به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
. . . نیایی دلمان بیشتر می شکند
اولین جمعه ماه مبارک امسال هم بدون ظهور آقا گذشت . . .
سلام
آه از آه علی
فدایی زیاد داره سید علی
با جان ناقابلم خریدار آه آقام
=====
طاعات همه ستاره ها قبول
التماس دعا
برای امدنت زود هم دیر است
کجایند منتظران تو؟
چه انتظار عجیبی!
تو بین منتظران هم ،عزیز من چه غریبی!
عجیب تر که چه اسان، نبودنت شده عادت!
چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت!
چه بی خیال نشستیم
نه کوششی نه وفائی
فقط نشستیم و گفتیم :
خدا کند که بیایی….
می ترسم آخر سر ۲۵ میلیون رای کار بده دستش!!!
ما را سانسور کنید
ما را بکشید
ملت بیدار میشود
………………..
*ای گل نرگس نگاهت آبی است *
جمکران با نام تو مهتابی است
ای گل نرگس هلا صاحب زمان
از فراقت از فراقت الامان
*ای منتظرغمگین مباش قدری تحمل بیشتر*
گردی به پاشد از افق گویا سواری میرسد
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح و ظهر نه..غروب شد نیامدی…….
عالی بود عالی
السلام علی المهدی و علی آبائه
…………………
نه!
خدا اون روز رو نیاره که مردم رای شون رو پس بگیرند
همه ایران ما فدای یک تار موی مهدی. همه ایران ما فدای یک پرچم یا حسین.
کارت درسته حاج حسین
از همه مشورتهایی که تا کنون کرده ام به این نتیجه رسیدم که دل نوشت های جدید را به همان “نه ده” اضافه کنم و از آنجایی که کتاب “نه ده” با این اضافات به مرز ۷۵۰ صفحه می رسد، دل نوشت های از این به بعد قطعا می شود جلد دوم کتاب “نه ده”.
آخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووون
“هیچ امتی تا این حد بی امام معصوم نبوده. عاد و ثمود و لوط و بنی اسرائیل و قاسطین و مارقین و ناکثین امام کشی کردند و ما داریم تاوانش را پس می دهیم. پسر نوح با بدان بنشست، عیبی ندارد؛ ما از خاندان نبوت عذر می خواهیم.”
آه ……………………………………….
“قرار بود مسائل را حل کنیم یا مسئله سازی کنیم؟ قرار بود فتنه را خاموش کنیم یا کاری کنیم فتنه گران به ریشمان بخندند؟”
آه ………………………………………
“دلم برای علمدار تنگ شده. اشک امانم نمی دهد. غصه دارد این دل تنگم.”
“دلم برای علمدار تنگ شده. اشک امانم نمی دهد. غصه دارد این دل تنگم.”
“دلم برای علمدار تنگ شده. اشک امانم نمی دهد. غصه دارد این دل تنگم.”
جلد دوم کتاب “نه ده” . ایــــــــــــــــــــــــــول داداش حسین بهترین اسم “نه ده”.
۳۰ ام هستم مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
من با زبان مرثیه خواندم
ای کاش عاشقان تو می ماندند
و اسب هایشان را آنگونه با شتاب
در امتداد جاده نمی راندند…
زنده یاد سید.ح.ح
السلام علی المهدی و علی آبائه
و باز هم بخوانید…
مواظب باشید نام ۹ دی را در روز روشن عوض نکنند؛
http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=49904
و این هم …
http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=49711
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
به خدا دیگه خسته شدم. الهم عجل لولیک الفرج.
داداش حسین مثل همیشه عالی بود و اشکمون در اومد. خدا حفظت کنه.
التماس دعا
عالی بود
آقا من می خواهم بدانم یک رئیس دفتر چرا باید اینقدر حرف بزند؟
آهان راستی… نمیدونم چرا پلاکفا معلق شده! شاید از پا قدم من باشه 🙂 چکار باید بکنم نمی دانم… ای ارشاد ای خداااااااااااااااااا
سلام
چقدر زیبا حرف دلمان را می زنید داداشی ممنونم .ممنون .در ضمن داداشی عبادتتون قبول ….سحری ما رو دعا می کنین ما که به یادتون هستیم التماس دعا.یا علی.
سلام!
آقاجان ! به ما گفته اند هرجا صدایت بزنیم به دادمان می رسی. راست گفته اند!
گفته اند امام مایی ! خورشید مایی. جان مایی. جانان مایی. راست گفته اند!
آقا یادت هست مکتب می رفتم و برایت شعر می خواندم ؟ برای آمدنت ؟
یادت هست ؟
آقا به خاطر ماه بیا…
نگذار ماه داد از غم تنهایی سر دهد
نگذار آه ماه به سینه چاه گره بخورد
نگذار …
آقا جان!
خودت دهان یاوه گویانی که به جز ماه مسیری دیگر برای رسیدن به تو را نشان می دهند ببند…
سلام!
……………….
رو راست بهت بگم
نوشته هات و خواننده هات
مثل زیارت حرم می ممونه
آدم دلش می خواد ساعتها بمونه باهاش صفا کنه
آقا جان کاش زودتر ببایی! ………………
اکر میخواهی ارزشت را نزد خدا بدانی ببین
وقت کناه ارزش خدا نزد تو جقدر است…!؟
التماس دعا
سلام داش حسین
برا محمود دعا کنید
یا علی
سلام بر حسین*
ســــــــــــــــلام
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کی عید می رسد که تکانی دهم به خویش
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شب ها به دور شمع کسی چرخ می خورد
پروانه ای که دل به دل یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی ست
در می زنیم وخانه ی گفتار بسته است
باید به دست شعر نمی دادم عشق را
حتی زبان ساده ی اشعار بسته است
وقتی غروب جمعه رسد بی تو آفتاب
انگار بر گلوی خودش دار بسته است
می ترسم آخرش تو نیایی و پر کنند
در شهر : عاشقی زجهان بار بسته است
🙁
داداش حسین
غصه نخور… دعا کنیم آقامون رو…
سلام بر شما و بر این قطعه که والله بهشته.
چقدر زود خواستمون از شما به هدف اجابت رسید.ممنونم بیشمار.من یه چیزی میگم شما می خواید باور کنید نمی خواید هم باور کنید که ما تا قطعه ۲۶ رو داریم غم نداریم.
سلامتی داداش حسین بسیجی ها ۵ تا صلوات محمدی پسند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
البته ما قبلش نذرهر چند کوچیکمون رو به خورشید و نائب بر حقش ادا کردیم .الهی که خدا شور و شیدایی مارو بیشتر کنه واسه طلب مهدی موعود.الهی آمین.
اصلا می خوام که مدح خورشید و ماه و ستاره هاشو بگم ؛حرفی هست؟
نشانی خورشید را فقط ماه می داند و بس …
حضرت خورشید هم تنهاست . درست مثل حضرت ماه … از عمار گفتی و کردی کبابم …
مولای دلهای منتظر
اگر حجاب ظهورت حضور پست من است
دعا بکن که بمیرم چرا نمی آیی ؟
*اباصالح،گل خوشبــــــــوی زهرا*
.چه خوش مهرت گرفته جا به دل هــــا*
*مریضم من،تویی داروی دردم*
*بیا مهدی که تا دورت بگردم*
ایول داداش ان لاینی؟ این اولین باره که من تو شلوغی میام ……
داش حسین دمت گرم به مولا ! یه تیکه هایی از « قرار بود » ها رو ریختی رو دایره تا حنای بعضی ها از رنگ بیفته و حساب کار بیاد دستشون که واسه ی فدایی های ماه شاخ و شونه نکشن و نگن می ریم کلانتری شکایت .
خدا این شب عزیز روح پاک « بابا اکبر قدیانی » رو غرق نور الهی کنه با این پسری که به نوکری ماه فرستاده . قربون اون شکل ماهت حالا خان داداش ت چن تا از اون « قرار نبود » ها رو می فرسته خدمتت , جلدی بذارش تو ویترین تا ستاره های ماه حالش رو ببرن و یه خدا بیامرز هم نصیب پدر ما بشه . اشکال مشکالی که نداره داداشی ؟!
<>
” علی هم چیزی که زیاد دارد، چاه و چیزی که از آن هم بیشتر دارد آه!”
آخخخخخخخخخخخخخخخ.بمیرم برای مظلومیت ماه.بمیرم.
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
<>
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلی آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ, وَلیّا وَحافِظا وَ قاعِدا وَ ناصِرا وَ دَلیلا وَ عَیْنا حَتّی تُسْکِنَهُ ارْضَکَ طَوْعا وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
به نام خدا
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و احفظ قائدنا امام الخامنه ای
بله خورشید تنهاست ولی نه مانند ماه بلکه بیشتر، ماه این همه ستاره دارد اما هزار و صد و دو سال از غیبت کبری میگذرد و هنوز حضرت خورشید در انتظار ۳۱۳ سیاره است تا دورش بگردند.
علی هم چیزی که زیاد دارد، چاه و چیزی که از آن هم بیشتر دارد آه!
مگر این که ما مرده باشیم اگه اقا یه اشاره کنه ……….. پرچم میکنیم
حیف و اه که هر چه بگوییم شاید ضرر به جبهه خودی باشد
ولی ما با کسی عقد اخوت نبسته ایم ما غلام ماهیم همین
برادر عزیزم سلام
خدا به قلمت بیشتر برکت بدهد ، حال دادی توپ
خدایا این سیدنا القائم ما را بفرست بیاد وقبلش هم من را آدم کن البته با لطف ومحبت ، آخه کی توان قهر وغضب تو را دارد که من دومیش باشم؟
ضمنا ما هیچ ، بخاطر اینکه کمتر از رفتارهای من ومثل من زجر بکشه بذار بیاد
خدا جون انصافا پرروئی نمیکنما ولی خب ما چکار کنیم که صبر تو بی نهایته؟ خب خودت که خلق کردی میدونی که اگه بخای با خودت بسنجی که همه ما از گشنگی وتشنگی مرده بودیم و … دیگه وارد جزئیات نمیشم خوفا من عظمتک
جان ذات اقدس قبول کن دیگه … بذار بیاد
( چیه؟ خب خدا هم جون داره دیگه )
سلام آقا جان حالا که نمی آیی پس
«بیا به خاطر زهرا مرا ببر با خود…»
سلام
قرار بود نگاهمان به اوامر ماه باشد یا خودمان تصمیم به مناظره با آمریکا بگیریم؟
قرار بود راه ماه را ادامه دهیم یا ادعا کنیم برای رسیدن به خورشید میانبر پیدا کرده ایم؟
قرار بود فتنه را خاموش کنیم یا کاری کنیم فتنه گران به ریشمان بخندند؟
حرف مخالف را می توان تحمل کرد اما وای به روزی که عمار هم بخواهد ساز ناکوک بزند
آدینه هم گذشت و تو باز هم نیامدی و غصه های ما دارد رنگارنگ می شود.
حالا یکی باید در کرسی های آزاد اندیشی جواب بدهد به شبهات عمار!
____________________________________________
تا امروز فقط نوشته هاتون رو می خواندم و لذت می بردم.
این اولین باریه که دارم براتون کامنت می ذارم
جدا بهتون تبریک می گم بابت این حریت تون! از آزمون بزرگی قبول شدید.
فقط سینه زن پای علم ولایت باشید نه هیچ کس دیگه! ما هم دعاتون می کنیم.
دست علی یارتون!
هم چاه سره راهه تو باید بکنیم
هم اینکه ز انتظاره تو دم بزنیم
این نامه چندم است میخوانی تو
داریم رکورد کوفه را میشکنیم.
داداش تو قرار داد بستی همش اشک مارو درآری؟!
خیلی قشنگ بود چی باید بگم نمیدونم….
علی هم چیزی که زیاد دارد، چاه!
الهی من بمیرم ونبینم دردو دلت رو با چاه ای حضرت ماه…..
حضرت صاحب الزمان می فرماید :
“دلهای ما ظرف خواست و اراده خداست پس اگر
خداوند چیزی را اراده نماید ماهم آن را خواهیم
خواست.”
سلام
ممنون ازاین متن زیبات واقعا گل گفته ای و حرف دل ما را زده ای که برخی از این کارهای آقای احمدی نژاد حکایت همین متن شماست که خون به دل ما می کند که چطور توجیه کنیم این دوگانگی هارا ممنون
خدایا عزیز دل زهرا (س) را بفرست خدایا به گناهانمان نگاه نگن به دل سیاه فتنه گران نگاه نکن
به عاشقان خورشید نگاه کن به حضرت ماه ما نگاه کن به ستاره های ماه که مشتاق طلوع فجر هستند نگاه کن
به عابدان شب زنده دار نگاه کن به پرچمدار قطعه ۲۶ که جوهر قلمش از خون شهداست و برای خورشید و ماه می نویسدنگاه کن … و بگذار چشممان روشن شود به دیدن عزیز زهرا (س)
سلام داداشی، خوبی ستاره ی پرنور آسمان؟
من و بقیه ی ستاره ها قول می دیم هیچ وقت ماهمون رو تنها نداریم. واسه اومدن خورشید هم دعا می کنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج ………………….. آمین
التماس دعا
سلام
الهی بمیرم برای دل پر درد سید علی.
این فقط چیزاییه که ما داریم می بینیم ! خیلی چیزا رو ماه از بالا می بینه و سکوت میکنه. وای به اون روزی که آه حضرت ماه بگیره دامن اونایی که دارن خون به دلش میکنن.
شما اگه پدرتون رو تو خواب دیدین بگید دعا کنه برای عاقبت بخیری همه ی مردم ایران که دیگه نمیشه حق و نا حقشون رو از هم تشخیص داد و شهدا باید دعا کنند برامون که از اون بالا می بینن چی داره میاد به سرمون…
بسم رب المهدی
از شنبه درون خود تلنبار شدیم
تا آخر پنج شنبه تکرار شدیم
خیر سرمان منتظر آقاییم!!!
جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم
راست میگفت رفیق بوی حرم می ده مطلبتون زیارت سرشار شعورتون قبول!!!
بسم رب الشهدا
این یه بخشی از صحبتهای حاج حسین یکتا تو جمع دانشجوهاست تو شلمچه…سال هشتاد و اشک یعنی پارسال سال فتنه
گفت عمه بیا گمشده پیدا شده…! شهدا بیاید داره امام زمان میاد!! گاهی اوقات انقدر بدی کردیم ، انقدر بدی کردیم امام عصر ما رو گذاشت تو یه بیابون دور دور ؛ امشب اومدیم به شهدا بگیم آقا به حق این شهدا بیا ما رو ببخش !!فرمانده گردان برا من می گفت: می گفت خواب دیدم امام عصر رو ، آقا لیست گردان رو از من گرفت زیر بعضی از اسما خط قرمز کشید ، زیر هر اسمی خط قرمز کشید تو عملیات شهید شد!!! امشب اگه آقا بگه لیست بچه ها رو بدید؛ من می خوام با خودکار سبز زیر بعضی از این اسما ، نه ! انشاءالله همه خط بکشم…که (…) اسم کیه ؟!!
*********************
و اینم یه قسمت دیگه از صحبتهاشون:
دوست نداشتیم شهدا یه روز بیایم یه جایی پا بذاریم بعد بگید یادت میاد اون روز زیر پات استخون من خرد شد؟! من خرد میشم که تو خرد نشی ! من گمنام میشم که تو گمنام نشی! من بی نام نشون میشم که تو با هویت بشی ! بچه ها آروم قدم بزنید برید ؛ ماماناشون منتظرن …!خواهرا خواهری کنن برن! خواهرا وداع کنن برن!همون جوری که زینب یه جوری وداع کرد و رفت! همون جوری که امام سجاد یه جوری وداع کرد و رفت !به حق وداع اون شب و غروب زینب… به حق اون لحظات خداحافظی اهل بیت…به حق اون لحظات غروب کربلا و عاشورا…!! انشاءالله دلت هیچ موقع غروب نشه، انشاءالله دلت زنده بشه، انشاءالله گوشه ی دلت امام زمان جا داشته باشه، بچه ها امام زمان رو به خونتون ، به درس و بحثتون، به جلسه و مجلستون، به جمعتون دعوت کنید…!
********** ***************
واین هم یه خواهش:
اگه بابا اکبرتون رو تو خواب یا حتی تو بیداری دیدید از طرف من هم از خودشون عذر خواهی کنید هم بگید که از رفقاشون از طرف ما عذر خواهی کنن! بگید ببخشید که ما وقتی میایم منطقه انقدر درک نداریم که پا رو گوشت و پوست و استخوان پاکشون میذاریم ولی به خدا هیچ وقت با کفش پا به اون منطقه ها نذاشتم. بگید دعا کنن برام بگید هر سال اسم من کمترین رو تو لیست دعوتیاشون یه جایی اون ته مه ها جا بدن قول میدم آروم قدم بزنم تا …
کاش می گشتی عیان ای شمس هستی بخش جان
می نمودی زنده دلهای تمام انس و جان
محض یار مهربان ان مونس و ارام جان
ناله از دل سر دهم وز هجر او اشکم روان
یک سال بعد از شهادتش به دنیا اومدم. داداشمو می گم. آرزو به دل مونده بودم که یه شب توی خواب ببینمش. ولی انگار نه انگار. خوب معلومه. کو معرفت. تا اینکه چند هفته پیش، در حالی که پله های معنویت رو به سمت سقوط سر خورده بودم و غرق پشیمونی بودم، خوابم برد،مطمئنم حتی زمین هم تحمل این تنه لش منو نداشت. روبروی همدیگه نشسته بودیم و صحبت می کردیم. یادم نیست چی می گفتیم. شبیه عکسای جوونی توی آلبوم عکساش بود. فقط همینو یادمه که موفعی بلند شد بره گرفتمش توی بغل و های های گریه کردم…
نمی دونم یعنی چی؟
شما می تونی برام معنیش کنی؛ داش حسین؟
آقای قدیانی سلام
خیلی خوشحالم که شما هم به این زیبایی و رسایی از مشایی ، این استخوان در گلوی ما ، انتقاد میکنید. خدا قوت .
مستدام باشید با ولایت تا قیامت
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
سلام
قرار بود نگاهمان به اوامر ماه باشد یا خودمان تصمیم به مناظره با آمریکا بگیریم؟مشایی :بابا بی خیال هرطرف باد بوزد
قرار بود راه ماه را ادامه دهیم یا ادعا کنیم برای رسیدن به خورشید میانبر پیدا کرده ایم؟مشایی :بابا بی خیال الکی بگو راه ماه ولی در عمل اون یکی رو انجام بده (هرچند زبان مشایی خیلی دراز تر از این حرفهاست)
قرار بود فتنه را خاموش کنیم یا کاری کنیم فتنه گران به ریشمان بخندند؟:مشایی :اگه لازم باشه هرکاری برای حفظ قدرت و خود انجام می دیم
سلام
من کتاب نه ده رو خوندم.فوق العاده بود دم شما گرم.
حرف دل ما بود.بالاخره یکی باید بزنه تو دهن این ………. یانه؟
میخام به سبزا بگم دارین میسووووووووووووووووووووووووووووووزین نه؟؟؟؟؟؟
بسوزین چون اماده میشین برا جهنم