به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
سلام و عرض ادب. این وبلاگ که در اصل متعلق به شما عزیزان است، قشنگ شده. همین سمت چپ، “رواق قطعه” که می بینید جایش در این مقدس ترین ۲۶ سایبر خالی بود. این ستون را خودتان باید پر کنید از آیات و روایات که کامنت می کنید. یا از وصیت نامه شهدا که چند خطی قطعه را مهمان می کنید. همان ستون را کمی پایین تر که بروی به ستون “۲۰:۰۶” می رسی، که آن هم دربست به خود شما تعلق دارد. مطالب شما مثلا در مسابقه ای چون “بهاریه” و یا آنچه که در وبلاگ تان نوشته اید، جایش همین جاست. به دوستان طراح، فعلا عرضی ندارم اما راستش تا کنون خاطراتی که فرستاده اید، بدون رعایت اصولی بوده که گفته بودم رعایت کنید. از شما چیز شاقی نخواسته بودم؛ همان تذکرات را بخوانید و مراعات کنید. با این همه جدای از این بحث، به همه تان امیدوار شدم. چه خاطرات خوبی نوشتید. تا اینجای مسابقه بهاریه، هفت هشت تایش که خیلی به دلم نشست. حیف کمی کم کارید و الا دست به قلم اغلب شما عالی است. این را در عمل نشان دادید. همین که لایقم دانستید و در این مسابقه شرکت کردید، ممنون. لابد اگر شما نبودید، الان این گونه نبود که تیراژ قطعه ۲۶ که فقط و فقط یک وبلاگ است، از تیراژ اغلب روزنامه های ما بالاتر است. من خود روزنامه نگارم و نیک می دانم چه خبر است. این را نیز اضافه کنید بر خوبی های بی پایان وبلاگی که مال خودتان است. حق این است که در قطعه ۲۶ سهم هنر و ذوق شما از حد نوشته های من، کمی و کیفی فزونی گرفته. پس از شما بابت “قطعه ۲۶” ممنونم. چون بهار می مانم؛ گاهی بارانی و گاه آفتابی. باد گاهی نسیم وصل است و گاه طوفان می کند همین نسیم. غنچه گاهی باز می شود و گل می شود و بوی عطر می دهد و گاه پژمرده می شود تا دوباره کی بهار شود. پژمرده اش هم، گل، گل است. من یک اصلی دارم، یک فرعی. فروعاتم قطعا روزی هزار بار عوض می شود، اما اصل من کتاب “نه ده” است. هرگز از این موضع با هیچ بهانه ای، هیچ انتقادی، هیچ زخمی و هیچ زخم زبانی برنخواهم گشت. من غلام قمرم و اگر چه قیاس درستی نیست، اما نه بدهکار بی بی سی ام و نه مدیون بیست و سی. برای من فقط یک نفر می تواند “خط” معین کند. دست این “خط” را می بوسم و همچنان خط شکنی می کنم. من اگر می خواستم خط خود را از خواص بی بصیرت که مایه ننگ ملت اند، بگیرم، نیم بیشتر “نه ده” را نباید می نوشتم. هیهات! در شرایط جنگ و جهاد، در فتنه ۸۸ و در حال و روز امروز، بدترین بی اخلاقی ها، بی بصیرتی است. بدترین ناسزاها در عمق آن سکوتی است که وقت “این عمار” شنیده شد. خیال نکنند عده ای که “حسین قدیانی” خسته می شود. نیستم آن بید که با این باد بلرزم. بسی مسرورم که می بینم رسانه روباه پیر، از “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” به خود لرزیده. بی بی سی، خواه مرا “آقای قدیانی” بخواند و خواه مرا “باتوم به دست” بداند، بهتر است قبل از سخن گفتن درباره رمان در دست انتشار من، از کودتای سوم اسفند و فرزند آن ۲۸ مرداد آمریکایی سخن بگوید. غربی ها همان گرگی هستند که دم شان را اتو کشیده اند و حالا برای شیر سخن از اخلاق می گویند. آفرینندگان گوآنتانامو و ابوغریب و عراق و افغانستان و فلسطین و هیروشیما و بوسنی و… را رها کنی، دنیا را به باغ وحش تبدیل می کنند؛ جز سکس و خشونت و فحش، اگر تمدن سران کفر را رهاوردی بود، دنیا و در راس آن منطقه ما این چنین زبان به اعتراض باز نمی کرد. گفته ام دوستانم از کامنتها و آی پی دشمنان، فیلم و عکس گرفته اند تا اگر لازم شد، به گونه ای که اشاعه فحشا نشود، بگویم که ۸۹ درصد کامنتهایی که برای قطعه ۲۶ از همین شهر لندن می آید، آمیخته با چه ادبیاتی است. پس لندن نشینان آنقدرها هم که در وصف من “آقای قدیانی” می گویند، باادب نیستند. البته بیش از آنکه در شرح “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” قلم فرسایی می کنند، از این قلم و از این قطعه ۲۶ سوخته اند. من چون دیده ام که حتی نام این رمان هم آتش به جان بی بی سی انداخته، علی رغم قول قبلی، باز هم بریده هایی از رمان فاخر “باتوم خوب و قشنگی داشتیم” را در وبلاگ قطعه ۲۶ خواهم آورد. با این همه اگر آن پند پیر را که شمع نازنین جمع است و نور مه جبین انجمن، در قلب خود بگذارم، خوشحالم که از بی بی سی گرفته تا بیست و سی، جملگی را سر کار گذاشته ام. نظام مقدس جمهوری اسلامی، برای پیشبرد پروژه های خاص خود، نیاز داشت که چندی با این قلم سحرانگیز، اذهان دوست و دشمن را به سمت خود منحرف کنم، تا ایشان با استفاده از فضای روانی به وجود آمده، بتوانند اهداف خود را عملیاتی کنند. حال شاید این سئوال پیش آید که آیا حسین قدیانی، آدم نظام است؟!… پاسخ به شدت مضاعف “آری” است؛ البته که من آدم نظام مقدس جمهوری اسلامی هستم و به این حکومتی بودن خود افتخار می کنم. سئوال دوم این است که این چه مثلا عملیاتی بود، که تو آن را لو دادی؟!… القصه؛ از همان اول قرار بود این عملیات پیچیده، به اینجای کار که رسید، آنرا لو بدهم و این خود بخشی از کار روانی نظام روی دشمن است. سئوال بعدی این است؛ به راستی عملیات پیچیده نظام چیست؟!… شرمنده، این را گفته اند، نگو! فقط گفته اند برای رد گم کنی، این نوشته را همچین تمام کن؛ زنده باد بی بی سی(!) که با این همه ادعای حرفه ای گری، تازه فهمیده من کدام حسین قدیانی هستم؛ قبلا مرا با مسئول بسیج دانشجویی چند باری اشتباه گرفته بود! زیاد گاف می دهد بی بی سی. اصولا روباه که پیر می شود، آب مغزش تبخیر می شود و دلش سیاه، بدتر از قیر می شود!… آهای بی بی سی! از تمام دنیای غرب، یک نویسنده بیاورید که حریف قلم ستاره های حضرت ماه در آسمان سایبر شود، رمز وبلاگم را تقدیم شما می کنم، اما وقتی ادعا می کنید که ۲۵ بهمن اگر “ال” نکنیم، “بل” هستیم، تقصیر من نیست که به شما یادآوری می کنم که کاش بر سر شرف، شرط نمی بستید! آنچه ندارید، من هم بگویم دارید، باز ندارید، اما اگر به حرف من است؛ شما با شرف، زنده باد بی بی سی!… اما اگر به حرف من است؛ “مرگ بر آمریکا”… “مرگ بر اسرائیل”… وقتی بنگاه دروغ پراکنی روباه پیر، حریف یک وبلاگ ساده جمهوری اسلامی نمی شود، به جای “مرگ بر انگلیس” باید گفت: “زنده باد بی بی سی!”
قطعه ۲۶: وبلاگ “مطالب سیاسی و فرهنگی” که مطالب آن را “عماد” می نویسد، در جدیدترین به روزرسانی خود متنی با عنوان “لطفا کاری با راز نداشته باشید” نوشته است. با هم می خوانیم:
عماد: برنامه “راز” که پنج شنبه ها از ساعت ۹ شب هر هفته در شبکه ۴ پخش می شود برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال هر شب ساعت ۱۱ با موضوعات مختلف فرهنگی و سیاسی متنوعی چون سرنوشت دیپلماتهای ربوده شده در لبنان، جنگ بوسنی، لبنان، عراق، افغانستان، روز قدس، امام موسی صدر، نقد مدیریت فرهنگی کشور، طب سنتی، ۱۱ سپتامبر، دادگاه میکونوس، دفاع مقدس، سیاست خارجی و سریالهای استراتژیک روی آنتن می رفت. با توجه به شناختی که از آقای نادر طالب زاده مستند ساز این برنامه در میان اهالی فرهنگ و رسانه بود این برنامه نوید خوشی را برای علاقه مندان به مسایل سیاسی و فرهنگی کشور داشت. به گونه ای که شاید بعد از پخش اولین قسمت های برنامه حمایت های زیادی از طرف اصحاب رسانه و دوستداران فرهنگ و سیاست شد و در تعریف و تمجید این برنامه مقالات بسیاری از طرف کارشناسان در فضای مجازی و رسانه های مکتوب نوشته شد. بیشتر موضوعات برنامه در حالت کلی، چنانچه قبلا نیز مطرح شد موضوعات مهم در عرصه جنگ نرم و مسایل سیاسی روز می باشد. البته تسلط آقای طالب زاده (ان شاالله سعی خواهد شد که درباره ایشان مطلب مفیدی جمع بندی و ارائه گردد) به زبان انگلیسی و مستند و فیلم سازی ایشان در غرب و شناخت خوب ایشان از محیط های غربی از رسانه و دانشگاه آشنایی با هالییود و… آشنایی ایشان با چهره های سیاسی و فرهنگی غرب که خود از منتقدان غرب می باشند و تماس با آنها در برنامه باعث شده است که این برنامه به لحاظ کیفی، یکی از بهترین برنامه های صدا و سیما باشد. اما تقریبا دو هفته گذشته مهمان برنامه ایشان آقای اسدالله نیک نژاد بود؛ کارگردان و تهیه کننده که سالهای زیادی در آمریکا زندگی کرده و فیلم ساخته، که این امر باعث واکنش های زیادی نسبت به حضور ایشان در برنامه شد. البته آقای نیکنژاد به عنوان داور در جشنواره امسال فیلم فجر هم بودند که با توجه به حجم اتهاماتی که به ایشان وارد شد استعفا دادند. در این نوشته قصد نداریم در مورد ایشان و مسایلی که مطرح می باشد بنویسیم. اما مطلب مهم تری که وجود دارد در مورد کسانی است که تحمل برنامه این چنینی را از صدا و سیما نداشتند و مترصد فرصتی بودند تا ضربه خود را به این برنامه بزنند که با حضور این کارگردان هالیوودی در برنامه، پیراهن عثمان برای این عده فراهم شد تا برنامه خود را عملیاتی و تخریب وسیعی را نسبت به این برنامه شروع کنند که امیدواریم این برنامه با اجرای خوب آقای نادر طالب زاده و مدیریت محترم شبکه ۴ کماکان ادامه داشته باشد.
منبع: http://antifitna.parsiblog.com/
قطعه ۲۶: جناب آقای مهدی طالقانی عزیز نسبت به متن “این ابوذر” واکنش نشان داده اند که در زیر می آید:
مهدی طالقانی: ضمن عرض تشکر و امتنان. کلا مقایسه آقای طالقانی و آقای خاتمی قیاس درستی نیست. شما سوابق مبارزاتی، دیدگاه های قرآنی، ارتباط و آوردن جوانان پای تفسیر قرآن و مسئولیت او در به ثمر رساندن انقلاب و بعد از انقلاب و… و بسیاری دیگر از ویژگی های مرحوم طالقانی را ببینید؛ اصولا چگونه می توان در ترازوی مقایسه با خیلی از افراد قرار داد؟
حسین قدیانی: با سپاس از توجه شما به مطالب قطعه ۲۶ و اما متن “این ابوذر” بیش از آنکه مقایسه بین ابوذر زمان با کسی باشد، سعی در پاسخ دادن به شبهه ای داشت که مع الاسف بیم از جا افتادن آن شبهه در بعضی اذهان بود. همین که چون شما عزیزی ما را لایق نقد دانسته اید، باید خدا را شاکر بود. بی شک در این بصیرت شما، یکی هم باید سراغ از فضل آن پدر گرفت که الحق ابوذر بود و هست.
حسین قدیانی: متن زیر برگرفته از وبلاگ “ورود ضعیفه ها ممنوع”/ فدایی رهبر می باشد که از نظر من جالب بود. ضمن تشکر از مدیر این وبلاگ متن زیر را با هم بخوانیم. قطعا مطالب دیگر دوستان محترم هم به فراخور وقت این حقیر پوشش داده خواهد شد:
فدایی رهبر: سلام به همه ی دوستان. چند صباحی است که در رسانه و اینترنت شاهد بحث در مورد فرقه ای هستیم به نام “فراماسونری” که خیلی از دوستان به دنبال مطالبی جامع در مورد این فرقه هستند.
خوش بختانه رسانه ها و همسنگران در اینترنت به بخوبی این بحث را پوشش داده اند. ما هم بر آن شدیم تا اطلاعاتی جامع و مفید را در قالب یک نرم افزار منتشر و در دسترس دوستانی که تشنه ی حقیقت هستند قرار بدهیم.
نرم افزار آماده شده به نام “دجال آخرالزمان” دارای مطالب بسیار مفید و جامعی می باشد که به همه توصیه می شود این نرم افزار را دانلود و از مطالب آن استفاده کنند.
توجه: ما فقط مطالب موجود را به صورت نرم افزار در آورده ایم و تمام مطالب موجود در نرم افزار از وبگاه های دیگر جمع آوری شده است که لیست تمام آن ها + وبگاه های مشابه درون نرم افزار موجود می باشد.
پرسش های آغازین بحث:
۱ – وقایع جهان امروز را به چه صورت می توان توجیه کرد؟
۲ – چرا امروزه مسجدالاقصی کانون توجه ادیان الهی است؟
۳ – تلاش های اخیر برای تخریب مسجدالاقصی به چه دلیلی صورت گرفته است؟
۴ – با وجود کشورهای پیشرفته ی اقتصادی درجهان (همانند چین و روسیه) چرا ایران به عنوان دشمن اصلی کشورهای غربی مطرح می شود؟
۵ – چرا کشورهایی همچون آمریکا و اسرائیل که داعیه های مذهبی دارند، بیشترین جنایات را در حق بشر مرتکب می شوند، اما کشور کمونیستی مانند چین، کمتر از کشورهای مزبور دست به سرکوب می زند؟
۶ – چرا امروزه غرب، مسلمانان را بزرگترین تهدید می شمارد؟
۷ – هدف غرب و به خصوص آمریکا، از حضور در خاورمیانه چیست؟
۸ – چرا با وجود کشورهای نفت خیزی چون عراق و عربستان، اسرائیل در فلسطین اشغالی لانه گزیده است؟
۹ – چرا عراق اشغال شده است؟
۱۰ – چرا بهاییان مقبره ی بهاء الله در اسرائیل را مقدس ترین مکان می دانند؟
۱۱ – چرا مبارزه با اسرائیل وظیفه ی تمامی مسلمین جهان است؟
۱۲ – آرماگدون چیست و چرا امروزه مورد توجه قرار گرفته است؟
۱۳ – چرا جرج بوش مأموریت خود را در جنگ علیه تروریسم، مأموریتی الهی می داند؟
۱۴ – چرا آمریکا از اسرائیل حمایت کامل می کند؟
۱۵ – آیا آمریکا بازیچه ی اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه ی آمریکا؟
۱۶ – علت دشمنی غرب و اسرائیل با ایران و حزب الله چیست؟
۱۷ – چرا اخیراً ساعت آخرالزمان ۲ دقیقه به جلو کشیده شده و فقط ۵ دقیقه به پایان مانده است؟
۱۸ – آیا می دانید مسجدالاقصی گنبدش سبز رنگه و طلایی نیست؟
این نرم افزار دارای سه بخش:
دجال آخرالزمان (پیرامون فرقه ی فراماسونری و آخر الزمان می باشد)
مطالب بیشتر (مطالبی پیرامون مبحث بالا می باشد)
ظهور منجی (پیرامون بحث در مورد منجی آخر الزمان “حضرت مهدی” می باشد)
***
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ فوق الذکر “http://www.amir200h.blogfa.com/“ مراجعه کنید. “فدایی رهبر” از جمله اهالی خوب قطعه ۲۶ است که طرح های ایشان را همگان دیده ایم.
الان می خونمش
اول؟
درک حس جانبازان جا مانده از شهادت شاید برای من غیرممکن باشه.
اما می تونم تصور کنم چه دوران وحشتناکی رو می گذرونن. مخصوصا وقتی خاطرات به سراغشون میاد. همرزما. همسنگری ها. خمپاره. ترکش. شهادت…. جا ماندن
آه از دل پر درد داداش ….
نمیدونم اولم آیا یا نه. ولی هر کجا هستم خدا پشت و پناهم باشه.
آخ جون مطلب جدید. برم بخونم
سلااااام
الاغ آسیا رو خوب اومدین.
حالم را این شهر به هم می زند . دست مارا هم بگیر . . .
سلام بر حسین*
………………
سلام داداش حسین
امروز یه جایی رفتم که شد یه پست واسه خودش… البته ۱۰۰ تا پست هم بشه کمه…
این مطلب رو می خونی؟
http://bayanche.ir/?p=326
اجرکم عندالله… حسین قدیانی اصلا همزاد با یاد شهداست… عشق ماست… “سالار اهل قلم” ماست…
چندم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
{ خصوصی: داداش حسین اگه دوست داشتین تاییدش کنین.نمیخوام چیزی بگم که مایه رنجش بچه های جانبازا بشه}
سلام
این صحنه رو هیچ وقت یادم نمیره
با اتوبوس داشتم توی خیابون طالقانی می رفتم رسیدم روبروی ساختمان وزات نفت، نمیدونم چرا روبروی ساختمون از این موانع فلزی گذاشتن!….مردی با ویلچیر میومد تا رسید به این موانع.یه نگاه کرد.سمت چپش پله های متعدد جلوی سساختمان بود و سمت راستش جوی پهنی که پل هم نداشت…حس کردم که خیلی خسته شد یک مرتبه ،اینو از وارفتنش روی ویلچیر فهمیدم. همه این صحنه هارو از توی اتوبوس دیدم. شاید بگید که چه کار به اطرافت داری اما من میگم ما همه محافظای نامحسوس جانبازاییم… به ذهنم رسید که از مسئولینی که حتی ساده ترین نیازهای جانبازا رو برای رفت و آمد تو شهر نادیده میگیره چه طور باید توقع داشت که از امانت رسیدگی به جانبازا خوب مراقبت کنن؟
توی شهری که این همه جانباز (و معلول ) داره فلسفه وجودی این موانع رو نمی فهمم….اما خستگی اون عزیز ویلیچر نشین رو خوب فهمیدم
خصوصی
خط ۴۰ یا پاراگراف چهارم خط۱۴با نمکی صحیح است ؟
وخط ۴۸ یا پاراگراف چهارم خط ۲۲ سر و کله تو هم پیدا شد صحیح است ؟
سلام بر ابوالفضل عباس
بسم الله
دادش حسین اشکمون دراوردی ایشالله این شبها خدا بهت اشک بده اساسی به شرط این که ما رو هم دعا کنی.
«بی پدر»
دوباره
آسمان و زمین و زمان
مردادی است و
تو هنوز نیامده ای!
تو هنوز نیستی و
بیست و نه سال دلواپسی هست و
مثل همیشه با من است!
***
یادت هست نوزادِ نازکِ شهریور را
در آغوش عاطفه می گرفتی
و می گفتی که روزی،
روزگار شما را
از یکدیگر جدا خواهد کرد؟!
حواست هست،
حواست بود -مردادِ شصت و مردادِ گسست که می رفتی-
کودک کچل و همیشه گریانِ شهریور
تنها کمی کمتر از سه سال داشت؟!
حالا هی نیا!
هنوز نباش!
حتی برای فردایِ هرگز هم
نه نان، نه کتاب، نه علاقه بیاور!*
اما
بدان و ببین
که ماه ها و سال ها و ستاره های بسیار گذشته و
بچۀ کوچک و ناکوکِ شهریور
برای خودش
-اگر کس نشده-
نارس و ناکس هم نیست!
-شکر خدا-
نان و نمکی می خورد و
کتاب های بسیار دارد و
علاقۀ بی شمار!
می خندد و می خواند و
«فتح الفتوح» می نویسد و
«گزارشی از زوال جامعۀ مدنی»،
و هر جا که می رسد
-بی دریغ- پنبۀ دروغ را می زند!
بی «گدار» به سینما زده است!
قافیه و ردیف می داند و
ماهور می خواند کوکِ کوک!
اصلاً دو سه ماه پیش
قیدِ پول و پُست و پرستیژ را زد و
خلوتِ خانه نشین شد
تا نکند نردبانی شود
برای خوش نشینی و خود ستایی ِ
مشتی کوتولۀ طمّاع و حرّاف و حرمت شکن!
تا مبادا شرمندۀ آنانی گردد
که سال ها و حتی همین روزها
هنوز و دوباره،
داغ تازۀ پدر و همسر و فرزند بر دل دارند!
حالا تو حتی به خواب کودک هم نیا!
نیا تا این بی پدرها
که اینک میراث خوار تو شده اند
هی بگیرند و ببرند و … گردن کلفت کنند!
نیا تا طعم درشت و نامیرای بی پدری
هی بیاید و بکوبد و
در ذهن و بر زبان
همچنان باشد!
***
حالا که نمی آیی و نخواهی آمد
بگذار
تا دیگران بدانند که
آن سالها
«شریعتی» می خواندی و بی قرار «بهشتی» بودی،
و کودک شهریور هم
از بخت خوش
این سالها،
مسافر مسیر سبز «سیدِ خندان» و «آزادی» است!
بدانند
که پنج سر عائله را گذاشتی و
به غرب رفتی و …
رفتی!
و آن کودکِ کله پوکِ شهریور شصت و
این مدعی مرداد هشتاد و نه
– که شرق می خواند-
قطعاً
وقتی به غرب خواهد رفت …
و باز خواهد گشت!!!
سلام نماز وروزه همگی قبول باشه
حقا و انصافا این جانبازان مظلومترین افراددر جامعه ما هستند با چشم خود می بینند چه بر سر اسلامی که برای آن از جان خود مایه گذاشتند می آید
حسین دادش… خوندی؟… غمه بزرگیه نه؟.. چی بگم…
احسنت.
اشک ما رو در آوردی؛ممنون.
داداش حسین جان نمیدونیم برای بعضی جانبازها دعای سلامتی کنیم یا دعای رسیدن به آرزوشون و رفتن پیش رفقاشون.
من که هر وقت از حاج آقامون میپرسم براتون دعای سلامتی کنیم یا دعای رفتن پیش داداشاتون میگه دعا کن برم پیش داداشام.
دِینمون به جانبازها رو نباید فراموش کنیم.
خیلی بهشون بدهکاریم….
داداش جان متنتون خیلی عالی بود.
سلام
بابا رحم کنید…سه تا مطلب……………
از جانبازان گفتی داداش . درد جانباز را فقط خودش می داند و خانواده اش و بس . نیمی از اون بخاطر برخورد آدماهایی مثل اون پلیس ببخشیدا احمق هست بخشیش بخاطر دیدن از دست رفتن اون چیزایی هست که بخاطرش رفتن و جنگیدن . متاسفانه خیلی از آدمایی که بالش زیر سرشون عوض شه خوابشون نمی بره یک هزارم مشکلات جانبازان رو نمی دونن . نمی دونن وقتی جانباز شیمیایی به سرفه می فته زمین و زمان براش تار میشه . نمی فهمن وقتی همسرش کپسول به اون سنگینی رو کولش میگیره چه زجری میکشه همون جانباز . نمیدونن دنبال دارو دویدن یعنی چی ؟ نمی دونن جانبازی که موج خمپاره گرفتتش وقتی از خود بیخود میشه حالش رو نمی فهمه . نمی دونن خانواده شون چی میکشن . نمی دونن بعدا که حالش بهتر میشه چقدر شرمنده ی خانواده ش میشه . همه فکر میکنن اونایی که جانبازن یا خانواده ی شهیدن در اوج خوشبختی به سر می برن . کی باید اینا رو بفهمن ؟ کی باید جانباز ما سر راحت به بالش بذاره ؟ ببخشید داداش دلم پر بود . اگه صلاح ندونستی تایید نکن .
یواش یواش سایتو تغییر کاربری بدین خودتونم طراحی کنید دیگه !
حاج حسین لب باز کن… نقطه ای … خطی… علامتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
…………………………………………………….
الهی به حق این شبهای عزیز، داد مظلومین رو از ظالمین بگیر…الهی آمین!
فدات بشم داداش…. قربون همین علامتت: !!!!!!!!!!!!!!!!!
داداش حسین
انگار بازم دلتون گرفته. چی کار کنیم دلتون وا شه؟ 🙁
داداش جان تو دلت چه خبره؟
داداش حسین خدا نکنه دلتون بگیره
بچه ها کسی نمی دونه پلاکفا دیگه چرا مسدوده
السلام علی المهدی و علی آبائه
به تعداد شهدا اضافه شد؛
http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=49899
سلام برادر حسین
اینقدر کامنت میذارم تا یه روزی متقاعد بشی و شرف سروش و کدیور رو به باد بدی…
بابا بی انصاف ۲سطر!!!
لعن علی عدوک یا رهبر / خاتمی و موسوی و کدیور
حاجی خیلی باحالی . . .،
بابا آخه نوکرتم ،تو فکر این دل خسته ما رو نمیکنی ؟
راستی راستی کمر به شهادت ما بستی ؟
بابا آخرش تو مارو میکشی با این قلمت ،
دق کردم . . .
داداش جون . درگیر دل گرفتن هاتیم .
اگر “مدینه” یعنی “شهر”، پس چرا قبرستان بقیع، سوت و کور است و به جای چراغ، این همه داغ این همه شلاق دارد؟ اگر مدینه یعنی شهر، پس چرا شیوخ عرب، به فرزندان بنی هاشم حق شهروندی نمی دهند ؟ اگر مدینه یعنی شهر ، پس چرا این سنگ دلان برای مزار ام البنین سنگ نمیگذارند؟
اگر مدینه یعنی شهر ، پس چرا قبر مادرم زهرا گمنام است ؟
اگر مدینه یعنی شهر ، پس چرا شیعه علی در شهر پیامبر غریب است؟
اگر مدینه یعنی شهر ،پس چرا آخرین پیام پیامبر در این شهر غریب افتاده؟
اگر مدینه یعنی شهر، پس چرا هنوز از مدینه صدای ناله زهرای مرضیه به گوش می رسد.
نه ده.ص۱۸۰
************
چه غم قشنگی است این غم
لبخند شما را خریداریم … لبخند بزن بسیجی … !
ترا دوست دارییم اخوی
چهارشنبه / اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی/ همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه/ پلاک اتوبوس / ایران ۱۱ نبود/ نه از آن قدیمیها بود/ نه از این لیزریها / پـــلاک اتوبــــوس «BB-C068028H» بود/ و پلاک پدرم در جبهه«AK-S022-91H» / من با همین اتوبوس / رفتم راهی سرزمین نور شدم و / بوسه زدم بر خاک کرخه نور/ امسال عید / باز هم با همین اتوبوس میخواهم بروم جنوب/ من هنوز هم سوار هوندا ۱۲۵ پدرم میشوم / پدرم روی همین موتور/ موتور ضدانقلاب را در همین خیابانهای تهران پایین آورد/ ۲۰۰ کلاهک هستهای اسرائیل/ حریف هوندا ۱۲۵ پدر من نشدهاند! / پدر من/ روی همین موتور/ به شهادت رسید ولی/ اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود/ و خرمشهر «المحمره»/ زیر لاستیک هوندا ۱۲۵ پدر من/ هنوز هم دارد استخوانهای آمریکا خرد میشود/ امروز هم فتنهگران / از صدای هوندا ۱۲۵ «بابااکبر»/ بیشتر از هیبت ماشینهای ضدشورش نیروی انتظامی میترسند.
احسان پارسامهر مدیر پلاکفا در گفتگوی کوتاهی با خبرنگار صراط گفت: طی رای زنی های صورت گرفته ان شاءالله این سایت دوباره از روز شنبه راه اندازی خواهد شد . وی از مخاطبان پلاکفا بابت مشکل ایجاد شده عذرخواهی کرد .
پارسا مهر به دلایل تعطیل شدن این سایت اشاره ای نکرد .
سلام
فقط اومدم برای ظهور مولا، سلامتی حضرت ماه و بعدش شما و بعدش همه ستاره ها یه صلوات بفرستم و برم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
جمعه ۲۵ تیر ماه ۱۳۸۸-ولادت حضرت عباس (ع) و روز جانباز
جانباز شهید زنده است،معنای ایثار.جانباز اسطوره معاصر است در همسایگی ما.مرارت ها و جان فشانی هایشان را ارج می نهیم و تا ابد منت دار این عزیزانیم.همان ها که اسایش و ارامش این روزها را مدیونشان هستیم… و چند تا از این جمله های تکراری و کلیشه ای دیگر و در اخر هم “روز جانباز مبارک باد”
خب تمام شد.روز ولادت حضرت ابوالفضل گذشت و میریم سر کار خودمون
اینه داستان ما
هر سه تاشم دلمونو آب کرد. امان از زخم زبون و حرف مفت و چشم تنگ..” گفتم: تو افسر نیروی انتظامی جمهوری اسلامی هستی؟ زرشک! “
برای باز شدن دل داداش حسین ۳ تا صلوات بفرستید !
* از شما که صلوات میفرستید ، متشکرم *
مسئول واحد تبلیغات قطعه ی ۲۶ !
من پدرم جانبازه
خیلی افتاده شده
برای اینکه ما بلند شیم
خدا کنه فردا شرمنده ی اونو دوستاش نشیم
چرا نقطه چین؟.ما هم شاملش شدیم.شما خیلی غیر قابل پیش بینی هستی!
فکر کنم اینم شاملش بشه!..
داداش جانم؛
غمگین نباش…….
آه…..
نباشم که ببینم داداشم دلش گرفته.
یادت هست شب آخر در سنگر گفت: بچه ها! من فردا شهید می شوم، سر جدتان امشب را بگذارید راحت بخوابم!
همیشه تو اردوهای جنوب این حرف رو دلم می موند که از راوی ها بپرسم چه حسی دارین الان که دوستاتون رفتند و شما موندین؟!چطوری با این درد میسازین؟
میگم شهدای زنده مصداق همون آیه قرآنن که آرزوی رفتن رو دارن؛به خاطر ذخیره ای که از پیش فرستادن؟!آره میون مرده های زمین ۶۸ درصد این جانباز زنده ست…
سبک بالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین نکردند
ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نئشم گذشتند
فغان ها کردم، اما برنگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من
رفیقان، این چه سودا بود با من؟
رفیقان، رسم هم دردی کجا رفت؟
جوان مردان، جوان مردی کجا رفت؟
اگر دیر آمدم مجروح بودم
اسیر قبض و بست روح بودم
در باغ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زان سو نخندید
رفیقانم دعا کردند و رفتند
مرا زخمی رها کردند و رفتند
رها کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم
دلم تا دست بر دامان در زد
دو دستی سنگ شیون را به سر زد
امیدم مشت نومیدی به در کوفت
نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت
چه درد است این که در فصل اقاقی
به روی عاشقان در بسته ساقی
بر این در، وای من قفلی لجوج است
بجوش ای اشک هنگام خروج است
در میخانه را گیرم که بستند
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟!
ما تا دو روز میریم جنوب حالمون از این شهر و آدماش به هم میخوره چه برسه به اینا که روزای جنگ رو با همه وجودشون درک کردن
خیلی بدهکارشونیم خیلی…
وقتی به یکیشون که رو ویلچر نشسه میرسیم و از بالا بهشون نگاه می کنیم خدا می دونه که یادمون میره بدهیمون رو…
…………..
ســـــــــــــــــــــــــــــلام داداش
به خدا من که هر وقت یه جانباز رو می بینم از شرمندگی دق می کنم
خیلی شرمنده ایم
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
کاش باز برسه از اون شب هایی که داداش جواب همه رو می داد
آرزو که بر جوانان عیب نیست
شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
……………..
گفتم: تو افسر نیروی انتظامی جمهوری اسلامی هستی؟ زرشک
والا آقای قدیانی آخرین باری که من رفتم بهشت زهرا (س) دیگه کارت ازمون نخواستن برای ورود به قطعه شهدا !! چون دیگه برای عموم آزاد شده و تقریبا شده محل عشاق . دخترها و پسرها از پشت درخت مدل هندی بهم نگاه میکن .
نمی دونم شهدا اگر میدونستند قراره مزارشون تبدیل بشه به محل دنجی برای نامحرمان جونشونو کف دستشون میگرفتن یانه ؟ از خیر زن گرفتن و بچه دار شدن میگذشتن یا نه ؟
.
این بنیاد شهید و بنیاد جانبازان تصدق سر شهدا و جانبازان احداث شد که خدمات بدن . اما متاسفانه اونها بشکن زنان در حال میز عوض کردن هستن و به ریش هر چی شهید و جانبازه میخندن . یارو تا دیروز جلوی در بنیاد شهید کارش کارت زنی پرسنل بود امروز دیگه خدا رو بنده نیست . ( البته ناگفته نمونه که بنده حق این آقا رو جانانه گذاشتم کف دستش ) ودیگر هیچ نداشت که بگوید گویی که قفل بر زبانش زده بودند .
-سلام به داداش حسین گل-حتما بهم می خندی که این قدر زود پسرخاله شدم.باور کن همش تقصیرخودته وصمیمیتی که اینجا حاکمه .فکر نمی کنم هیچ تازه واردی اینجا احساس غریبی کنه.
-آقامعلم اگه میشه وقتی مسئله مطرح می کنی بعدش خودت حلش کن شاید بعضی از شاگردات توان حلش رونداشته باشن.
حدود یه ماه پیش ؛توصحن جامع رضوی امام رضا؛چندروز پیاپی باخونواده ای روبه رو می شدم که به نوبت صندلی چرخدار پدر جانبازشون روهل می دادن.نمی دونم چرایه هودلم لرزیدواشک توچشمام حلقه زد.روز آخر تصمیم گرفتم اگه دوباره دیدمش برم جلووبهش بگم شایدیه عده اونا روفراموش کردن, شایدسهمیه بچه شهداوجانبازاوامکانات بنیاد شهید که اصلامعلوم نیست چه قدرش واقعیت داره,شده نقل مجالس خونوادگی ووسیله ای شده برای دشمنی بعضی آدمای دنیاپرست بااوناو شلید……….درعوض یه عده دیگه ازمردم اوناروفراموش نکردن وهمه هستیشون رومدیونشون می دونن و…….اما وقتی رفتم جلو معصومیت نگاهش اون قدر مجذوبم کردکه همه چی ازیادم رفت.اون قدر بغض گلوم روگرفته بودکه به زورتونستم بهش التماس دعابگم وبرم.
حسین اقابگو ماکه این قشروعاشقانه دوست داریم چه طوری می تونیم دلشون روبه دست بیاریم تابه فرض مثال جانباز قصه تو خاطره تلخ اون روزش باافسر راهنمایی ورانندگی روازیادببره؟
داداش حسیننننننننننننننننن نظرام نمی یاد یا یعنی برم از اینجا 🙁
من تنهایی این متنو نخوندم .کسی کنارم نشسته بود و این متنو خوند.نظر هر دومونو مینویسم
من:چه زیبا نوشته بودید.خداوکیلی حرف ها حدیثایی که پشت سر این عزیزان میزنن و صبری که از خودشون نشون میدن ثوابی چندین برابر شهید شدن داره.
کناریم:افسر نیرو انتظامی حق داشته یا نداشته .ما تو ذهنمون همین تفکرو از اینان داریم.
.
.
شما قضاوت کنین.بزنم لت و پارش کنم یا نه؟
سلام برادر.متن تون مثل همیشه عالیه ، جای جواباتون هم خالیه.
سلام ………………..
طبق قانون دقیقا ۶۸ درصد جانبازی دارم. یعنی ۳۲ درصد پرونده ام باید در بنیاد مستضعفان و جانبازان باشد و ۶۸ درصد پرونده ام در بنیاد شهید. یکی نیست برای این ۶۸ درصد من که شهید شده، فاتحه بخونه
خیلی مشکله که ادم اینو بخونه واز خودش بدش نیاد به خاطر کوتاهیهایی که کرده
حاجی التماس دعا
سلام … نماز و روزه های همه تون قبول خدا باشه
والله من خودم به شخصه خیلی به جانبازها ظلم کردم که نشناختمشون اما خودشون هم ظلم می کنند که برای من نمی گویند خاطراتشان را و اگر هم بگویند من ظلم می کنم و گوش به فریادشان نمی دهم… مثالش پدر خودم
والله که حق دارند یادگاران هشت سال دفاع مقدس از امثال من بدشان بیاید که چرا ۸ ماه صبر کردید تا عاشورا برسد
کلا با این متن داداش حسین از خودم بدم اومد … از اینکه چقدر دورم
………………..
سلام
هر بار جانبازی را می بینم وسوختنش را دلم می خواهد برایش دعای شهادت کنم اما انوقت دلم برای خودمان می سوزد که بدون انها دگر این شهر را چگونه تحمل توان کردن
وانوقت است که خود خواه می شوم واز خدا می خواهم که تا همیشه آنها را برای ما نگه دارد
کاش “حسین” یک سلامی هم به ما بکند….
داداش حسین
ممنون از متن زیبات
تو خوب دینتو ادا میکنی
شاید ما آدما تو این همهمه و دغدغه های زندگی کمتر یادی از جانبازا بکنیم
ولی تو با این متنت هم دین خودتو به اونا ادا کردی هم دل ما رو بردی پیش اونا
تا یه ذره یادمون بیاد که کجائیم و چه می کنیم
که شاید شهدا به ظاهر رفتند ولی جانبازا که باقیمانده جنگ هستند زنده اند و دارند به سختی نفس می کشن
انشاءالله درجاتشونو بفهمیم و درک کنیم
بابا ما این متن های تو رو هرجا کپی می کنیم آخرش یکی می ناله. پست بعدی(!) رو هم که درباره شیخ تجاوز بود یه جا کپی کردیم همین طور شد. منم بهشون گفتم همینه که هست. حرفی هست؟!
حالا بلیط ورزشگاه به چه دردشون میخوره؟…..چه زن بی معرفتی….
حضرت ماه ای جانباز خد فدای دست مصنوعیت آقا…
نمیدونم باید چه طوری دینمون روبه جانبازا ادا کنیم…
.
..
…
لعن علی عدوک یا رهبر / خاتمی و موسوی و کدیور
کروبی هم که به حساب نمیاد!
داداش همیشه از خدا شهادت رو بخوایم که جانبازی صبر میخواد……صبر
به قول حضرت آقا (خطاب به جانبازان) : حق شما بر گردن ایران و ایرانی تا ابد باقیست…..سلام بر شما. رحمت خدا بر شما
هر وقت این جمله اقا یادم میاد ، منقلب میشم
البته منظورم این نبود که جانبازی بد هستا…اتفاقا جانباز اسلام بودن یکی از والاترین افتخارات هست….-علمدار کربلا هم جانباز اسلام بود و شهید شد. حضرت آقا ( روحی له الفدا) هم جانباز اسلام هست – منظورم این بود که سخته و صبر میخواد.وگرنه من که لیاقت همون جانبازی رو هم ندارم
سلام.
الاغ آسیا…
خیلی با حال بود….
انصافا … خوب اومدی در حد المپیک…
سلام، صاعاتتون مقبول
متن بعدی رو هم خوندم ولی دلم نیومد واسه این متن نظر نذارم.
حقیقتا اشکم دراومد از ظلمی که به این افراد می کنیم آخه به من هم می گن انسان و هم وطن! نا سلامتی اسنا واسه آرامش ما رفتن و دنهاشون رو اونجا جا گذاشتن و اومدن!
اگه یه کم فقط یه کم معرفت داشتیم حالمون خیلی بهتر از این بود.
دست شما درد نکنه که دلای ما رو هوایی می کنید.
اجرکم عند الله
نفستون حق،قلمتون پر شور
یا علی
منظور طاعات بود البته
خدا حفظت کنه حسین .
فدای دل غمگین همه جانبازان . دست عباس علی پشت و پناه همتون. واقعاً از اینکه شما اینقدر غریبید شرمنده ایم.
داداش حسین هم که هر متنی می نویسد حقش را ادا می کند.
داداش حاجی من پارسال این موقع مکه بودم خیلی دلم برای دیار یار تنگ شده لطفاً یک متنی هم دراین خصوص بنویس
به نام خدای شهدا…
من میگم اگه تو این دنیا زخم زبون میشنون عوضش اون دنیا پای درد و دل ابی عبدالله و سر سفره ی ایشون همه ی غم های این دنیا از یادشون میره !
نمیره؟
مگه آقا کم زخم زبون شنید؟با بزرگواریی که من از این بزرگواران سراغ دارم با هر حرف اضافه وهر نیشخندی یا کربلا می افتن و به خاطر اینه که می شکنن نه به خاطر حرفایی که پشت خودشون و خونوادشون هست!!!
برای سلامتی امام خامنه ای عزیز و شادی روح امام و شهدا و البته برای شادی دل برادر حسین ۳ تا صلوات ستاره گون بفرست…
یا حسین
be ghorbane salame ” hossein”
سلام قولا من رب الرحیم
الهی جان به لب رسید تا جام به لب رسید.(علامه حسن زاده املی حفظه الله)
این بیان علامه وصف حال بزرگواری است که شرح کوتاهی از یکی از لحظه های دل بخونی اش را برایمان بازگو کردید و ما نیز دل بخون تر شدیم.
انشاءالله جام عطش عشق حسینی بر لبان این بزرگوار هم میرسد. همجنین بر لبان همه ستارگان حضرت ماه
یا علی
چنین که بوی تنت در رواق ها جاریست
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من
اللهم عجل لولیک الفرج
اشکمان را درآوردی حاج حسین
صلی الله علیک یا اباعبدالله
گــــــــاه افطـــار که هـر بنـده کنـد رفـع عطـــش
با سلامی به حسین(ع) زنده شود جان و تنش
مدد داری داداش حسین
خیلی عالی بود
دعام کن
یاعلی
سلام داداش حسین عزیز امیدوارم که حالت خوب باشه
کلیپ های امروز مدافع کلیپ:
طلحه وزیبر گفتند تو چشمهای علی نگاه نکنی ؟ …
آقای صانعی فتوا داده که لفظ آقا رو براش به کار نبرند….
قرائت سوره عادیات توسط امام خامنه ای
ماه رمضان که تموم شد شما رسوندین این فریضه رو به مرز خودش…
امام خامنه ای -امام خمینی وشهید اندرزگو
فوق العاده هست
http://www.modafeclip.parsiblog.com
سلام داداش حسین نیستی؟
نکنه در ماه مبارک رمضان سکوت هم عبادته؟
چشم به راه یک مطلب جدید هستیم. بسم الله
سلام . اینجا قطعه ای از بهشت است نه با قلم که با خون باید نوشت :در باغ شهادت را نبندید به ما بیچارگان زان سونخندید
شهدا زنده اند ونزد پروردگارشان روزی می خورند
وای بر احوال ما ،ما کجاییم به کدام سو در حال حرکتیم کدام چراغ سبز را باید هدف ومقصد قرار دهیم آخه این روزها چراغ سبز ها زیادی زیاد شدهاند مثل سراب هایی که در جاده آب می نمایند اما آب نیستند .
الهی چون تو حاضری چه جویم وچون تو ناظری چه گویم
الهی از من آهی و از تو نگاهی
تا کی می خواهی بنویسی؟
دلم برایت می سوزد که اینقدر تنهایی؟
کاش تو هم شهید شوی؟
و از تو چه روایت های حماسی که نمی شود نوشت
اما خدایی اش به چه دردی می خورد.
فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه.
سلام
اینو تا آخرش بخونید
من خودم جانبازم
اما خداییش تا حالا ندیدم کسی بی احترامی از اون نوعی که شما به نیروی انتظامی نسبت دادید به جانبازا کرده باشه
همه مردم ایران با هر گرایش سیاسی و تیپ و رفتار و قیافه جون و پیر قاچاق فروش و خلاف کار و هرکی هر کی
هر کی که شما فکر کنید ندیدم به جانبازا اهانت کنند و بی احترامی
جز یک گروه از آدمها که اصلا باورتون شاید نشه البته شاید هم بشه
و اون هم کارمندای خود بنیاد شهید و امور ایثارگرانند که بعضی هاشون رفتارشون با جانبازا در حد کسی که ارث باباشونو خورده زننده و غیر اخلاقیه