم. گفتم: یعنی اول من داخل شوم؟ گفت: آفرین! حالا شدی پسر خوب. گفتم: نه، اول شما. گفت: خواهش می کنم شما بفرما. گفتم: شما بزرگ مایی. گفت: من نمی روم. گفتم: من هم نمی روم. گفت: دم در بد است. گفتم: پس داخل شوید تا من هم بیایم. گفت: شما بفرما اول. گفتم: اول و دوم ندارد. شما بفرما. بسم الله. گفت: تعارف نکن. گفتم: شما داری تعارف می کنی. گفت: من اهل تعارف نیستم. گفتم: اصلا با هم داخل شویم. گفت: در اینجا که خودت می بینی خیلی تنگ است. گفتم: پس اول شما بفرما. گفت: نمی شود. گفتم: نمی شود، ندارد؛ بفرما شما داخل. گفت: شما اول. گفتم: شما اول. گفت: چقدر تعارف می کنی؟ گفتم: من تعارفی نیستم. گفت: پس تعارف نکن، برو داخل. گفتم: بزرگی گفته اند، کوچکی گفته اند. گفت: خواهش می کنم بفرما شما. گفتم: روی من را زمین نگذار. بفرمایید. گفت: دم در بد است، برو جوان داخل. گفتم: نمی شود. شما چند تا پیراهن بیشتر از من پاره کرده اید. گفت: پس من می روم داخل. گفتم: حالا شد. گفت: شما برو اول. گفتم: بفرما دیگر، چقدر تعارف می کنی. گفت: شما داری تعارف می کنی. گفتم: من اهل تعارف نیستم. گفت: پس حرف را کم کن و بفرما داخل. گفتم: این تن بمیرد، من نمی روم. گفت: نفرمایید همچین. گفتم: پس شما بفرمایید اول. گفت: چقدر الکی بحث را کش می دهی. گفتم: شما بفرما جلو. گفت: اول شما. گفتم: ممکن نیست. گفت: اصرار نکن. گفتم: تعارف می کنی چقدر شما. گفت: من خیلی راحتم. گفتم: من هم تعارفی نیستم. گفت: پس بفرما. گفتم: نمی شود. اول شما بفرما. گفت: الان کی سمت راست است؟ گفتم: من سمت چپم. گفت: شما سمت راستی. گفتم: خب، من می آیم این طرف. حالا شما بفرما داخل. گفت: الکی چقدر تعارف می کنی. گفتم: الان قطار می رسد. شما برو داخل. گفت: قطار الان نمی رسد. شما برو. گفتم: بفرما. گفت: شما بفرما … و آنقدر گفتم و گفت تا اینکه صبح شد و من رفتم از مکانیک ماشینم را گرفتم و رفتم مشهد. این هم از عمر شبی بود …

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. دیوونه داداشی می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  2. ساندیس خور می‌گوید:

    اول یا ۲۹تم؟؟!

  3. فاطمه می‌گوید:

    اووووول
    سلام
    امیدوارم اینبار اول شده باشم
    چیکار کنم
    عقده اول شدن دارم!

  4. آبجی زهرا می‌گوید:

    چندمین آیا؟؟؟؟

  5. علیرضا می‌گوید:

    چرا داداش حسین جواب حبیبی در ۲ تا پست قبلی را ندادید؟ چرا سکوت؟

  6. پسرک می‌گوید:

    به نام خدا
    حسین دعام کن. حالم خوب نیست. حالم اصلا خوب نیست. ولی باز هم الحمد لله.

  7. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    ……………..

  8. ریحانه می‌گوید:

    تا وعده قیامت تو صبر می کنیم / بر داغ بی نهایت تو، صبر میکنیم
    ای از تبار آینه و آفتاب و عشق / تا مژده زیارت تو، صبر میکنیم . . .
    اللهم عجل لولیک الفرج

  9. saeedk2 می‌گوید:

    سلام

    حاجی نوشته هات با دل بازی میکنه ، البته نه همشون ،

    بیشترشون (۹۹٫۹٪)

    خدا عمر با عزت بهت بده

  10. جواد می‌گوید:

    سلا مش حسین،پس شما شهر ما رو هم به قدوم نازنینت متبرک کردی!
    یه شمارش انجام دادم و نتیجهی اعجاب انگیزش:
    ۴۵=گفتم
    ۴۵=گفت
    از نظر ریاضی ، بحثتون کاملا عادلانه و برابر بوده و باید هر دو با هم وارد می شدید!

  11. ریحانه می‌گوید:

    ………………………

  12. یک بنده خدا می‌گوید:

    عجب! حالا چرا انقدر تعارف کردید؟ اصلا من مفهوم نوشتتون رو نفهمیدم و….نفهمیدم.

  13. هپلی می‌گوید:

    ……………………….

  14. فرص الخیر می‌گوید:

    سلام داداش حــــــــــــــــــــــــــــــــســــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــن
    یه سوال برام پیش اومد
    اینجوری که شب تا صبح وایساده بودین چه طوری رانندگی کردین؟

  15. ریحانه می‌گوید:

    ……………………..

  16. هپلی می‌گوید:

    ممونم بابت نقطه چین ها

  17. تازه وارد می‌گوید:

    سلام، شب بخیر
    ممکنه بفرمایید چرا در مقابل حبیبی که در مطلب مصاحبه کروبی با کیهان بچه ها نظر گذاشته بود سکوت کردید؟
    شما که فرموده بودید ایم گونه مطالب را تایید نمی کنید!
    البته شما صاحب خونه هستید ولی واقعا متعجب شدم!
    نفستون حق،قلمتون پرشور
    یا علی

  18. سپید می‌گوید:

    فقط دارم از خنده میمیرم!! نمیدونم منظور داداش حسین چی بود!!

  19. سپید می‌گوید:

    …………………………………. دارم از فضولی میمیرم!! منظورتون چی بود از این نوشته؟؟؟؟ فقط طنز؟

  20. سپید می‌گوید:

    منظورم از “اونه” ، آن لاین بود!! عامیانه اش میشه اونه!!! ببخشید

  21. محمد(صبح سپید) می‌گوید:

    درود بر داداش حسین و بقیه ستاره ها

    با صد خاطره کوتاه از شهید چمران به روزم
    سر بزنید

    http://mohammadalavy.blogfa.com/

    به امید صبح سپید

  22. پلاک شهادت می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین و ستاره های حضرت ماه .
    والله دروغ چرا بر خلاف شما و عمو سوزن بان که تا صبح تعارف رد و بدل کردین بهم تعارف ندارم با شما !
    با توجه به همه ی فسفری که سوزوندم قصد و نیت اصلی تون رو ملتفت نشدم از این پست !!! سرکار بودیم آیا ؟
    اما ستاره ها اون قضیه ی حسودی ببخشید حبیبی داداش حسین فعلا با سکوتشون مشت محکمی بر دهن یاوه گویان زدند . الحسود لایسعود !

  23. یاس می‌گوید:

    سلام
    با اینکه نفهمیدم منظورتون چی بود!ولی خیلی باحال بود ترکیدم از خنده

  24. آیه می‌گوید:

    داداش حسین به کی زدید؟ به شیخ بی مخ به میریزید به آقایان دو پهلو به عالیجناب راس فتنه و پسر فراریش و دختر جلفش یا شایدم به مشایی یا شایدم به ولایت مترو یا شایدم به ………………………………………؟؟؟
    یعنی کی میتونه باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  25. عبدالله می‌گوید:

    با سلام
    متاسفانه سایت بلاگفا وبلاگ بنده را هم حدف کرده است: http://www.yasin-14.blogfa.com (یاسین)
    این وبلاگ از پایگاه http://www.neveshtarestan.blogfa.com (نوشتارستان) به آنجا منتقل شده بود و مطالبی در نقد فرقه های مختلف و سیاست و … داشت و چند پایگاه دیگر نیز به آن لینک داده بودند
    به امید عدالت مجازی
    التماس دعا از همه رفقا

  26. آذرخش می‌گوید:

    مسلما یه معنی درست و حسابی پشت این نوشته پنهانه. نه؟
    اگه مثل نویسنده محترم رمان بیوتن همه گفتم گفت ها رو حذف می کردید اونوقت توی کامنتدونی انفجار مهیبی رخ می داد.

  27. دیوونه داداشی می‌گوید:

    امشب سرکاریم اساسی!
    ایووووووووووووووووووووول.

  28. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    خب چی گفتم که نقطه چین کردید کامنتمو؟

    دلمون میخواست یه متن کامل، فقط از آقای رئوف ِ ما بگید و هیشکی رو راه ندید توی متنتون!!
    🙁
    از سحرای صحن گوهرشاد و از گنبد ِ طلاشو از پنجره فولادش و از نگاه ِ مهربونش…همین
    منظور دیگه ای نداشتم!!

  29. صحابه ای از صدر اسلام می‌گوید:

    ……………….

  30. سپید می‌گوید:

    به کسانی که اصرار دارن داداش حسین جواب “حبیبی را بدهد :

    اولا که در مورد اون خواهران و…. که قبلا داداش حسین جواب داده مفصل!!
    دوما اگه داداش حسین بخواد وقت بزاره برای جواب دادن به این دست انتقاد ها که باید وطن امروز و سمفونی … رو ول کنه بسط بشینه به اینا جواب بده
    سوما اصلا جواب دادن به این دست کامنت ها توسط بزرگی مثل قدیانی یعنی رسمیت بخشیدن به اونها که به نظرم اصلا رسمی نیستن!! اینها را باید دیگر ستاره ها جواب دهند همانگونه که دادند

    چهارما به حبیبی جان در مورد این قسمت کامنتش:
    “مطالب شما نه ضرورت آنچنانی برای مشکلات اسلام دارد و نه درد چندانی از کشور ما دوا خواهد نمود تنها می تواند سرگرم کننده خوبی برای شیفتگان شما باشد تا با هر کلمه ای ولو مورچه! باشد بارها غش کنند و بهوش آیند!!!…………” رجوع کنید به سخنان آقای رهدار که به این مضمون میگن : الان دیگر با دلیل و منطق صحبت کردن به تنهایی جواب نمیدهد، و در ادامه مثال میزنند از حسین قدیانی که به اینگونه قلم ها نیاز است که شور بیافریند،دیگر شعور به تنهایی کافی نیست! (البته سخنانشون دقیقا یادم نیست به همین مضمون بود!)

  31. منتظر خورشید می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام الخامنه ای
    سلام علیکم
    وای داداش جدی میگی یا داستان بود
    ولی هر چی بود خیلی باحال بود کلی خندیدم این نصف شبی

  32. گلابی می‌گوید:

    آخر نرفتی تو؟

  33. مهاجر می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    میخواستم برعکس بعضی از بچه ها بگم خوب کردی جواب حبیبی رو ندادی چون چیزایی که نوشته اصلا ارزش خوندن رو هم نداره چه برسه به جواب دادن!
    خطاب به بچه ها هم میگم که هیچ ناراحت نباشین و آب تو دلتون تکون نخوره خدا خودش میدونه کی برای اسلام مفیده و کی انگل!
    به این جمله حبیبی دقت کنید و با خونسردی وانگیزه بیشتر به کارتون ادامه بدین تا حرص بعضی ها بیشتر دربیاد:
    “از جایگاه خودتان در جهت هدایت و نصیحت برخی چابلوسان که واقعا اعصاب بنده را با ادبیات مضحکشان خورد می کنند، برآیید.”
    مخلص داداش حسین وهمه دوستدارانش
    التماس دعا

  34. ya zeinab می‌گوید:

    🙂 سلام! خوب شد صبح و آفتاب به دادتان رسید!

  35. یاس می‌گوید:

    خطاب به حبیبی:
    جناب حبیبی بنده به شما علاقه مندم
    به شما ارادت دارم
    بنده خیرخواه شما هستم
    بنابراین توصیه میکنم دیگه اینورا پیدات نشه والا به دلیل فضای قشنگ حاکم بر اینجا که عطر شهدا همه جاشو پر کرده دچار نفس تنگی میشیو از زور عصبانیت سکته رو زدی…(آخه این جور عطرا برا امثال شما سمه،میفهمی که چی میگم؟)

  36. م.طاهری(ظهور منجی نزدیک است) می‌گوید:

    خدا خیرتون بده
    فوق العاده بود

  37. خان باجی می‌گوید:

    سلام
    به وسط های متن که رسیدم کلی خنده ام گرفت . اما بعد به فکر فرو رفتم .
    در جامعه فعلی دیگه تقریبا ” این آداب داره به ورطه فراموشی سپرده میشه .
    خیلی وقته که یادمون رفته کوچیکی گفتن بزرگی گفتن .

  38. سهراب می‌گوید:

    سلام.
    با هم تعارف که نداریم ، متن باحالی بود.
    بسی سرکار بودیم.

  39. مسعودساس می‌گوید:

    ســـــــــــلام
    سرم گیج رفت
    همین
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  40. سلمان می‌گوید:

    ………………..

  41. ابوجهاد می‌گوید:

    سلام داداش
    چقدر تعارفی هستی

  42. ندا می‌گوید:

    ما که مثل سایرین چیزی نفهمیدیم…
    دارین سعی می کنین سطح گیراییمون رو ببرین بالا؟

  43. هرچی می‌گوید:

    سلام داداش.
    سر کار که نبودیم احیانا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
    بابا یکی دوبار که تعارف کرد میرفتی تو حالا چه کاری بود تا صبح ایستادید . هم اون بنده خدا رو بی خواب کردی هم خودت بی خواب شدی………. .
    یا علی..

  44. shiner می‌گوید:

    دمت گرم داداش! کلی خندیدم . نکنه منظورت فقط خندوندن خلق الله بود؟
    شرمنده سلولهای خاکستری مغزم بیشتر از این جواب نداد!

  45. اویس می‌گوید:

    خیلی جالب بود
    مادرم آمد شبانه بالای سرم تا ببیند دارم به چی می خندم.
    چیزی دستگیرش نشد رفت سراغ نمازش
    دعا کن حاج حسین

  46. میثم شاید حامد می‌گوید:

    چی بگم بهت حاجی که خدا خوشش بیاد ؟ هااا؟

    آهان…

    خدا قوت
    خیلی با حال بود…….وسطهای متن دیدم این قصه سر دراز دارد…اما دلم نیومد نخونم….خوب تونستی خواننده ات رو بکشونی با خودت
    یا علی

  47. سعید-ه می‌گوید:

    سلام داداش حسین

    چند شب پیش نیابتن رفتیم کوچه کثیف یه فلافل صدادار زدیم خداییش همش بهیادت بودیم و بابچه ها از شما میگفتیم
    بچه های شهرک ولیعصر به کوچه کثیف میگن کوچه بمبئی دقت کردی مثل بازار های درهم پر هم بمبئی میمونه فقط چند تا گاو کم داره که جای سران فتنه رو سبز کنن.

    راستی ایکاش همه بچه حزب اللهی ها مثل شما تعارفی بودن مخصوصا تو کوچه بمبئی. ( :

    (فقط برای خنده)

    یاعلی

  48. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    تعجبم از اینه که اینهمه تعارف خوندم تازه منتظر بقیشم. قلمت روونه داداش….

  49. فطرس ملک می‌گوید:

    داداش حسین چقدر تعارفی هستی شما؟؟؟؟
    حالا تا صبح اونجا وایستادین خسته نشدی
    بنده خدا پیرمرد نه به اونکه میگی بزرگی گفتن کوچیکی گفتن نه به اونکه تا صبح سرپا نگهش داشتی
    یه چیز دیگه
    عجب پیرمرد باحالی بوده
    چون معمولا پیرمردا کم حوصله هستن و زود جوش میارن
    خدائیش چه مهمون نواز بوده

  50. مهدی می‌گوید:

    چی شد؟!

  51. خیلی عالی بود
    خیلی مفهوم داشت

    واقعیته
    قصه زندگی مونه

    خندیدیم اساسی!

  52. سعید می‌گوید:

    مثل همیشه نبود…
    یا شاید من ازش چیزی دست گیرم نشد…

  53. ناد علی می‌گوید:

    سلام داداش منم مثل بقیه ی بچه ها مردم از خنده!!!!
    بازم بیا نیشابور.این دفعه آدرس میدم بای خونه خودم.تعارفم نمی کنیم اول شما میری چون سرورمونی.

  54. سجاد می‌گوید:

    بهتر بود پیرمردو کول می کردی می بردیش تو ، اینجوری مشکل برطرف می شد

  55. mirahmadi می‌گوید:

    واییییییی عجب شبی بوده اون شب

  56. سوره می‌گوید:

    داداش سرگیجه گرفتم

  57. محسن می‌گوید:

    دمت گرم

  58. پری می‌گوید:

    همین هم شد. آن شب مهمان پیرمرد بودم در اتاقک سوزن بانی که خودش می گفت آلونک. دم در تعارف کرد که اول شما بفرما. گفتم: شما سمت راستی. گفت: اما تو مهمانی. گفتم: شما اول بفرما. گفت: تعارف نکن. گفتم: شما بروید، من می آیم. گفت: نمی شود، اول شما. اصلا من می آیم این طرف. آهان! حالا برو داخل. الان شما سمت راستی. گفتم: بزرگی گفته اند، کوچکی گفته اند. گفت: برو داخل، یا الله. گفتم: شما ……..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.