از پدرم تندترم!

قدیانی: از هر که انتقاد می کنم، با امام عکس دارد!
باشگاه جوانی برنا/ امیر توانا: نام حسین قدیانی با قطعه ۲۶ پیوند عمیقی دارد. مطالب این نویسنده جوان وبلاگ قطعه ۲۶ را به یکی از پربیننده ترین وبلاگ های کشور تبدیل کرده است، اما من به دلیل مهم تری به سراغ او رفتم، فرزند شهید بودن. این برای خود حسین قدیانی هم آنقدر با ارزش است که وقتی می خواهد خود را معرفی کند، می گوید: نامم حسین است، فامیلی ام قدیانی است، فرزند بابا اکبر شهید هستم. او متول سال ۱۳۵۹ در تهران است. متأهل است، ولی فرزندی ندارد.
*الان مشغول چه کاری هستی و در چه رشته ای تحصیل کرده ای؟
کتاب سفرنامه حج بنده با عنوان کسی در میعاد تا دو سه هفته دیگر در می آید و رمان سمفونی مورچه ها را هم دارم که فعلا معلوم نیست کی دربیاید. قرار است مجموعه طنزهای خودم را هم به صورت کتاب در بیاورم. در روزنامه وطن امروز و کیهان هم مطلب می نویسم، صاحب وبلاگ مقدس قطعه ۲۶ هم هستم.
*تحصیلات شما در چه رشته ای بوده است؟
لیسانس مدیریت صنعتی از جهاد دانشگاهی دارم و کاملا پشیمان هستم از اینکه این رشته را خواندم. چون هیچ ارتباطی به کارم ندارد و اصلا علاقه ای به تحصیلات دانشگاهی در این کشور ندارم. چون احساس می کنم به هیچ دردی نمی خورد و واقعا فقط برای شب خواستگاری خوب است همین. که طرف وقتی گفت من دکترم، تو هم کم نیاوری و بگویی ما هم مهندسیم! این به آن در!
*از کی نویسندگی را شروع کردی؟
از روزی که معلم دبستان گفت انشاء بنویسید. (باخنده)
*منظورم به صورت حرفه ای است؟
البته آن زمان هم حرفه ای بودم ولی الان ده سالی است که در کار مطبوعات هستم و اگر منظورتان از نویسندگی نوشتن کتاب است باز هم نمی شود گفت من نویسنده هستم، چون “نه ده” هم مجموعه مقالات من در روزنامه وطن امروز و قطعه ۲۶ است. بگذریم که من شان فلافل خوردن در کوچه کثیف مسجد ارک را از شان نویسنده بودن و اینجور حرفها بالاتر می دانم. شغل رسمی من در این نظام اشک ریختن در صنف لباس فروشهای حاج منصور ارضی که نه، سمایی ست.
*از کدام روزنامه شروع به نوشتن کردی؟
در روزنامه رسالت، کیهان، جمهوری اسلامی، همشهری، هفته نامه یالثارات و الان هم که وطن امروز. در مجله “یاد ماندگار” هم مقطعی به عنوان سردبیر حضور داشتم. یعنی که یعنی!
*اولین مطلب شما در کجا چاپ شد؟
اولین مطلبم در روزنامه کیهان به چاپ رسید در صفحه ۱۴، مطلبی بود با این عنوان «خداوند اینگونه فراموش می شود». در مورد باخت ۱-۳ ایران به بحرین که منجر به حذف ایران و نرفتن به جام جهانی شد که شورای سردبیری به ریاست آقای صفار هرندی به این نتیجه رسیده بود که در صحفه ۱۴ کار شود. فکر می کنم بیشتر از ۱۰ سال پیش باشد.
*شما یک فرد هنرمند هستید، پدر شما هم یک فرد شناخته شده در حوزه هنری بوده اند در سالهای ۵۹ و ۶۰؛ ابتدا مقداری در مورد پدرتان توضیح دهید و بعد در مورد اینکه چقدر این حضور پدر درحوزه هنری تاثیر داشت در رفتن شما به سمت هنر و نویسندگی؟
وصیت نامه پدرم را در آخر کتاب نه ده آورده ام. به نظرم تمامی شهدا هنرمند هستند، اگر کسی وصیت نامه پدرم را بخواند متوجه می شود که او یک هنرمند بوده. برای با خبر شدن از اینکه پدرم هنرمنده بوده یا نه باید به سراغ افرادی مثل مجید مجیدی، بهزاد بهزاد پور، امیر حسین فردی و فرج الله سلحشور که عکس او در کنار پدرم در کتاب نه ده هست، رفت. به نظرم اینها صحبت کنند، بهتر است. چون اگر در مورد پدرم صحبت کنم شاید بگویند که دارد از پدرش طرفداری می کند البته اگر بگویند هم مهم نیست؛ به هر حال پدرم در حوزه هنری فعالیت می کرد. صدای خوبی هم داشت. در مسجد جواد الائمه حضوری مستمر داشت، مسجدی که به همت آقای فردی چیزی که در ایران آن زمان سابقه نداشت، اتفاق افتاد و آن هم اینکه تعداد کسانی که در کتابخانه حضور داشتند و عضو بودند از تعداد کسانی که در صفوف نماز بودند، بیشتر بود. چون آن زمان بیشتر پیر مردها در صف های نماز جماعت شرکت می کردند. عامل گرد آوری جوانان، اگر از نظر کتاب خوانی آقای فردی مدیر مسوول کیهان بچه ها بود، از نظر دادن شور و حرارت انقلابی یکی پای فوتبالیست پدرم و دیگری حنجره امام حسینی او بود.
*چگونگی و تاریخ شهادت پدر را توضیح دهید؟
پدر من دهمین روز اردیبهشت ماه سال ۶۱ در شب اول عملیات الی بیت المقدس در جاده اهواز – خرمشهر به شهادت رسید.
*چند ساله بود؟

حدود ۲۹ سال داشت که شهید شد. فاصله خداحافظی ایشان با خانواده تا شهادت ۱۵ روز بود. به نظرم اگر خدا بخواهد کسی شهید بشود، می شود. به این ربطی ندارد که یک روز در جبهه بوده و یا هشت سال. بعضی از کسانی که شهید نشدند، ذخیره خدا بودند، برای این روزهای ما؛ ولی عده ای هم لیاقت شهادت نداشتند.
*چه دلیلی داشت پدر شما به جبهه برود؟ خوب ایشان یک هنرمند بودند و شاید روحیات یک هنرمند با جنگ تناقض داشته باشد.
ابتدا یک موضوعی را باید بگویم ، یک شایعه یا اتهامی را که عده ای مطرح می کنند و شامل امثال پدر من هم می شود این است که اگر اینها آدم های خوبی شدند، تربیت یافته فرهنگ زمان شاه بودند و ما که جوان های رو غن نباتی هستیم، امام و آقا را درک کرده ایم، از آنها پائین تر هستیم. این یک تهمت بیشتر نیست. جوانان زمان پدر من کرم بودند، امام آمد و اینها را پروانه کرد و پیله انقلاب را به دور آنها دمید و مطلب دیگر که چه لزومی داشت کسی امام را ببیند و برای او و هدفش جان خود را فدا نکند؟ ممکن است مثلا ما در یک زمان اسلام و قرآن هم داشته باشیم ولی مهم وجود آن امام و رهبر است. برای من جای تعجب بود اگر پدر من نمی رفت و شهید نمی شد. خاطره ای نقل می کنم برای اینکه درک کنید اینها چقدر با امام ندار بودند؛ روز ۱۲ بهمن در مسجد جواد الائمه (ع) بحث شد که وقتی امام می آیند برای اقامت کجا بروند، پدرم گفت : به امام زنگ می زنیم که بیایند مسجد ما بخوابند. یعنی اینقدر احساس صمیمیت می کردند با امام. مگر می شود کسی صدای امام حسین (ع) را بشنود و یاریش نکند؟
*خوب خیلی ها هم نرفتند.
چون آنها کرم بودند و هرگز پروانه نشدند؛ قرار نیست هر کرمی پروانه بشود. کاری با تاریخ ندارم؛ بسیار خانواده شهدا می شناسم که متاسف هستند، چرا فقط یک فرزند داشتند تا به جبهه بفرستند. اگر شما بگویید عده ای از خانواده شهدا چپ کردند و اینجور چیزها، من می گویم حتی همان ها اگر قرار باشد، سرشان را روی شانه کسی بگذارند و گریه کنند آن شانه، شانه حضرت آقاست. من این را مطمئن هستم، چون از نزدیک می بینم.
*الان وضع خانواده شهدا چطور است؟ در واقع دید جامعه به چه صورت است؟ بعضی می گویند بالاخره صاحب یک منفعت هایی شده اند دیگر.
اگر فرزند، پدر، مادر و خانواده شهید صاحب چیزی شده اند حقشان بوده است. به نظرم نظام در این زمینه بسیار ضعیف عمل کرده و باید بیشتر از اینها به خانواده شهدا برسد. مادر شهیدی سراغ دارم که فرزندش یکی از سرداران لشگر ۲۷ محمد رسول الله بوده، خودم در میدان بهارستان دیدم که دارد لیف می فروشد. مطلب آن را به کیهان دادم که آنها در روزنامه کار کردند. مادر شهید محمدرضا کارور که اگر فرزندش زنده بود، خیلی از آقایان وزیر را هم شاید تحویل نمی گرفت. من حاضرم کولر، یخچال، ماشین، خانه، پول هواپیما و قطار، پول سینما، سهمیه برنج و روغن و همه اینها که می گویند به ما داده اند را بدهم و یکبار دیگر پدر من را برگردانند. کسی حاضر است این معامله را انجام دهد بسم الله…
*چقدر از افکار و اندیشه های پدرت آگاه هستی؟ فقط وصیت نامه او را خواندی؟
پدرم فقط یک وصیت به مادرم داشت؛ اینکه فرزندان من را حزب اللهی بار بیاورید؛ همین.
*حزب اللهی بار آمده اید؟
من تندتر از پدرم هستم.
*یعنی حزب اللهی تر از پدرت هستی؟
نه به این معنا … پدر من با دشمنی می جنگید که یک مرز آنطرف تر بود و لباس و اسم او هم مشخص بود؛ صدام. آمریکائی ها هم کمکش می کردند. در جنگ داخلی هم با کسانی می جنگید که خیلی زود معلوم شد منافق هستند اما من اینجا با کسانی روبرو هستم که یکی با امام (ره) بوده در هواپیما، یکی با امام بوده در نجف، در ترکیه، در فلان جا با امام (ره) بوده، در روز آمدن امام (ره) در ماشین با او گم شده و پیدا شده و از این قبیل ماجراها! هر مطلبی در مورد کسی گفتیم، او با امام (ره) عکس داشته و با امام (ره) بوده . شاید سوابقی داشتند که طلحه و زبیر در زمان امیر المومنین(ع) نداشتند!  کار ما خیلی سخت تر است به دلیل اینکه کار علی(ع) از رسول الله سخت تر بود و کار آقا از کار امام (ره) سخت تر است. به عقیده من هر جوانی که در این دوره خوب عمل کند بسیار بالاتر از کسانی است که حتی در دوره امام (ره) به شهادت رسیده اند. مدعی هستم کار ما سخت تر است چون خیلی ها که الان جلوی آقا و نظام ایستاده اند به محض اینکه بخواهید در مقابلشان موضع بگیرید چماق سوابق خودشان را به سرت می کوبند، پس کار ما سخت تر است و اگر به وظیفه خود عمل کنیم، می توانیم از آنها بهتر باشیم. با ذکر این نکته که ما به ظهور نزدیک تر هستیم و این سختی را بیشتر می کند.
* از موقعی که خود را شناختی کسی را به عنوان پدر در کنار خود نمی دیدی. مادر چطور از پس این تربیت برآمد و خواسته پدرت که حزب اللهی بار آودن فرزندانش بود را اجرا کرد؟
اول یک نکته را باید بگویم؛ اولین باری که نامی از امام (ره) و شهادت در دوران کودکی شنیدم، حس خوبی نسبت به آن نداشتم. زمانی که امام (ره) فرمود:” خرمشهر را خدا آزاد کرد”، خیلی شاکی شدم که آخر پدر من و دیگر رزمندگان خرمشهر را آزاد کرده اند، چه شد که حالا همه به نام خدا نوشته شد؟ خوب بچه بودیم آن موقع و راحت بگویم؛ در آن عوالم کودکی احساس خوبی نسبت به امام (ره) نداشتم ولی هر چه بزرگتر شدم، فهمیدم نه تنها خرمشهر را خدا آزاد کرد، بلکه حتی خدا خواست که به این حضرت آقای ما، مانند امام (ره) جام زهر ندهند. کشور ما را از شر جنگ نرم دشمن هم خدا آزاد کرد. خوب کار سختی بود. در نوشته هایم جمله ای دارم که : “بابای ماست خامنه ای”. می بینم این را که گاهی بعضی دوستانم از داشتن پدران مثلا زنده شان شرمند هستند. بالاخره داریم در این جامعه زندگی می کنیم. من به این که پدرم شهید شده افتخار می کنم، پُز می دهم بر خلاف برخی از فرزندان شهدا که آهسته می روند و می آیند و بی سر و صدا هستند. آن کسانی هم که ما را تربیت کردند دستشان درد نکند اما کارسختی نداشتند چون با وجود امام (ره)،  با وجود ولی فقیه و سایه ای با این عظمت که بالای سرمان است، کار مشکلی نیست حزب اللهی بار آوردن فرزندان.
*چطور شما را با این مسائل آشنا کردند؟ می بردندت به سخنرانی؟ چطور؟
اصلا بحث اینها نیست، کاملا می شود این معانی را درک کرد.
*چرا بعضی ها درک نمی کنند؟
بروید از خودشان بپرسید. من فقط این را می دانم وقتی که شب است و در یک مسیری حرکت می کنی باید نگاهت به بالا باشد و یک راهنمائی داشته باشی، باید ماه را ببینی. ماه نور و گرمای خورشید را ندارد اما اینقدر زور دارد که فرق تاریکی و نور را در عصر غیبت نشان دهد. به نظر من بدون حضور پدر، مادر، عمه، عمو، دائی و … می شود این فرق را فهمید. ضمن اینکه اینجا از تمام کسانی که مرا حزب اللهی بار آورده اند، تشکر می کنم و دست مادرم و همه بزرگترهایم را می بوسم.
*بعضی در سال های ۷۸ و به طور کلی سال های اصلاحات شروع کردند به القا این معنا که شهادت خشونت طلبی است. نظر تو به عنوان یک فرزند شهید چیست؟
حرف کاملا درستی است، چون شهادت نوعی خشونت طلبی هم هست. حدیثی از آقا رسول الله است که می فرمایند: «علی (ع) در دین خود انسان خشنی است». شهادت نوعی خشنونت طلبی هم شاید باشد چرا حالا شعار بدهیم که شهادت گل زیبایی است و از این طور حرف ها. بالاخره نقل و نبات که پخش نمی کنند در جنگ، ما چرا اینقدر از خشونت بدمان آمده؟! مثلا از ذوالفقار صحبت نکنیم، مگر ذوالفقار چه بوده؟ حضرت علی (ع) در جریان جنگ های جمل، صفین، نهروان و زمان حضرت رسول چه کارهایی می کرده با ذوالفقار؟ نکته ای را عرض می کنم؛ یک سری در جریان این فتنه می گفتند که بچه های بسیج باتوم دستشان بوده و اینها. الحمدالله در جمهوری اسلامی فرزند شهیدی پیدا شده که بارها در کتابش نام باتوم را آورده. آنها می خواهند به ما تهمت بزنند. بله ما به وقتش باتوم هم داریم و به وقتش خشونت طلب هستیم . مگر حضرت علی(ع) ذوالفقار نداشتند؟ حرفم این است که چرا اینها از خشونت طلبی بسیج می ترسند؟ چرا یک عده از ذوالفقار علی (ع) می ترسند؟ مگر طلحه و زبیر هستند؟ مگر معاویه هستند؟ بالاخره بسیجی های زمان امام (ره) هم خشونت طلب بودند به وقتش. شما در میدان نبرد نمی توانی با مهربانی بروی و بگوئی آقای صدام بیا تیر را روانه گلوی ما بفرما تا تاریخ، شهادت بدهد به مظلومیت ما. این که می شود حماقت، به هر حال خشونت جزئی از کار جهاد در راه خدا است.
* چه هدفی است که بعضی ها می آیند و نام شهادت را می گذارند خشونت طلبی، می خواهند چه کار کنند با حذف این مقوله؟ شما به عنوان یک فرزند شهید که حس می کنی این مسائل را نظرت چیست؟
زمانی که مهاجرانی در روزنامه هایش از این حرف ها می زد یک عده ای آمدند، موضع گرفتند که شهادت خشنونت طلبی نیست و دفاعیاتی. در جنگ نرم باید با زبان خود دشمن با او بجنگی. دشمن می خواهد روی مخ ما اثر بگذارد، شما هم باید روی مخ دشمن راه بروی. اگر گفت شهادت خشونت طلبی است بگوئی بله، بخشی از شهادت خشونت طلبی است. هیچ کس هم نمی تواند شهید را متهم به خشونت طلبی کند. الان مزار شهید پلارک از مزار خیلی از امام زادگان پر رونق تر است. جالب است همین هائی که می گفتند، شهادت خشونت طلبی است و دوره آن گذشته به هر انتخاباتی که می رسند می آیند دست به دامن تعدادی از همسران و فرزندان شهدا می شوند یعنی نه خود شهید بلکه از بچه شهید هم سوء استفاده می کنند. اگر شما معتقد هستید که شهادت خشونت طلبی است بدین معنا که چیز بدی است، خود شما چرا از این ریسمان آویزان می شوید؟ پس معلوم است که صادق نیستند.
*شاید با وضع جامعه و مشخصا اتفاقاتی که در سال ۸۸ افتاد کسانی از خانواده شهدا احساس کنند که خون فرزندشان به هدر رفته. شما تا به حال چنین احساسی کرده ای؟
الان وضع جامعه بدتر از زمان خلفای عباسی که نیست، آیا خون امام حسین(ع) به هدر رفت؟ اصلا پیوند زدن مقوله قیمت مرغ و گوشت و برنج و کار نکردن یک مسوول و اینطور حرف ها با خون شهید غلط است. خریدار خون شهید خداست. به من ربطی ندارد که بگویم خون بابایم هدر رفته یا نه. در حد من نیست این حرف، اگر کسی بخواهد با بصیرت به این موضوع نگاه کند. اما ناظر به این جمله که شهادت تاسف ندارد ولی تاثر دارد بعضیها مثل مادر بزرگ خود من که گاهی چیزهایی را می بینند و ناراحت می شوند وقتی حرف اصلی دلشان را که می پرسید کاملا از این تقدیم چند قطره خون فرزندشان برای انقلاب راضی اند چون برکاتش را می بینند. شما الان ببینید جهانی ترین شعار در دنیا چیست؟ شعار مرگ بر امریکا را ما سی سال پیش می دادیم الان این شعار به یک شعار پایه در راهپیمایی های سر تا سر دنیا تبدیل شده است، حتی در انگلیس هم یک عده جایی جمع می شوند و اعتراضی دارند به زبان خودشان این شعار را می دهند. قطعا ضعف هم هست ولی این چه ربطی به خون شهید دارد؟ حرف من این است؛ چرا این را گره می زنند به خون شهید؟ به جای اینکه گوش خون شهید را بگیرند و از این حرف هائی بزنند که دل یک عده را به درد بیاورد که خون شهید هدر رفته باید گوش آن مسوولی را گرفت که بد کار کرده. نکته دیگری را هم بگویم؛ هزاران بابا اکبر من فدای یک تار موی آقا. اصلا قابل مقایسه نیست. هدر هم رفته باشد در مقابل این نعمت حرفی نیست. خون پدر من چه ارزشی دارد برای جان ولی فقیه. اصلا خون همه شهدا هزار بار دیگر فدای راه ولایت. خونی اگر رنگین تر است خون حسین است. جانی اگر شیرین تر است جان خامنه ای است.

*احساس مدیون بودن به پدرت را داری؟ چقدر تا به حال ادای دین کردی با قلمت و با گفتارت.
یک زمانی در این کشور صلوات فرستادن با صدای بلند جرم بود . این حرف ها را متاسفانه بعضی بزرگ تر ها به ما نمی زنند. هیئت برگزار کردن جرم بود . شما یک یا حسین (ع) که می گوئی مدیون شهدائی. این نسل مگر می شود که احساس دین به خون شهدا نداشته باشد؟ اما من چیز دیگری می گویم؛ اگر یک بسیجی در این دوره خوب کار کند خون شهدا هم به بصیرت بسیجی امروز بدهکار خواهد شد؛ این یک بدهکاری دو طرفه است همچنان که خون شهدای احد مدیون خون شهدای کربلا است و خون حمزه مدیون خون سید الشهدا (ع) است. ما هم مگر کم خون داده ایم؟

*قطعه ۲۶ کجاست؟
یک روز یکی از دوستان روزنامه وطن امروز به من گفت که یک وبلاگ درست کن و پیشنهاد کرد مطالب خودت را بیاور در آنجا هم کار کن، مطمئنا پر بیننده خواهد شد و از این جور حرف ها. شش ماه نمی شود از شروع به کار قطعه ۲۶ خیلی ها هم می گفتند که غیر مستقیم از آقا دفاع کن که خانم های مانتویی را هم جذب کنی. مثلا یه عده از دخترها را هم جذب کنی یا مثلا پسرهای آستین کوتاه را هم جذب کنی ولی من با دفاع سیخکی و مستقیم از ولایت کاری کرده ام که الان شماری از بچه های پای  ثابت قطعه ۲۶ بعضا با مطالب من جذب نور ماه شده اند و قبلا زیاد اهل بخیه نبودند. من کم کامنت خصوصی ندارم که؛ آقای قدیانی! زیاد اهل ولایت نبودم اما صراحت قلم شما مرا هم هوایی کرده است. بدون اینکه بخواهم از ولایت، به شکل ملایم و نرم و ژیگولی دفاع کنم، این اتفاق افتاده. من این وبلاگ را راه اندازی کردم و محکم ترین و تندترین دفاع را هم دارم از ولایت می کنم. سیخکی سیخکی. از هر دو خط نوشته هایم شش خطش در مورد آقاست و دوست داشتن او. الان با افتخار می گویم قطعه ۲۶ هیچ جا نیست، بلکه پربیننده ترین وبلاگ کشور است. روزی قطعه ۲۶ پربیننده ترین وبلاگ دنیا خواهد شد؛ با همین مدح ماه. صبر کنید.
*قطعه ۲۶ دقیقا از چه زمانی شروع به کار کرد؟ و چرا این اسم؟
تقریبا ده روز بعد از ۹ دی و دو سه روز بعد از مطلب «من مستاجر نیستم خانه ام بیت رهبری است» و در مورد اسم آن هم خودم حس کردم که اسم جالبی است.
*چه نیازی احساس کردید که وارد این مقوله بشوی؟ منظورم فضای مجازی و سایبری است؟
من آدم بی علاقه ای به رایانه بودم. خیلی وقت ها سایت بچه حزب اللهی ها را هم نمی رفتم ببینم. با روزنامه خواندن و اطلاعات مکتوب و رسانه ای بیشتر مانوس بودم تا اینکه بحث فتنه پیش آمد و احساس کردم کارکردن در این فضا هم می تواند کمک کند. ضمن اینکه من اکثر مطالبم در وبلاگ همان نوشته های کار شده در روزنامه است. به هر حال ضرورتی احساس کردم و الان هم پشیمان نیستم . راجع به کار حرفه ای وبلاگ به عنوان یک رسانه شخصی اما در حقیقت عمومی من فکر می کنم بشود صدها پایان نامه نوشت. شما در وبلاگتان رسانه ای دارید که خودتان هم سردبیر هستید هم مدیر مسوولید، هم دبیر بخش عکس و تمام بخش های آن هستید؛ این می تواند خیلی خوب و یا خیلی بد باشد. من همین جا خواهشم از تمام دوستان وبلاگ نویس این است که همه کاره بودن خودشان را در وبلاگ دلیل بر این ندانند که هر طوری که دلشان خواست بنویسند و خوب است که هر کدام با یک استادی یا دوستی قبل از اینکه مطالب را در وبلاگ بگذارند، مشورت کنند. الحمدالله در فضای سایبر هم شما می بینند که غلبه با بچه های حزب اللهی و ولایتی است. نقل “غلط کردید بیشمارید”.
*وجود این وبلاگ چقدر تاثیر گذار بوده؟ تا به حال کسی آمده بگوید که آقای قدیانی من فلان مطلب شما خواندم و افکارم متحول شد؟
معمولا وقتی چنین تعریف هایی از قلم من می شود به خاطر قلم من نیست به خاطر این است بابایم گاهی اوقات به من لطف می کند و این قطرات خونش را جوهری قرار می دهد در قلم من. اگر جائی خوبی در قلمم هست ثمره لطف خون بابا اکبر است و نقایص آن را خودم به عهده می گیرم. معتقد هستم که اگر صد سال دیگر هم در روزنامه کار می کردم، یکی از شهر منچستر انگلیسی نمی توانست برای من کامنت بگذارد که “اگر انگلیس می توانست جماعتی را ولو با عشق ساندیس، ولو به عشق ساندویچ بکشاند به خیابان ها و این مردم به نفع این حاکمیت شعار بدهند، سه بار قسم خداوند را خورد که در ظرف مدت سه روز انگلیس کل دنیا را می گرفت”. البته این حرفی بود که او می گفت. وقتی این کامنت را دیدم احساس کردم که ما یک گوهرها و درهائی داریم که از بس دیده ایم، برایمان تکراری شده اند. این ۲۲ بهمن خیلی مهم است که متاسفانه تا حدی تکراری شده.
*نظر بزرگان را چقدر در نظر می گیری در نوشته های خودت؟
یک عده از دوستان شروع کردند به گفتن اینکه قدیانی انتقاد پذیر نیست. ۹۰ درصد مطالب وبلاگم را قبل از کار کردن با بعضی از اساتیدم چک می کنم. بنده مطلبی نوشته بودم با عنوان «نامه ای به آقای هاشمی رفسنجانی» که یک صفحه کامل روزنامه بود. سردبیر روزنامه گفت اشکالی ندارد و چاپ می کنم ولی وقتی با چند نفر از اساتید مشورت کردم، گفتند احساس می کنیم این مطلب چاپ نشود، بهتر است و در وبلاگ هم نگذار. من قبول کردم و قبل از اینکه مطلب را در وبلاگ بگذارم انتقاد پذیری خودم را نشان دادم.
*چقدر ولایت پذیری داری در نوشته ات؟
فقط این را می گویم در این حد که اگر حضرت آقا فرمان دهند که دست سران فتنه را ببوس این کار را با کمال افتخار انجام می دهم. بعضی به من می گویند جائی که ایشان فرمودند که ظلم نکنید منظورشان تو بوده ای. دیگر من خانه پرش را گفتم. اشکالاتی هم هست. اگر نوشته های من بدون اشکال بود که می شد قرآن نعوذ بالله. من این را برای کسانی می گویم که از منظر آقا من را می کوبند و دائم کامنت می گذارند که تو دل آقا را شکستی و …! کسانی که از این زاویه به بنده انتقاد می کنند من هم مجبورم دفاع حضرت آقا از خودم را بیاورم. در مطلب آخرم هم با عنوان «تقصیر مالک نبود مقصر عمار بود» آورده ام که بچه بسیجی ها از همه باید بخورند. یک چیزی بگویم؛ من دوست دارم تند و سریع باشم که آقا به من امر کند که فلانی، ظلم نکن، حتی به سران فتنه. این شرف دارد به اینکه من جزو یکی از یاران بی خاصیت آقا باشم که ایشان به من بگویند این عمار؟ البته تا به حال هیچ عزیزی به شخص من نگفته ظلم نکن. این را هم بگویم. آری، من دوست دارم که یکی به من بگوید برگرد از درب خیمه دشمن. این شرف دارد به اینکه بگویند شما را به خدا بیا از ولایت دفاع کن. مالک از دم خیمه کفر با افتخار بر می گردد. ولی در دل هر آنچه ناسزا دارد نثار کسانی می کند که علی (ع) را مجبور کردند که به او فرمان دهد که برگردد. ولی یک سری به ما یاد ندهند که چطور پشت سر ولایت حرکت کنید، ما اگر می خواستیم پشت سر ولایت حرکت کنیم انقلاب اسلامی در هفته اول سقوط کرده بود. تمام جوانانی که رفتند به جبهه و شهید شدند، جلوتر از امام بودند. امام (ره) در جماران بود و آنها داشتند در خاکریز ها می جنگیدند؛ اینها نمی خواهند فاصله ما را با آقا تنظیم کنند! قلب ما خودش کیلومترشمار دارد! بچه بسیجی باید جلوتر از آقا برود و جان فدا کند و فدائی بشود و حالا هر وقت آقا فرمود برگرد برگردد. ما دوست داریم که به ما بگویند بسیجی تند رو، باتوم به دست و فلافل خور. ما که نمی توانیم بسیجی تیتیش مامانی باشیم! چیزی که من دیدم و می دانم این است رهبری در مورد کتاب و نوشته های من نظر خوبی دارند. سربسته بگویم؛ خیلی خوب. این را هم گفتم برای کسانی که نظر “آقا” برایشان مهم است. چه افتخاری بالاتر از اینکه “آقا” به من گفته: “این نی ساندیس شما هم خیلی معروف شده ها”.
* بعضی شما را با نویسندگان تند رو جریان اصلاحات در دهه ۷۰ مقایسه می کند و می گویند که شاید عاقبت اینگونه تند نوشتن همان چپ کردن است؟
اتفاقا یک نکته ای را می خواهم عرض کنم؛ من هم وقتی شمشیر مالک را می بینم یاد شمشیر سعد ابی وقاص می افتم! آخر چه ربطی دارد؟ با اینطور تیکه پراکنی ها به جائی نمی رسیم. گاهی ما برای هم دعای عاقبت به خیری می کنیم ولی گاهی می گوئیم آقای قدیانی، شما از ولایت فقیه دفاع نکن تا مبادا به سرنوشت امثال اکبر گنجی و نوری زاد دچار بشوی. این حرف چرند یا بهتر بگویم خودکشی از ترس مرگ است. این دوستان به جای اینکه نگران آینده بنده باشند، به امروز خودشان فکر کنند؛ کاری کنند امروزشان با تائید ولایت همراه باشد. من هم یک بچه بسیجی هستم دیگر. من قسمتی از اینها را می گذارم به پای حسادت. یک سری از دوستان وبلاگ نویس که می گویند آقای قدیانی شما مثلا آنجا فلان حرف زا زدی ظلم کردی، وقتی می روم وبلاگ های خودشان را می خوانم می بینم بدتر از من نوشتند. در مورد انتقاد از کروبی حالا شاید ما یک ادب و هنر و ذوقی به خرج می دهیم. آنها که عریان فحش می دهند! چه چیزی باعث می شود که این حرف ها به وجود می آید؟ غیر از حسادت؟ آن دو سه روز اولی که من وبلاگ را تاسیس کردم خیلی ها کامنت می گذاشتند و تعاریف آنچنانی می کردند، چطور آن موقع نوشته هایم خوب بود و فحش نبود؟ مگر الان نوشته هایم تکرار همان حرفهای قبلی ام نیست؟ الان شد بی ادبی و ظلم؟ ما باید به جای این حرف ها به یکدیگر کمک کنیم، همگی پشت سر یکدیگر باشیم، انتقادی هم اگر داریم در گوشی بگوئیم که دشمن سوء استفاده نکند و به هر حال ما همه سربازیم در خاکریز جنگ نرم، حالا بعضی به جای اینکه دشمن را بزنند به طور مثال گیر داده اند که چرا فلان بسیجی در گرمای ۵۰ درجه خرداد ۶۰ شملچه دارد با زیر پیراهن می جنگد!!
*عده می گویند دوران فتنه تمام شده است و دیگر مطلب نوشتن و گفتن از وقایع سال پیش سودی ندارد جز شعله ور کردن آتش. نظر شما چیست؟ آقا هم دیگر فرموده اند که دوران آرامش است.
روزی یکی از دوستان گفت: حضرت آقا در مورد فردی که تو در کتاب نه ده از او به شدت انتقاد کردی، فرموده اند که ایشان فردی جوان، فاضل و دانشمند است. پس شما مصداق کسانی هستید که به آقا ظلم کرده اند، جذب حداکثری شاید شامل موسوی و باراک اوباما بشود، ولی شامل حال توی بسیجی بی بصیرت فلافل خور ریش توپی نمی شود. یک کلام؛ من کی گفتم آن فرد جوان، فاضل و دانشمند نیست؟ شان ولایت یک چیز است، شان سرباز ولایت یک چیز دیگر. هر کس یک وظیفه ای دارد. من به وظیفه ام نگاه می کنم. اینکه الان فتنه تمام شده یک حرف بی معنی است. مگر فتنه به زمان ربط دارد؟ اگر فتنه تمام شد پس بیانیه شیخ بی سواد از کجا می آید و چه کسانی با بی بی سی مصاحبه می کنند؟ البته به شما که عرض می کنم؛ خدا پدر و مادر شیخ را بیامرزد که موجبات بهجت و انبساط خاطر ما را به وجود می آورد.
*تو فکر می کنی بصیرتی که حضرت آقا می فرمایند را داری؟ می خواهم بدانم عملکرد خود را مطابق با بصیرتی که ایشان می فرمایند می دانی؟
بصیرت و این جور حرفها برای بسیجیان دکتر و مهندس به بالاست. من فقط این را می بینیم که یک جان دارم برای تقدیم به آقا. یک جان ناقابل. احتمالا ما چون بد از ولایت دفاع می کنیم نه بصیریت داریم و نه چیز دیگری. یک جان داریم که آن هم آماده تقدیم به ولایت است. به نظر من کسی که در این شرایط دارد می نویسد دارد جان خود را تقدیم ولایت می کند.
*توصیف شما درمورد جمله ای که امیر المومنین بعد از جنگ صفین فرمودند و حضرت آقا نیز در جریان فتنه سال پیش آن را تکرار کردند یعنی “این عمار” چیست؟
مقام ولایت که روزگاری می تواند حضرت علی (ع) باشد، روزگاری امام خمینی (ره) باشد و در روزگار ما رهبر عزیز. وقتی ایشان یک چنین حرفی را می فرمایند خداوند یک گناه بزرگ را در پرونده اعمال همه ما ثبت می کند. در آن دنیا من و شما باید به خاطر این پاسخگو باشیم که چرا کار را به جائی رساندید که ولی تان این بار نه در چاه که بین شما همچین گله ای را مطرح کند؟ البته به نظر من مخاطب آقا در این جمله خواص بی بصیرت هستند که وقتی می خواهند رای بگیرند مالک اشتر علی (ع) هستند و وقتی می خواهند از ولایت دفاع کنند مالک شتر خودشان هستند چون ما الان دو کیلومتر هم از عمار جلوتر هستیم. بالاخره تندرو ایم دیگر به قول دوستان!
*بعضی می گویند حسین قدیانی از زمانی که معروف شده، یک مقداری مغرور شده، درست است؟
چه کسی می گوید من معروف شده ام؟ بقال سر کوچه ما من را نمی شناسد. کدام معروفیت؟ بازیگران فیلم فاصله ها و اینطور چیزها معروف اند نه من. بنده مطلب دیگری هم عرض می کنم؛ بعضی می گویند: عکس خودش را گذاشته بالای وبلاگ که معروف بشود! اتفاقا اگر زمان آوینی گمنام بودن خوب بود که اسم خودت را پائین فیلم خودت نزنی و از اینطور کارها، در این این زمان خوب است اگر کسی از ولایت دفاع می کند در پستو و یواشکی نباشد. یک عده “الله اکبر” را بلند، ولی “خامنه ای رهبر” را در گوش بغل دستی خود می گویند. این اسمش تواضع و زهد نیست. من گفتم به شرطی عکسم را از روی وبلاگ بر می دارم که یک عکس بزرگتر به جای آن بگذارم تازه با شناسنامه ام. وقتی از ولایت دفاع می کنی باید با تمام وجود بیائی به میدان. به خاطر این عکس تعداد فحش و ناسزا هائی که به بنده داده اند بیشتر شد. در این دوره باید بدون این حس گمنانی دفاع از آقا کرد. بنده اینطور می بینیم. این حرف ها را به ما نگویند. ما خودمان می دانیم گمنام بودن خوب است؛ بنده در چندین روزنامه از قبیل کیهان و رسالت، دو یا سه ستون ثابت داشتم و آن هم با اسم مستعار. این را هم می دانم که جائی باید تمام وجود بیائی پای کار. دوستان به جای اینکه از ما انتقاد کنند کارنامه ای از کارهای خودشان را ارائه کنند تا ببینیم خودشان چه کار کرده اند.
*باز می خواهم برگردم به مقوله پدر شهیدتان. چقدر رابطه دارید با بنیاد شهید و این مجموعه تا به حال چقدر حق خانواده شهدا را ادا کرده است؟
به نظرم اگر الان یک سری از فرزندان شهدا گاهی اوقات بازی در می آورند محصول کارها و مدیریت زمان آقای کروبی در بنیاد شهید است. بخشی از چپ کردن های عده ای از همسران شهدا با نظام به خاطر یک سری گندکاری های زمان کروبی است، به خاطر یک سری پیشنهادات و … ولی الان آقایان خودشان را کشیده اند کنار و به اصطلاح جا خالی می دهند و فحش آن را نظام دارد می خورد. حالا کروبی آمده شده دلسوز خانواده شهدا! تو غلط می کنی دلسوز ما شده ای، ارواح آن ننه جونت!  این یک نکته و در مورد اینکه نظام حق خانواده شهدا را ادا کرده یا نه، باید بگویم که با نگاه مادی نمی شود این موضوع را بررسی کرد و معمولا اینطور بحث ها به نتیجه نمی رسد چون شما می گوئی رسیده اند، من دلیل می آورم که نرسیده اند و برعکس ولی می شد خیلی بهتر از اینها جمع کرد این موضوع را. نه به اینکه ما را در زمان بچگی چپ و راست می بردند اردوگاه رامسر نه به الان که من آرزو دارم بچه های شهدا را دور هم جمع کنند. هیچ خرجی هم ندارد. البته من فقط ۲ بار رفتم اردوگاه رامسر. همین را پس فردا چماق نکنند سر ما! ولی حالا می آیند ایرانیان خارج از کشور را از هر قبرستانی جمع می کنند همایش می گذارند برایشان، ولی این کار ساده را نمی کنند تا من بفهمم پسر شهید همت چه می گوید؟ یا پسر باکری چه می گوید؟ من خود باید بروم و تک تک اینها را پیدا کنم و با آنها صحبت کنم و از درد دل آنها آگاه شوم. فقط این را می دانم که اگر الان پدران ما بودند وضع مادی ما از این بهتر بود؛ یعنی می شود این ادعا را کرد که اگر شهید کارور زنده بود مادرش لیف نمی فروخت در خیابان.
*در دل حسین قدیانی با پدرش در عرض یک دقیقه…
نصف درد دل خود را در “نه ده” آوردم و شاید کل “نه ده” درد دل من با پدرم بود.
*چرا “نه ده” را منتشر کردی؟ خیلی ها می گویند که مگر این مطالب در سایت و روزنامه نیست؟
می خواستم پولدار شوم! (باخنده) چون دیدم مطالب در روزنامه کار می شود یک حقوقی از روزنامه می گیرم. در وبلاگم هم هست، یک حقوقی هم لابد از آنجا می گیرم! گفتم کتاب هم چاپ شود که یک پولی هم از اینجا در بیاورم! احتمالا تا چند روز آینده کتاب را با صدای خودم به بازار ارائه خواهم کرد و یک منبع درآمد دیگر هم پیدا خواهم کرد! حکایت مرد یک میلیون دلاری! ای بابا! ما هنوز دفترچه بیمه مان را هم نگرفته ایم. باور می کنی من هنوز بیمه نیستم؟!
*این کتاب ارزش این همه فحش خوردن را داشت؟
مادر چهار شهید به نام شهیدان جنیدی، وقتی به من می گوید که؛ “تو هم یکی از بچه های شهید من”، می ارزد به تمام فحش هایی که می دهند البته هر چقدر فحش دادند، بنده سعی کردم بدون بی ادبی جوابشان را بدهم؛ مثلا یکی گفته بود اگر شما نفت نداشتید چه کار می کردید؟ قبل از آن هم توهینی به ولایت کرده بود، من جواب دادم؛ اگر نفتمان تمام شد از بقایای اجساد شما نفت تولید می کنیم.
* یک جمله خطاب به آقا.

در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.
* آقای صفار هرندی هنوز هم شما را یاری می کند و از راهنمایی او استفاده می کنی؟
بله، بنده همیشه به ایشان زنگ می زنم و نظر می خواهم در مورد نوشته هایم. فقط هم آقای هرندی نیستند ولی من معتقدم اگر آقای هرندی و صبر و حوصه اش نبود من به اینجا نمی رسیدم، چون خیلی تحمل کرد که من خودم را بالاتر بکشم، پخته تر بشوم و همچنان مراقب و یاری دهنده من هستند با این که می دانم سرشان خیلی شلوغ است. معتقد هستم اگر فردی، کسی، بزرگی را به عنوان استاد انتخاب کردی باید تمام حرف های او را قبول کنی حتی اگر برای مصاحبه با بعضی ها تا نزدیک خیابان پاستور بروی، وقتی استادت زنگ زد و گفت من صلاح نمی دانم که شما با ایشان گفتگو کنی برگرد، برگردی، بی چون و چرا. و یا مثلا اگر گفت که این نام عایشه که در نوشته ات آورده ای باعث اختلاف شیعه و سنی می شود و حضرت آقا ناراحت می شوند، این نام را حذف کنی. من همان زمان رفتم در یک مطلب چهار هزار کلمه ای، یک به یک عایشه ها را حذف کردم. اینها نمونه هائی بود که آقای صفار به من تذکر داده بودند؛ البته اینطور هم نیست که ایشان در مورد هر مطلبی تماس بگیرند و نظر بدهند ولی قطعا همیشه از نظر او استفاده می کنم.
*یک عده شما را با آوینی مقایسه می کنند و به تو می گویند آوینی دوم. نظر خودت چیست؟
همین حرف ها را می زنند که می گویند قدیانی مغرور شده است. به نظر من نگویند بهتر است هر کسی باید کار خودش را بکند. من قدیانی اول هستم، نه آوینی دوم. من اگر خوب حوادث امروز را روایت گری کنم، به همان دلیل که بچه بسیجی های زمان حضرت آقا از بیسجیان زمان امام (ره) می توانند بهتر باشند من هم از آوینی می توانم بهتر باشم. همیشه صدای آوینی را به همراه دارم و گوش می کنم، الهام بخش بوده برای من ولی حالا اینکه بخواهیم کسی را با دیگری مقایسه کنیم درست نیست. هر کسی باید خودش باشد.
*می گویند از مقام ولایت زیاد مایه می گذاری؟
دوست دارم و این کار را باز هم می کنم. یک سری هم که می گویند دیگر شورش را در آورده ای، خوب کسان دیگر از آقا مایه نگذارند تا این مایه گذاشتن من با مایه نگذاشتن آنها جمع شود و یک چیز خوبی از آب درآید!
*منظورت چه کسانی هستند؟

آن عده ای که معتقدند، من بد دفاع می کنم و ظلم کرده ام. بیشتر مخاطب من دوستانی هستند که با ژشت بسیجی به من خرده های این چنینی می گیرند.
*در این پنج سال وجود دولت نهم و دهم چقدر گفتمان امام زنده شده است؟
خوب تا حد زیادی. حرف امام کم کم داشت یک جوری می شد برای ما، شاید نیاز بود کسی بیاید و این حرف ها را تکرار کند ولی بعضی مطالب در حیطه اختیارت رهبری است؛ مثلا اینکه ما با امریکا مذاکره بکنیم یا نه.
*دوست داری روزنامه تاسیس کنی و اگر تاسیس کنی نام آن چیست؟
“قطعه ۲۶” ولی خوشبختانه روزنامه تاسیس نمی کنم. چون به نظر خودم وبلاگ قطعه ۲۶ دارد کار چند تا روزنامه را می کند و مدعی هستم که تیراژ بازدید از وبلاگ من از تیراژ خیلی از روزنامه های کشور بیشتر است.
* اسطوره حسین قدیانی زندگی کیست؟
هیچ شخصیتی به اندازه حاج احمد متوسلیان روی من تاثیر گذار نبوده. خیلی وقت ها شده که حتی فکر کنم و به دلم افتاده که الان حاج احمد زنده است یا الان در کدام زندان اسرائیل است؟ کی بر می گردد؟ گاهی دو ساعت اینطوری به حاج احمد فکر می کنم. خیلی من را حاج احمد درگیر خودش می کند چون فرمانده پدرم هم بوده است. دوست دارم اگر بود یکی از آن سیلی هایی که به بچه بسیجی ها می زد و آنها بعد افتخار می کردند به اینکه برادر احمد به آنها سیلی زده و با آن پز می دادند، یک عدد از آن سیلی ها را به من هم می زد و یک اعتقادی هم دارم که در نوشته هایم آورده ام؛ اگر حاج احمد بود حداقل کاری که می کرد این بود؛ به صورت تک تک سران فتنه یک سیلی حیدری می زد؛ شترق!
*اگر موافق باشید یک مقدار به خودتان بپردازیم. برجسته ترین خصلت فردی که داری چیست؛ چه خوب و چه بد؟
برجسته ترین آن این است که موهای خودم را اصلا با شانه، شانه نمی کنم؛ خدا برکت بدهد به انگشت دست آدم و یکی دیگر هم اینکه خیلی علاقه به کت وشلوار دارم، شاید یک مقدار هم بد باشد. بعضی می گویند به نوشته هایت نمی خورد کت و شلوای باشی.
*تا به حال شده که مطلبی را بخواهی بنویسی یا نوشته ای و تماس گرفته اند که کار نکن؟
بله.  “نامه ای به هاشمی” که چاپ نشد. جالب اینجاست که سردبیر روزنامه گفت که من چاپ می کنم ولی یکی از اساتید تماس گرفت و گفت چاپ نشود. خودم خیلی دوست داشتم که منتشر شود. اول این مطلب خیلی دلی با آقای هاشمی صحبت کرده بودم. بالاخره نمی شود منکر خیلی چیز ها شد. همین آقای هاشمی کسی بود که در همین نماز جمعه تهران گفت غربی ها مثل گاو تحلیل می کنند، یعنی با این شدت. البته اخیرا در مطلبی نوشتم که ایشان اشتباه می کردند، غربی ها مثل یک حیوان دیگر تحلیل می کنند؛ مثل خر!
*تا به حال جوانی کردید؟
اگر جوانی به معنای گناه کردن است، بله و اگر به معنای شادی کردن و تفریح کردن است، باز هم بله. لذت توبه در جوانی آنقدر هست که شما راضی بشوی به انجام برخی گناهان ماجرا جویانه و من این کار را کرده ام.
*تفریح شما چیست؟

فوتبال، در هر جایی که زمین و آسفالتی باشد می رویم و بازی می کنیم؛ البته بنده عکس زمانی که در تیم جوانان پاس بازی می کردم را دارم. با خیلی از نفرات. مثلا مهرداد میناوند آن موقع در تیم امید پاس بود و سنش به جوانان هم می خورد و می آمد با ما هم بازی می کرد. مهدی رحمتی آن زمان بازیکن نوجوانان بود.
*تا حالا کسی خاطره ای از پدرتان برای شما نقل کرده است؟
یک خاطر خنده دار است که آقای امیر حسین فردی نقل می کند که؛ با تعدادی از بچه های حوزه هنری و مسجد جواد الائمه می رفتیم در شهرستان ها برای مبارزه با خان ها. با یک جمعی رفتیم کهنوج کرمان. چون مطلع شده بودیم که عده ای از خان ها هنوز آنجا هستند. ابتدا رفتیم افراد آنها را شناسایی کردیم و همه را زدیم و فراری دادیم، رسیدیم که مثلا خان اصلی در فلان ویلا است. گفتیم که یکی دو روز فرصت بدهیم و بعد حمله کنیم خان اصلی را هم سرنگون کنیم اما متوجه شدیم یکی دو شب است که پدرت نیست. نگران شده بودیم. روز آخر گفتیم کاری با اکبر نداشته باشیم، کارمان را شروع کنیم و خان را بازداشت کنیم. وقتی وارد خانه شدیم دیدیم بابای تو و آن خان نشسته اند و فیلم می بینند. یک همچنین شخصیت و روابط عمومی قوی ای داشت بابا اکبر.
*یک جمله می گویم ادامه آن را بگویید؟ اگر فرزند شهید نبودم…
اگر فرزند شهید نبودم پدرم را می فرستادم جبهه تا شهید بشود و من بشوم فرزند شهید! آخر این حقوق بنیاد شهید آنقدر زیاد است که نمی شود از آن چشم پوشی کرد. (با خنده)
*یک سری اسم هست می خواهم به صورت تک جمله نظرت و یا اولین چیزی که با شنیدن آن به ذهنت می رسد بگویی.
بهشت زهرا: واقعا بهشت حضرت زهرا(س) است.
وبلاگ: قطعه ۲۶
نویسندگی: ریسندگی تار عقل در پود عشق.
بلاگفا: نمی شناسم.
علیرضا شیرازی: نمی شناسم.
قطعه ۲۶: اینجا قطعه از بهشت است؛ نه با قلم که با خون باید نوشت.
ساندیس: خودش را خوردیم و نی اش را فرو کردیم در چشم دشمن.
بابا اکبر: یک روز زندگی نامه اش را کتاب می کنم.
خبرنگار: باید “نباء عظیم” را بنگارد.
جوان: کله شق.
ایران: کشوری که بدهای آن هم با حال اند.
احمدی نژاد: انسان بزرگی که فقط شصت کیلو گرم وزن دارد و مشایی وزنش را کم می کند.
داماد لرستان: می ترسم چیزی بگویم و بعد یکی دیگرشان بگوید کلمات قصد تجاوز به من را داشته اند.
صادق زیبا کلام: خیلی دوست دارد بد باشد اما آنقدرها که نشان می دهد بد نیست.
حسین شریعتمداری: بسیار متاسفم که افتخار بوسیدن آن یکی دستش در پرونده اعمالم ثبت نشده.
کواکبیان : دوست دارد سمنان پایتخت ایران باشد.
آژانس شیشه ای:
کل فیلم را حفظ هستم.
ننجون: کارشناس اقتصادی کروبی.
حضرت ماه: نمی گذاریم آه ماه با سینه چاه گره بخورد.
حضرت خورشید عجل الله تعالی فرجه الشریف:
حتی با وجود ابر هم می بینمش.
عاشورای ظهور:
این بار سر یزید به بالای نیزه می رود.
*حرفی بوده که بخواهی بگویی و نپرسیدم.
می خواستم این را بگویم؛ روز ۹ دی یک مادر شهیدی عکس دو تا از فرزندانش را با خود آورده بود. یکی از عکس ها را گرفتم که کمکش کنم. در راه پرسید چه کاره ای؟ گفتم در روزنامه مطلب می نویسم. گفت: مدیونی اگر این صحنه ها را ننویسی، در واقع این حضور مردم را می گفت. گفتم: مادر دعایم کن. مطلب «من مستاجر نیستم خانه ام بیت رهبری است» را هفت هشت رو بعد از ۹ دی نوشتم. واقعا آنجا یکی از جاهایی بود که فهمیدم وقتی کسی برای انسان دعای خیر می کند چه تاثیر عینی و ملموسی دارد. اینقدر تاثیر آن زیاد است که شاید در خواب هم نمی دیدم.

http://aks98.com/images/bvty9opgm18s3nh4lox5.jpg

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. آذرخش می‌گوید:

    حالا که اینجور شد اول
    آیا؟
    والا

  2. آذرخش می‌گوید:

    این مصاحبه خیلی با حاله.
    کیف کردم.
    دست شما درد نکنه که اینجا قرارش دادین.

  3. آذرخش می‌گوید:

    خصوصی
    شد چند تا؟ 😀

  4. آذرخش می‌گوید:

    عکس رو برم ببینم بعد نظر می دم

  5. داداش ایول دمت گرم ، خودت یه پا مسوول فنی هستی هااا .
    بریم مطلب رو بخونیم

  6. آذرخش می‌گوید:

    به به چه عکس خوبی.
    دست آقا میلاد درد نکنه.

  7. آذرخش می‌گوید:

    ایشالا بزودی زود حزب الله در رکاب آقا امام زمان همه ظلم و جور رو نابود کنه.

  8. آذرخش می‌گوید:

    خصوصی

    ۳۰ تا نشد؟ 😀

  9. پلاک شهادت می‌گوید:

    چه می کنه این داداش حسین ما بچه بسیجیا ! کیف کردم داداش دستت درست .
    … – یک جان داریم که آن هم آماده تقدیم به ولایت است
    – ما به وقتش باتوم هم داریم و به وقتش خشونت طلب هستیم
    – قلب ما خودش کیلومترشمار دارد! بچه بسیجی باید جلوتر از آقا برود و جان فدا کند و فدائی بشود و حالا هر وقت آقا فرمود برگرد برگردد
    – اگر حضرت آقا فرمان دهند که دست سران فتنه را ببوس این کار را با کمال افتخار انجام می دهم.
    – ما دوست داریم که به ما بگویند بسیجی تند رو، باتوم به دست و فلافل خو. ما که نمی توانیم بسیجی تیتیش مامانی باشیم …
    -احمدی نژاد: انسان بزرگی که فقط شصت کیلو گرم وزن دارد و مشایی وزنش را کم می کند.
    — نمی گذاریم آه ماه با سینه چاه گره بخورد…
    – قطعه ۲۶: اینجا قطعه از بهشت است نه با قلم که با خون باید نوشت.

    راستی نظرات قبلی چی شد ؟؟؟

  10. آذرخش می‌گوید:

    دو بخش دارد : با … با … که می شود بابا
    همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
    همین که زل زده بر چشم های غمگینم
    نشسته در دل سنگر کنار آن آقا
    همین که نیست که همبازی ام شود گاهی
    اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
    همین که نیست کشتی بگیرد او با من
    و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا …
    همین که نیست که با هم به مدرسه برویم
    و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا
    همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
    شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا
    همین که نیست بگوید : صد آفرین دخترم !
    همین که نیست کند کارنامه ای امضا
    چرا ز قاب تکانی نمی خوری ای مرد
    چرا سراغ نمی گیری از من تنها
    نگاه کن همه نمره های من عالی
    نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !
    به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد
    و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا
    نشسته بود پدر در کنار او با شوق
    و بوسه می زد و می گفت دختر من بر پا !
    ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
    آهای مرد حسابی بگیر دستم را
    کشید چفیه به چشمان ابری و باران

  11. آذرخش می‌گوید:

    جاسوس سیا:مشایی را آدم خوبی می‌دانم!

    http://www.seratnews.ir/fa/pages/?cid=8951

  12. آذرخش می‌گوید:

    اینم خیلی با حاله. حتما ببینید:

    دستگیری به شیوه جدید!

    http://www.seratnews.ir/fa/pages/?cid=8947

  13. زینب می‌گوید:

    سلام . ای ول داداش. مردم تا اینکه همه ی متن یه جا جمع شد و خوندمش . اصلا” امروز اینترنت غشی شده . وبلاگ هپلی و انجمن رو باز نمی کنه .. متن شما هر نیم ساعت یه بار یه تیکه اش می اومد . اوایل هم نظرات بودن ولی حالا غیبشون زده . هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

  14. ناشناس می‌گوید:

    مگه میشه هنوز کسی نظر نداده باشه نکنه دارن اینجا رو هک می کنن
    چرا نشون میده ۰نظر؟
    راسته یا دروغ؟

  15. میثم می‌گوید:

    سلام نخوندم ولی اول شدم

  16. سرباز صفر می‌گوید:

    بسم الله

    سلام جناب تند و تیز …. !!!

    وقتی این روایت رو خوندم اول یاد دکتر افتادم دوم هم تو !!!

    برو حالش رو ببر …

    هم با این روایت و هم با این تعریف !
    می دونی چرا ؟

    ۱- معروف شدی که من ازت تعریف می کنم
    ۲-یه بسیجی یه لا قبا ازت تعریف کرد .
    ۳-بعد دکتر (و قبل امثال … ) به ذهن من رسیدی !
    ۴- خودت بگو !

    اما روایت :

    امام باقر علیه السلام در تحلیلى از وقایع پس از فوت رسول صلى الله علیه و آله مى گوید: «به خدا قسم! اگر على علیه السلام به جاى عقیل و عباس، «جعفر» و «حمزه» را داشت، هرگز در خانه نمى نشست.» {الکافى، ج ۸ (روضه)، ص ۱۸۹}

    اما بعد مزاح !
    خداییش خیلی حرف داشت این روایت …
    خیلی …
    خیلی …
    حرف داشت و اشک داشت …

    ی ا ح ق م د د ن ا

  17. آذرخش می‌گوید:

    یه بار یکی از داستان هامو براتون گذاشتم
    گفتم وبلاگ ما که نمیاین حداقل اینجا بخونید مطالب رو.
    اما بلافاصله بعدش شونصد تا مطلب گذاشتین که فکر کنم خودتونم نرسیدین بخونین.
    حالا یکی دیگه می ذارم.

    مسجد

    چادرش رو سر کرده بود که بره مسجد. تا چند دقیقه دیگه نماز شروع می شد. اما همین که خواست پاشو از در بیرون بذاره صدای هق هق معصومه بلند شد. از چادر مادرش آویزون شده بود و اصرار داشته که باهاش به مسجد بره.
    رویا می گفت اونجا جای بچه ها نیست. شیطونی می کنی، سر و صدا می کنی دعوات می کنن. اونجا همه می خوان نماز بخونن و دعا کنن. نمی شه تو بیای. من می رم و زود بر می گردم.
    صدای جیغ و داد معصومه هر لحظه بلندتر می شد. رویا که کلافه شده بود شلوار معصومه رو با عجله عوض کرد و دستش ور گرفت و به سمت مسجد دوید. دقیقا سر اذون رسید . صدای موذن بلند شد . الله اکبر … الله اکبر . چادر نمازش رو سر کرد و معصومه رو کنار خودش روی زمین نشوند و با هشدار گفت:« همین جا می شینی و تکون هم نمی خوری. اگه صدات در بیاد دیگه هیچوقت با خودم نمی برمت بیرون. » معصومه که انگار محو تماشای سقف مسجد شده بود سرش رو به نشانه تایید تکون داد.
    نماز شروع شد. رویا به همراه جمعیت برای اقامه نماز بلند شدن. گوشه مسجد نزدیک در وردی چند بچه قد و نیم‌قد داشتن بازی می کردن وهر از گاهی هم سر و صداشون به هوا می رفت. معصومه کمی صبر کرد تا مطمئن شه رویا واقعا داره نماز می خونه. رکعت اول که تموم شد معصومه بلند شد و مثل برق دوید سمت بچه ها.
    رکعت آخر نماز بود . همه سر به سجده داشتن . یهو صدای انفجار مهیبی توی مسجد پیچید. چند نفر که قلبشون ضعیف بود از وحشت روی زمین افتادن و بیهوش شدن. صدا از محوطه بیرونی مسجد بود. جمعیت نمازشون رو شکستن و به سمت حیاط دویدن.
    رویا سراسیمه فریاد می زد و معصومه رو صدا می کرد. خدا خدا می کرد که معصومه نزدیک محل حادثه نباشه. همه جا جسد های خونی و زخمی های بد حال افتاده بودن. رویا هر چی بیشتر جلو می رفت انگار یه چیزی رو قلبش بیشتر سنگینی می کرد. جیغ می کشید و معصومه رو صدا می کرد. جلوتر که رفت یه لنگه کفش دید. دلش ریخت. داشت از حال می رفت. کفش معصومه بود. روی زمین نشست و کفش رو بغل گرفت. هنوز هم امید داشت دخترش از پشت دیوار مسجد بیرون بیاد بگه که پناه گرفته بوده.
    اما یک دفعه چشمش به گوشه حایط افتاد. تیکه پاره های بدن عزیزش رو شناخت. صدای شیون رویا از همه صداها بالاتر به گوش می رسید.

  18. سحر می‌گوید:

    سلام
    یه اتفاقاتی داره میفته برای این متن انگاری…تا الان نمیشد نظر داد الان کلا هیچ نظری نیست!
    در هر حال….عـــــــــــــــــــالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود.با خط به خطش لذت بردم…خوش به حال بابا اکبرتون با این پسرش…مطمئن باشید تو دلشون قند آب میکنن!
    همه مصاحبه یه طرف خاطره از بابا اکبر یه طرف…غش کردم…کم پیش میاد مطلبایی که تو نت میخونم برای اطرافیانم بلند بلند بخونم ولی اینو برای همه خونه خوندم. جدا چه روابط عمومیه بالایی!!
    راستی این عکس رو هیچوقت برنداریدااااا چون خیلیارو میسوزونه بخصوص کت شلوار و موهاتون که هیچ وقت شونه نمیزنید…اینو از نظرات فهمیدم…تونستید یه دونه بزرگترشو بزارید اصلا!

  19. سحر می‌گوید:

    از ” دیوونه داداشی ” ممنون به خاطر اون شعر تو پست قبلی….خیلی جالب بود.

  20. داش سجاد می‌گوید:

    سلام داداشییییییییییییییییییییییییییییییییییی
    میخوامت !

  21. محمد ابراهیم می‌گوید:

    پس نظراتم کو؟
    همون که دوم شده بودم
    من قهرم
    من میرم

  22. amir می‌گوید:

    راستی شعر شاعر قطعه ۲۶ هم قشنگ بود لذت بردیم همی

  23. امین عارفی می‌گوید:

    به نام حی سبحان

    سلام
    خدا قلمت رو حفظ کنه حاج حسین.

    یا علی مددی

    انا مجنون‌الحسین یا ثارالله

  24. عطر خاک می‌گوید:

    نه باز شد
    🙂

  25. عطر خاک می‌گوید:

    “یک اعتقادی هم دارم که در نوشته هایم آورده ام؛ اگر حاج احمد بود حداقل کاری می کرد این بود که به صورت تک تک سران فتنه سیلی حیدری می زد.”
    تو بحبوحه انتخابات بود و دایم از این دم می زدن که خانواده شهدای “معروف” از چیز طرفداری میکنن و جوابم همین اعتقاد “خودم” یعنی اعتقاد داداش بود: اگه بودن و باز طرفداری چیز رو می کردن اونوقت می شد حرفی زد، اگه همت بود اگه باکری بود اگه کاظمی بود اگه صیاد بود چنان کشیده ای می زدن به صورت چیز که چیز بودنش هم از یادش بره

  26. عطر خاک می‌گوید:

    “بلاگفا: نمی شناسم.”
    دمت گرم کلی خندیدم

  27. عرفان می‌گوید:

    سلام
    داداش حسین نارحتم کردی . چون گفتی “یا مثلا پسرهای آستین کوتاه را هم جذب کنی” آخه آستین کوتاه چه ربطی به ولایت پذیری داره من خودم آستین کوتاه می پوشم اما تا پایان جان از ولایت دفاع می کنم دست به باتومم هم بد نیست در ضمن خود آقا گفتند آستین کوتاه اشکالی نداره .(http://www.hellibasij.pelakfa.com/post-19536.html)
    از ناراحتی بگذریم خوشحالم کردی چون متوجه شدم دل بسیجی ها چه قدر به هم نزدیکه به ۹۰ درصد بسیجی ها بگید اسطورتون کیه میگن حاج احمد و چه قدر اون حال هایی که درباره ی حاج احمد گفتید برام ملموس بود . الان ۱۷ سالمه از زمانی که خودم و حاج احمد رو شناختم افطاری و دعای بعد از نمازی نبود که برای آزادی حاج احمد دعا نکرده باشم.
    از خوشحالی و ناراحتی که بگذریم میخواستم حالا من ازتون یک سوال بکنم: اسم ۳ تا از مداحانی که بیشتر باصداشون حال میکنید رو بنویسید(البته بعد از حاج منصور و آهنگران)
    یا علی

  28. عطر خاک می‌گوید:

    “بهشت زهرا: واقعا بهشت حضرت زهرا(س) است.”
    دلم براش تنگ شده
    یه هفته ای میشه قصد قربت کرد مبرم نمیشه
    کاش بشه برم همین روزا

  29. hajahmad می‌گوید:

    بسم رب المهدی (عج)

    سلام

    من احمد هستم نوجوان یازده ساله ای که در سالیان دفاع مقدس تنها با داشتن ۱۱ سال توفیق یافت در جهاد فی سبیل ا… بگفته آقا مرتضی به آقا ابوالفضل (ع) اقتدا کند ….
    نمی دانم چرا وچگونه وارد این سایت شدم …..اما تنها عنوان سایت انگیزه وکنجکاوم نموده است و این کافی است تا حدیث نفسم را وا گویه کنم روزگاری همین مقدار گفتار از خود بسان گناه کبیره بود ….بگذریم ….روزگار غریبی است شاید ….فهماندن زمانی کوتاه اما به دارازی تاریخ سخترین وظیفه ومسئولیتی است که من متعهد به آنم …..تصویر گشایش آسمان از نقطعه رهائی ….تصویر ….امداد غیبی ….و شهادت ….عشق وشور وشعور با کمترین واسطه ….اما ….کاش این ذهن در گیر و متاطم ….راکاش می شد به ساحل آرامش رساند
    اما مگر آرامش را جز در درگاه باری تعالی می توان تصور نمود
    وقتی می بینم من نمی تونم به شیوائی شما باز علم فهم حقیقت دین را با زبان الکن بیان کنم زبانی رسا چون شما می یابم که پای زبان الکن افتاده ام را می گیرید وآن را آنگونه که به حقیقت ایمان نزدیک است به حقیقت جهاد وشهادت وحقیقت ولایت نزدیک می کنید خوشحالم
    حقیقت بچه های جنگ ….حقیقت ایمان و اسلام و انقلابی است که باید باز فهمید ….
    بر افراشته وپایدار باشید …………..
    حاج احمد

  30. پارسا می‌گوید:

    بازم سلام
    خیلی با حالید هم خودت هم بابا اکبرت
    خاطره ای که تعریف کردی خیلی جالب بود
    منتظر زندگی نامه ی بابا اکبر هستیما این دو تا کتابت رو زودتر تموم کن دست به کار شو برای زندگی نامه
    مصاحبه ی طولانی و جذاب و خواندنی ای بود
    بازم برامون از این مصاحبه ها بذار
    همه اش خوشگل بود ولی از این جمله بیشتر خوشم اومد
    “عاشورای ظهور:این بار سر یزید به بالای نیزه می رود”

  31. مریم می‌گوید:

    آقای قدیانی عزیز! امیدوام زندگی به کام باشد. من چند ماه پیش که اسم شما را به عنوان یکی از منتقدان اصلاح طلبان شنیدم، به نظرم رسید اسمتان آشناست. من هم روزگاری خبرنگار بودم و به نظرم رسید شاید وقتی کار خبری می کردم، اسمتان را شنیده ام… ولی کمی که گذشت یک روز خیلی ناگهانی یادم افتاد که اسم شما را در صفحه “مدرسه” روزنامه کیهان دیده ام. فکر کنم می شود همان صفحه ۱۴ که در این مصاحبه تان هم اشاره کرده اید. آن زمان من هم برای صفحه مدرسه مطلب می فرستادم و البته بعد که دانشجوی رشته روزنامه نگاری شدم، به کیهان هم سر می زدم و خاطرم هست که نامه ها و نوشته های زیادی هم از شما و به نام شما دریافت و چاپ می کردیم. این که الان برای خودتان ستونی دارید و مثلا شناخته شده هستید و هر چیز دیگری، دلیل نمی شود اصل و واقعیت چگونگی راه یافتنتان را به جمع خبرنگاران و روزنامه نگاران پنهان کنید. فکر نمی کنم مایه خجالت باشد! هست؟
    من هنوز هم وقتی صحبت از کار خبری ام می شود، از کار افتخاریم برای صفحه مدرسه شروع می کنم و افتخار می کنم که در ۱۵، ۱۶ سالگی کارم را اینطور شروع کرده ام. یک جور تشکر و سپاس از آدم هایی مثل خانم ناصری هم هست که همه عمرشان را پای چنین صفحه هایی گذاشته اند.

  32. عطر خاک می‌گوید:

    “وقتی ایشان یک چنین حرفی را می فرمایند خداوند یک گناه بزرگ را در پرونده اعمال همه ما ثبت می کند. در آن دنیا من و شما باید به خاطر این پاسخگو باشیم که چرا کار را به جائی رساندید که ولی تان این بار نه در چاه که بین شما همچین گله ای را مطرح کند؟ ا”
    بارها به این اعمار اقا فکر کردم . شهیدان ۸۹ خوب جواب دادن چند تیکه استخوان در ظاهر ما چیکار کردیم فقط گوش کردیم.
    اتفاقا دیروز داشتم همین متن شما رو که روز تشیع پیکر شهدا بود رو می خوندم.
    همیشه به این فکر می کردم اقا گفت این عمار و چه کردی ؟؟ هیچ. خوب جوابی دادی . هر چند باید جواب پس بدهم اما جواب اندیشه طولانی چند وقت من بود که چرا این عمار؟………..کم کاری…… سال همت مضاعف است مثلا

  33. سایه می‌گوید:

    سلام.
    ما برای لینک کردن شما اجازه می خواهیم اجازه هست؟؟

  34. عطر خاک می‌گوید:

    “بابا اکبر: یک روز زندگی نامه اش را کتاب می کنم.”
    “آژانس شیشه ای: کل فیلم را حفظ هستم.”
    “حضرت ماه: نمی گذاریم آه ماه با سینه چاه گره بخورد.
    حضرت خورشید عجل الله تعالی فرجه الشریف: حتی با وجود ابر هم می بینیمش.
    عاشورای ظهور: این بار سر یزید به بالای نیزه می رود.”

    داداش!
    کل آژانس شیشه ای رو ازحفظی ما با موسیقی متنش زندگی میکنیم اما خداییش اگه ما بچه های ۲۶ بپرسیم از تو آژانس شیشه ای چه میگویی؟؟
    داداش حسین: امنیت ملی ما را عباس تعیین می کند.

  35. زهرا می‌گوید:

    ممنوتم آذرخش نازم برای داستان قشنگت

  36. عرفان می‌گوید:

    سلام
    حداقل جواب سوالمو نمیدید برای تایید نظر اون قسمتو حذفش کنید .بالاخره یا جواب سوالمو بدید یا اون قسمت سوال منو حذفش کنید
    یا علی

  37. عطر خاک می‌گوید:

    🙁
    من بلت نیستم چه جوری گریه بزارم وگرنه می ذاشتم
    برم آژانس شیشه ای گوش بدم

  38. سیداحمد می‌گوید:

    خوب نصفه نظرها پرید!
    پس عرض سلام مجدد خدمت داداش حسین عزیزم.
    به به
    به این مصاحبه.
    چه کیفی میکنم وقتی شجاعتتونو در بیان حرفها میبینم.
    یه دونه ای داداش حسین بسیجیها.
    نوکرتم دربست.
    داداش حسین: چاکریم به مولا. یعنی تو یکی را که اساسی. می دونی چقدر دوست دارم که؟!

  39. سلام
    آقا مشروح دیدار روز ۵شنبه ی گذشته رو این وبلاگ هست: http://www.57e.pelakfa.com
    عکس و فیلم و صوت مراسم هست…..

    داش حسین ببخشید این یکم تبلیغی شد… بابا بنده خدا ۸۰ روز اونجا تحصن کرده ما ها انگار نه انگار….
    گفتم یکاری بکنم…
    منتظرتم
    یا علی

  40. مسعودساس می‌گوید:

    سلام
    ای بابا ما یه روز نبودیما
    چه خبره اینجا؟
    ۷ تا مطلب جدید
    نوشته های مشکی پایین کامنت ها
    دیگه چیزیم یادم نیست
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  41. عطر خاک می‌گوید:

    چه این مصاحبت هواییم کرد حسابی
    روزگار کوچکی ست که هنوز بزرگ نشده که از کرخه تا راین و بوی پیراهن یوسف و آژانس شیشه ای و خاک سرخ و سیمرغ شده موسیقی متن وجودم .گرفته جای منصور و لیلا و اندی و انریکه و سلندیون و هر کوفت و زهرماری که می شناسی

  42. سیداحمد می‌گوید:

    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم”

    چقدر جملات زیبا از شما یادگاری داریم.
    چقدر عزیزی برامون.
    داداش حسین: پیام بی “زر” گانی!

  43. مسعودساس می‌گوید:

    کاش یه نفر هم جواب ما رو می داد
    هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
    داداش حسین: نگو اینطوری که ما را ناراحت می کنی سالار.

  44. سیداحمد می‌گوید:

    ………………….
    داداش حسین: به همه شان اساسی سلام برسانید.

  45. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زر گانی”
    با یه دنیا عشق تقدیم به داداش حسین بسیجیها.

    ساعت ۱۷:۱۳
    تعداد افراد آنلاین ۲۴ نفر.

    فدائی داری داداش حسین با مرام.

  46. عطر خاک می‌گوید:

    توی روزگار جاهلیت بود اما به وقت نوازش گوش با از کرخه تا راین مغلوب اشک بود و به وقت آژانس شیشه ای فدای بغض…
    بالاخره همین اشک و بغض بود که به راه اورد دل کله شق رو …
    یادمه توی یکی از همین دلنوشتات از گریه شیعه گفتی … که کامل یادم نمیاد… تو یادته؟؟؟؟

  47. دیوونه داداشی می‌گوید:

    داداشی جونم ،اینجا چه خبره؟!
    من الان کجام؟!!!
    داداش حسین: همینجایی!

  48. مسعودساس می‌گوید:

    واااااااااااااییییییییی
    دارم از خوشحالی پر در میارم
    سردردم خوب شد
    این خط مشکیه از ۱۰۰ تا استامینوفن و ۵۰ تا پروفن و ۱۰ تا ژلوفن تاثیرش بهتر بود
    مخلصیم دااااداااااااش
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  49. محمد می‌گوید:

    سلام
    نه از آقای قدیانی جوابی دریافت کردیم و نه….
    حداقل دعا بفرمایید.

  50. مسعودساس می‌گوید:

    “شما یک یا حسین (ع) که می گوئی مدیون شهدائی”
    برا همینه که من می گم :
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  51. a3moony می‌گوید:

    *** نمی گذاریم آه ماه با سینه چاه گره بخورد.***

    قلمتون فوق العاده اس

    یکی از پر و پا قرص ترین خواننده های وبلاگ تونم

    در راه حقی که قدم بر میدارید … موفق باشید و سر بلند … انشاالله

  52. ya zeinab می‌گوید:

    من اساسی اعتراض دارم! کامنت من رو پس بدید!!!!! من اول شده بودم!

  53. خان باجی می‌گوید:

    سلام حاج آقا
    حق باشماست . بعضی از این کرم ها که شهید نشدند ذخیره ما هستند .
    اما نه !!!!! همشون نه !!!
    ذخیره ای که جام زهر به آقا بده از اولش کرم آسکاریس قلابدار بوده که کارش آویزان شدن و خراش دادن جداره ست . و انقدر این کار و میکنه تا باعث خونریزی بشه . مسلما این کرم تفاوت زیادی با کرم ابریشم داره .
    پس نتیجه میگیریم که این کرم لیاقت شهادت نداره . چون قلبش فاصله شو با خدا زیاد کرد و اخلاص و شهادت رو به مصلحت و جاه طلبی ترجیح داد.

  54. منتظر خورشید می‌گوید:

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و حفظ قائدنا امام الخامنه ای

  55. هپلی می‌گوید:

    هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

    چشام سوخت

  56. خان باجی می‌گوید:

    خیل عظیم هواداران مشایی :
    .
    http://iusnews.ir/?pageid=113723

  57. مرتضی می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    لذت بردم
    یاعلی فدای سید علی(مدضله العالی)

  58. خان باجی می‌گوید:

    حاج آقا یه خواهش:
    این که مصاحبه بود هیچ ! اما متن های طولانی که می نویسید متهم به قتل میشید میگید نه ! الان براتو توضیح میدم .
    خب وقتی مطلب زیاد باشه مجبوریم وقت زیادی رو صرف خوندنش کنیم . بعد تازه یه بار هم برای خانواده می خونیم . بعد از خوندن در موردش کلی مباحثه میکنیم .. و بعضا امان سخن گفتن از خانواده گرفته میشه و فقط من بالای منبر هستم و آقای همسر مظلومانه و در حال بی رمقی کامل نگاه میکنند .
    نتیجه اینکه :
    همسرگرامی که نفسمون به نفسش بنده از گرسنگی خدایی ناکرده زبونم هزار بار لال ………………….
    حالا قضاوت با خودتون این وسط که مجرمه ؟؟؟
    داداش حسین: از همون اولم می دونستم که این وسط گوشت قربونی عباسه!

  59. رحیل می‌گوید:

    امنیت ملی ما را عباس تعیین می کند.
    آخرشی به مولا…

  60. داداش
    چیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکار کردی تو این مصاحبه
    توی هر خط جواب دادنت شونصد و پنجاه درس نهفته هست.
    اساسی عزیزی ، اساسی .
    داداش حسین: اساسی ممنون.

  61. forasalkhair می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    سوال و جوابای اولی رو که خوندم فکر کردم که شما میتونین حتی با آوردن اسم تک تک کاربرای قطعه ۲۶ جواب سوالارو بدین به طوری که کاملا معنی بده
    در مورد بقیه ش
    خدا رو شکر که در دفاع از حضرت آقا سرشناس و سربلندین
    خدا شما و همه ستاره هارو حفظ کنه
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  62. mirahmadi می‌گوید:

    خوشم می اید هیچ وقت کم نمی یاری
    مصاحبه باحالی بود

  63. ساقیانه می‌گوید:

    خیلی عالی بود خیلی . آخر تسلطی شما داداش !

  64. رحیل می‌گوید:

    کپ کردم داداش حسین جواب کامنتها رو میده…هورااااااااااااااااا
    خوشحال میشم وقتی جواب میدی حتی اگه جواب مار و ندی!!!!!!!!!!!!!!
    داداش حسین: من به این خوبی، دلت میاد؟!

  65. 135 می‌گوید:

    سلام داداشی

    خدا به چش و چال ما رحم کند با این متن های طولانی !!!
    رفتیم که بخوانیم

  66. دیوونه داداشی می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  67. خوشگل. زیبا. یوزارسیف. براد پیت!
    چشم نخوری
    مدال حسین رضازاده با اون هیکل ورزشکاریش اینقدر گنده نیست!!

  68. رحیل می‌گوید:

    دمت گرم داداش حسین خیلی حال کردم…
    خدایی چه حسی داری وقتی می بینی این همه جوون که خب خیلی هاشون واسه خودشون خیلی آدم اند این قدر حال می کنن که تو جوابشون رو میدی؟؟؟(اصلا فهمیدی چی گفتم؟؟؟)

  69. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “نامم حسین* است ، فامیلی ام قدیانی است، فرزند بابا اکبر شهید هستم.”
    “صاحب وبلاگ مقدس قطعه ۲۶ هم هستم.”
    “من قدیانی اول هستم ، نه آوینی دوم.”
    “من تند تر از پدرم هستم.”

    “یک روز زندگی بابا اکبر را کتاب می کنم.”

    سالاری حسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسین* جان

  70. ف-م می‌گوید:

    …………………………
    داداش حسین: اصلا به این حرفها اهمیت ندهید.

  71. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “بر جسته ترین خصلت من آن است که موهای خود را اصلأ با شانه ، شانه نمی کنم”

    چه تفاهمی!
    ایول.

  72. رحیل می‌گوید:

    خدایا شکرت که ما رو ستاره آفریدی تا وجود ماه رو بیشتر و بهتر حس کنیم.
    از بچگی وقتی ماه می کشیدم یه ستاره هم تو دل ماه بود. انگار ماه ستاره رو بغل کرده باشه…نمی دونستم حکمت چی بوده تا حالا…
    خوش به حالت داداش حسین تو اون ستاره ای که از همه پر نورتره و همه تا به آسمون نگاه میکنن میگن این ستاره ی منه…

  73. شب می‌گوید:

    داداش حسین عزیز
    یه آدرس به من بده ، می خوام واست سی دی پست کنم
    داداش حسین: بده روزنامه وطن امروز.

  74. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “بر جسته ترین خصلت من آن است که موهای خود را اصلأ با شانه ، شانه نمی کنم ; خدا برکت بدهد به انگشت دست آدم و یکی دیگر هم اینکه خیلی علاقه به کت و شلوار دارم.”

    دمممممممت گرم
    داداش خودمی!

  75. ف-م می‌گوید:

    باور کنید سخت است خیلی …

  76. شب می‌گوید:

    عزیزجان
    من مشهدی ام
    آدرس وطن امروز رو از توی سایتش نتونستم پیدا کنم
    آدرسش رو بده، لطفا

  77. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “هیچ شخصیتی به اندازه حاج احمد متوسلیان روی من تاثیر گذار نبوده. اگر حاج احمد بود حداقل کاری که می کرد این بود; به صورت تک تک سران فتنه یک سیلی حیدری می زد; شترق!

    یعنی که یعنی!

  78. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “من دوست دارم تند و سریع باشم که آقا به من امر کند که فلانی، ظلم نکن ، حتی به سران فتنه.”
    “این شرف دارد به اینکه من جزو یکی از یاران بی خاصیت آقا باشم که ایشان به من بگویند این عمار؟”

    “من تند تر از پدرم هستم.”
    حرفی هست؟!
    داداش حسین: نه، حرفی نیست!

  79. آیه می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    دیشب ترکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوندیت.
    نوشته ها یه طرف کامنتا یه طرف
    آقای اشتری خیلی قشنگ حرف دل ما رو زدن.
    کامنت هپلی چقدر باحال بود
    ********************
    دو دسته بشید
    برادرا بگن: تا با مشایی هستی
    خواهرا بگن: احمدی ما نیستی
    آماده؟! یک دو سه…
    **********************
    منم اون که همه نفهمیدن رو دو بار خوندم ولی بازم آخراش گیرکردم.احتمالا باید چندبار دیگه بخونم(هیـــــــــــــــــــــــــــی)یعنی که یعنی!
    از “امین عارفی” به خاطر مطلبشون در مورد مشایی ممنونم.
    کامنت “ف.م” هم خیلی …………………….روح پدرشون شاد انشاءالله.

  80. آیه می‌گوید:

    ” فقط برای شب خواستگاری خوب است همین. که طرف وقتی گفت من دکترم، تو هم کم نیاوری و بگویی ما هم مهندسیم! این به آن در!”
    “شما در میدان نبرد نمی توانی با مهربانی بروی و بگوئی آقای صدام بیا تیر را روانه گلوی ما بفرما تا تاریخ، شهادت بدهد به مظلومیت ما. این که می شود حماقت، به هر حال خشونت جزئی از کار جهاد در راه خدا است.”
    “شما یک یا حسین (ع) که می گوئی مدیون شهدائی. این نسل مگر می شود که احسان این چنینی نداشته باشد؟ اما من چیز دیگری می گویم؛ اگر یک بسیجی در این دوره خوب کار کند خون شهدا هم به بصیرت بسیجی امروز بدهکار خواهد شد؛ این یک بدهکاری دو طرفه است همچنان که خون شهدای احد مدیون خون شهدای کربلا است و خون حمزه مدیون خون سید الشهدا (ع) است. ما هم مگر کم خون داده ایم؟”
    “یک روز یکی از دوستان روزنامه وطن امروز به من گفت که یک وبلاگ درست کن”
    ***ایول به این دوستتون ***
    “الان با افتخار می گویم قطعه ۲۶هیچ جا نیست، بلکه پربیننده ترین وبلاگ کشور است. روزی قطعه ۲۶ پربیننده ترین وبلاگ دنیا خواهد شد؛ با همین مدح ماه. صبر کنید.”
    “اگر صد سال دیگر هم در روزنامه کار می کردم،یکی از شهر منچستر انگلیسی نمی توانست برای من کامنت بگذارد که “اگر انگلیس می توانست جماعتی را ولو با عشق ساندیس، ولو به عشق ساندویچ بکشاند به خیابان ها و این مردم به نفع این حاکمیت شعار بدهند، سه بار قسم خداوند را خورد که در ظرف مدت سه روز انگلیس کل دنیا را می گرفت”
    ****ایول به این هموطنمون***
    “بنده مطلبی نوشته بودم با عنوان «نامه ای به آقای هاشمی رفسنجانی» که یک صفحه کامل روزنامه بود. سردبیر روزنامه گفت اشکالی ندارد و چاپ می کنم ولی وقتی با چند نفر از اساتید مشورت کردم، گفتند احساس می کنیم این مطلب چاپ نشود، بهتر است و در وبلاگ هم نگذار. من قبول کردم و قبل از اینکه مطلب را در وبلاگ بگذارم انتقاد پذیری خودم را نشان دادم.”
    ***جای آبجی زهرا خالی***
    “اگر الان پدران ما بودند وضع مادی ما از این بهتر بود؛ یعنی می شود این ادعا را کرد که اگر شهید کارور زنده بود مادرش لیف نمی فروخت در خیابان.”
    ***هِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی***
    “برجسته ترین آن این است که موهای خودم را اصلا با شانه، شانه نمی کنم؛ خدا برکت بدهد به انگشت دست آدم”
    “بابا اکبر: یک روز زندگی نامه اش را کتاب می کنم.”
    ************آخ جووووووووووووووووووووووووووون***************
    داداش حسین: نمی دانی با این کامت پر معنا چقدر به من شور و انرژی دادی. ممنون از شما آیه خوب خدا.

  81. آیه می‌گوید:

    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”
    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”
    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”
    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”
    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”
    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”
    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”
    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”
    “در روزگاری که شب پرستی، مد روز شده بگذار من تملق ماه را بگویم.”

  82. شهاب سنگ می‌گوید:

    سلام داداش.
    خوبید که ایشالله؟
    عجب مصاحبه ای بود! عالی! بیست! باقلوا!اصلا یه چیزی میگم یه چیزی می شنوی! اوه یادم رفت مصاحبه خودتون بود!
    شما قدیانی اول هستید نه آوینی دوم! ایول کیف کردم!
    داداش میشه فقط با یه آهان جوابمو بدی فردا برم پز بدم که داداش مارو هم تحویل گرفت؟
    البته اگه جوابم ندی بازم نوکرتم.
    داداش حسین: مخلصیم اساسی.

  83. آیه می‌گوید:

    بلاگفا: نمی شناسم.
    علیرضا شیرازی: نمی شناسم.

    بلاگفا: نمی شناسم.
    علیرضا شیرازی: نمی شناسم.

  84. آیه می‌گوید:

    “احمدی نژاد: انسان بزرگی که فقط شصت کیلو گرم وزن دارد و مشایی وزنش را کم می کند.”

  85. رحیل می‌گوید:

    امام رضا(علیه السلام) می فرمایند رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند:
    ستارگان مایه امنیت اهل آسمانند و اهل بیت من مایه امنیت اهل زمین.
    .
    .
    .
    .
    .[یعنی که یعنی!]

  86. آیه می‌گوید:

    داداش حسین هروقت اسم “حاج احمد” رو میارید من یاد صفحه ۴۸۳ “نه ده” چاپ اول میفتم.

  87. شهاب سنگ می‌گوید:

    وااااای باورم نمی شه خودتی داداش؟
    خیلی می خوامت خیلی
    بوس بوس بوس

  88. صدرا می‌گوید:

    ببین حاجی ،
    دفعه های بعدی متن هایی که ازت کپی پیست می کنم رو یا کامل می ذارم یا نمی ذارم .
    قبلی ها رو حلال می کنی؟؟؟؟؟
    داداش حسین: نه پس!

  89. آیه می‌گوید:

    “بسمه تعالی.برادر اکبر قدیانی!مطالعه دوباره کتاب جلال برای ما زنده کردن خاطرات خوب گذشته بود. با تشکر از شما برادر عزیز که دیروز با صدای گرمت، دوکوهه را دوباره جان دوباره بخشیدی و روضه عباس خواندی.
    یا زیارت یا شهادت
    از طرف کی داداش؟
    داداش حسین: حاج احمد و حاج همت.

  90. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    سلام.
    به خبری که هم اکنون به دستم رسید توجّه کنید.
    سرکار خانم م.طاهری که به زیارت حضرت زینب کبری و سه سالۀ امام حسین مشرّف شده بودند، برگشتند.
    به ایشون خیر مقدم عرض می کنم و زیارتشون قبول باشه ان شاءالله.

  91. آیه می‌گوید:

    “بسمه تعالی.برادر اکبر قدیانی!مطالعه دوباره کتاب جلال برای ما زنده کردن خاطرات خوب گذشته بود. با تشکر از شما برادر عزیز که دیروز با صدای گرمت، دوکوهه را دوباره جان دوباره بخشیدی و روضه عباس خواندی.
    یا زیارت یا شهادت
    از طرف برادرانتان:احمد متوسلیان و محمدابراهیم همت.”

    داداش حسین روضه “عباس” نمیخونی.هوایی شدم.

  92. محمد می‌گوید:

    حاج حسین داداش، اگه جوابمو ندی دیگه نمیام به سایتت ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    درست نیست دل یه بچه بسیجی رو بشکنی ها!!!!!!!!!!!
    اصلا نظراتی که واست میذارمو میخونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    فکر نمی کنم نظراتم اهمیتی داشته باشه. پس دیگه وقت شما رو نمیگیرم. یا حسین!!!!!!!!!!۱
    داداش حسین: فدات شم؛ چرا همچین میگی آخه؟

  93. عرفان می‌گوید:

    سلام
    ما یه در خواست کردیما نمیخوای جواب بدی؟دوباره می پرسم : بعد از حاج منصور و آهنگران از صدای کدام یک از مداحا بیشتر خوشتون میاد؟
    میدونم جواب نمیدی اما دوستت داشتم دوستت دارم و دوستت خواهم داشت
    یا علی
    داداش حسین: مداح اهل بیت عصمت و طهارت حاج عبدالرضا هلالی که از دوستان خوب و البته مظلوم من هستنند. عاشق حسین حسین گفتنهای رضا هلالی ام.

  94. یا زهرا می‌گوید:

    سلام
    خداقوت دوستان
    نمیدونم چرا وقتی مطالبتون رو میخونم با اینکه اونجا و توی اون حال و هوا نیستم ونبودم
    ولی انگار خیلی اونجا زندگی کردم منظورم مسجد ارگ و کوچه ی کثیف و…
    واحساس خوبی بهم دست میده
    آقای قدیانی مطالبتون پر از خداست خدایی که در همین نزدیکیست
    حتی وقتی خاطره تعریف میکنید
    فکر کنم اینم یکی از الطاف نگاههای بابااکبره
    شما خیلی با آرامش در مورد بصیرت.آینده و … صحبت میکنید اما این موضوع همیشه دغدغه ونگرانیه منه
    که ایا من هم آینده ای همراه امام زمان(عج)خواهم داشت؟آیا اون دنیا میتونم سرمو جلوی امام زمان(عج)بلند کنم که قبل از غیبت همراه امام خامنه ای بودم یا نه؟برای ظهور چه کار کردم؟وخیلی از این سوالا
    که همیشه باعث نگرانی وغصه ی من بوده که وقتی یادش میافتم قلبم آشفته میشه
    ازقلمتون برای راهنمایی ما استفاده کنید
    اللهم عجل لولیک الفرج
    اللهم اجعلنا عواقب امورنا خیرا

  95. سیداحمد می‌گوید:

    مصاحبه عالی ایه داداش جانم.
    خیلی از بخشهاشو چند بار خوندم.
    تک تک جملاتتون پر از مفهومه.
    خدا روز به روز قدرت شما رو در پشتیبانی از ولایت بیشتر کنه.
    خدا پدربزرگوار شما رو با سیدالشهدا همنشین کنه.

  96. سیداحمد می‌گوید:

    عبدالرضا هلالی؟؟؟؟؟؟؟

    یا حضرت عباس!
    داداش حسین: سید جان! درباره این بنده خدا من بیشتر از شما می دانم. شایعه پشتش خیلی زیاد است اما ما باید بدانیم که همه در همین دستگاه اهل بیت هستیم و خراب شدن یا خراب کردن ما بازی با آبروی همین دستگاه است.

  97. جاهد می‌گوید:

    سلام . اول بگم داداش حسین امشب مهربونه . هرکی امضا یا پیرهن (ورزشی ) می خاد امشب شبشه ..
    .
    .

    مقایسه کنید این جواب داداش حسین رو :

    “داداش حسین: فدات شم؛ چرا همچین میگی آخه؟ ”

    یا

    ” داداش حسین: من به این خوبی، دلت میاد؟! ”

    حالا جوابای قبلی رو یادتون بیاد :

    ” داداش حسین : به جهنم ”

    یا

    ” داداش حسین : همینه که هست ”

    یا

    ” داداش حسین : نیا ”

    پانوشت : داداش حسین سانسور نکنی ، مطایبه* بود (یعنی که یعنی )

    * طنز.شوخی

    همین اخلاق ۱۸۰ درجت منوکشته . اگر فوتبالیست می موندی چی میشدی .

  98. م.طاهری(ظهور منجی نزدیک است) می‌گوید:

    اول سلام که شدیدا دلم تنگ شده بود برا قطعه ۲۶ بعد ، برم شروع کنم به خوندن
    به یاد دوران مدرسه اقا اجازه(البته اون موقع خانوم اجازه بود)ما غیبتمون رو از قبل موجه کرده بودیم حالا اگر راهمون نمی دید بریم با ولیمون بیایم.بابا مون اون ورا همسایه بابای شماست ازش می خوام برام پارتی بازی کنه.اقا اجازه؟
    داداش حسین: به بابای اون وری تون بگین هوای ما رو داشته باشه. اون ور یعنی بهشت. یعنی نشستن ور دل حسین.

  99. جاهد می‌گوید:

    سلام . اول بگم داداش حسین امشب مهربونه . هرکی امضا یا پیرهن (ورزشی ) می خاد امشب شبشه ..
    .
    .

    مقایسه کنید جوابهای امشب داداش حسین رو :

    “داداش حسین: فدات شم؛ چرا همچین میگی آخه؟ ”

    یا

    ” داداش حسین: من به این خوبی، دلت میاد؟! ”

    حالا جوابای قبلی رو یادتون بیاد :

    ” داداش حسین : به جهنم ”

    یا

    ” داداش حسین : همینه که هست ”

    یا

    ” داداش حسین : نیا ”

    پانوشت : داداش حسین سانسور نکنی ، مطایبه* بود (یعنی که یعنی )

    * طنز.شوخی

    همین اخلاق ۱۸۰ درجت منوکشته . اگر فوتبالیست می موندی چی میشدی .
    داداش حسین: دیگر راضی به حضور شما در این وبلاگ نیستم! بابا! اینم افه ماست دیگه!

  100. م.طاهری(ظهور منجی نزدیک است) می‌گوید:

    یه بار نشد من کاما رو سر جای درستش بگذارم!ارزوش می مونه به دلم

  101. آیه می‌گوید:

    “جناب ماه، حاج احمد را چنین وصف کرده است:
    “صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه شهیدان و بر رزمنده بااخلاص بی نشان حاج احمد متوسلیان”.”
    (صفحه ۴۸۲ “نه ده”)

  102. عطر خاک می‌گوید:

    خدا وکیلی این مصاحبت مارو کشته
    حرفی هست از جانب اجانب؟؟؟

  103. عطر خاک می‌گوید:

    من وصیت بابا اکبر رو خوندم نوشتم توی همینجا که واقعا دستبه قلمش حرف نداشت و نداره
    “”گویی قلم صدای حسین را از خون اکبر می شنوی””

  104. طاهره فتاحی می‌گوید:

    سلام علیکم.
    ما فقط امروز تشریف برده بودیم مهمونی.شما چقدر آپوندید!!!!!!!!
    فکر کنم دویستم شدم…

  105. پلاک شهادت می‌گوید:

    سلام داداش حسین !خوبی ؟
    احوال داداش سید احمد ؟ بهتری انشالله ؟
    غرض عرض ارادت بود و بس ! کاف کمال داداش حسین میم مرام داداش سید احمد ! صاد صفای خودم ! ههه

  106. م.طاهری(ظهور منجی نزدیک است) می‌گوید:

    مهمان رسید از نوع مهمان های بعد از زیارت
    فقط رسیدم مصاحبه رو بخونم
    حرف هام درباره مصاحبه موند
    دوباره میام مهمان ها که رفتند

  107. عطر خاک می‌گوید:

    نمی دونم این ستایش رواینجا گذاشتم یا نه ؟؟!! یادم نمی اد . به هر حال اگه تکراری بود به بزرگی خودتون ببخشین ستاره ها

    /.
    می آید هر ازگاهی سنگینی ناگفته ها و نامردی ها. می شود غده سرطانی روزهایی که نگفتم به نام خدا . و تو یاد داده بودی ، من فراموش کردم .
    می آید و اگرحواسم به تو نباشد بر باد می دهد هر چه را که یا رب گفته ام.
    می آید جز امتداد خاکی جایی نیست که سنگر بگیرم .

    روزی به پاس کرده ای نیک رفتار /دستم گرفتی و بردی به سرزمین افلاک/ داغ زمین و زمان کم نشسته است /این هم سرمه ی کادوی تو به چشم ماست /
    می آید هرازگاهی سنگینی صدا / دارم همیشه در این صدا، بغضی اشنا

    پله ها را یکی یکی بالا آمدم اینجا قشنگترین ارتفاع توست .

    دستم گرفتی و آرام کشاندی و بردی به هر کجا/ جایی که نوشته اند بر بال فرشته ها /اهسته قدم بردار و اندیشه کن /اینجا سرزمین مردان بی ادعا/ گویی که واژه هایم چکیده اند/ بر سنگر مردان خاکی خدا / من مانده ام که چگونه حک شدن؟! / تنهایی بغض های اشنا / دستم گرفتی و بردی به عمق لحظه ها / گفتی از اینجاست به نام خدا

  108. forasalkhair می‌گوید:

    سلام خوبید؟
    یه جوابی هم به من بدید شاد شم
    دچار کمبود انرژی شدم به شدت
    نوشته بولد البته برای همه در حکم تقویتیه
    🙂

  109. هپلی می‌گوید:

    سلام

    اصلا کار قشنگی نکرده اونی که به اسم من کامنت گذاشته….

  110. آیه می‌گوید:

    “اباالفضل علمدار! مراقب مولای ما باش. ما امام مان را به دستان بریده تو سپرده ایم. از علقمه روزگار، ای آموزگار ادب، جرعه ای آب برای ما بیاور. ما از کودکان حسین تشنه تریم. نمی شنوی ندای العطش ما را:”رحم اللّه عمی العباس.کان نافذ البصیره…””
    *نه ده*

  111. خان باجی می‌گوید:

    سلام
    حاج آقا شما چه بخواهید چه نخواهید مجرمید !! لطفا سعی نکنید با احساسی کردن جو مظلوم نمایی کنید . من گول این صحنه آرایی خطرناک رو نمی خورم .
    ولی خدائیش خارج از همه این حرفها اصل وبلاگ نویسی مختصر نویسیه . بعضی وقتها با همه علاقه ای که به خوندن دارم به قرآن وقت ندارم . بعد اعصابم میریزه بهم که نتونستم اونطور که باید بخونم .
    البته امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم . ……………………….

  112. آذرخش می‌گوید:

    فاطمه! ای ماه محمد (ص) نشان
    خاک‌نشین حرمت عرشیان
    ای نگهت مایه‌ سرمتی‌ام
    هستی تو فلسفه‌ هستی‌ام
    خنده‌ بزن ای گل احساس من
    سوسن من یاسمن و یاس من
    خنده بزن تا که بخندد خدا
    لب بگشا تا همه گردد فدا
    ای تو جگرگوشه‌ ختم رسل
    بلبل من، سنبل من، برگ گل
    خنده بزن، گل متبسم شود
    موسی دل تا متکلم شود
    ای صنم پرده‌نشین خدا
    عشق علی (ع)، ماه گزین خدا
    چشم بگردان که بگردد فدک
    ای به فدایت همه انس و ملک
    در نمک خوان خدا فاطمه (س)
    جان جهان، جان خدا فاطمه (س)
    مادر گل‌های بهشتی تویی
    غرق شدم، صاحب کشتی تویی
    فلسفه‌ عشق تو را از برم
    این دل خونین و دو چشم ترم
    صورت آفاق اگر نیلی است،
    من به گمانم رد آن سیلی است

    شاعر : امیر علی مصدق

  113. سهراب می‌گوید:

    سلام به همه دوستان گل.
    اول اینکه مصاحبه باحالی بود مخصوصآ “اگر فرزند شهید نبودم پدرم را می فرستادم جبهه تا شهید بشود و من بشوم فرزند شهید! آخر این حقوق بنیاد شهید آنقدر زیاد است که نمی شود از آن چشم پوشی کرد.”
    دوم اینکه شعر آذرخش خیلی قشنگ بود.
    سوم اینکه خیلی دوستتون دارم.

  114. عطر خاک می‌گوید:

    “داداش حسین: از همون اولم می دونستم که این وسط گوشت قربونی عباسه!”
    داداش!
    تو آژانس گیر کرده ای هااااا………ما رو هم بهم ریختی 🙁

  115. هپلی می‌گوید:

    چقدر این بچه شهیدا پز می دن

    شیطونه می گه برم بابا مو شهید کنمــــــــــــا

  116. سیداحمد می‌گوید:

    ………………..

  117. جاهد می‌گوید:

    منظورتون رو نفهمیدم . جدی بود ؟ دیگه نیام ؟؟؟؟؟؟؟

  118. هپلی می‌گوید:

    کاش یکی ام پیدا می شد با ما مصاحبه می کرد !

    هــــــــــی

  119. عطر خاک می‌گوید:

    راستی
    اینهمه داداش تو مصاحبش گفته من با “این” پز میدم من با” اون” پز می دم.
    داداش!
    اگه گفتی ما با چی قطعه ۲۶ پز می دیم؟؟؟ 🙂

  120. سارا می‌گوید:

    حضرت ماه:
    آن جایی که پای حفظ ارزش ها و تداوم بخشیدن به آنهاست یا صحبت از استحاله ارزشهاست یک خط کشی وجود دارد, شما نمی توانید بگویید من نه این طرف هستم نه آن طرف این می شود بی هویتی.مگر می شود آدم به یک ارزش هم معتقد باشد هم نباشد؟یک ارزشی را هم پاس بدارد هم ندارد؟این جا آدم باید موضع انتخاب کند و پای آن هم بایستد.

  121. آیه می‌گوید:

    “این نسل را و این آزمون بزرگ فتنه ۸۸ را خون نگاری می طلبید با قلمی از جنس صداقت و خلوص و ایمان. تا بنگارد که در ۸ ماه فتنه ۸۸ از ۲۲ خرداد تا ۲۲ بهمن بر بسیجیان و فرزندان سیدعلی چه گذشت.آن چنان که آوینی با قلم دوربینش ثبت کرد که بر فرزندان و بسیجیان خمینی چه گذشت.”
    سعید قاسمی
    *مقدمه “نه ده”*
    ” “نه ده” در نه ده میماند اگر روایت داداش حسین نبود”
    ” “نه ده” در نه ده میماند اگر روایت داداش حسین نبود”
    ” “نه ده” در نه ده میماند اگر روایت داداش حسین نبود”

  122. آذرخش می‌گوید:

    سلام
    نگارش تازه‌ی وردپرس ( ۳٫۰٫۱) رو هنوز نصب نکردید.
    فکر می کنم اگه نصب کنید یه سری از مشکلات سایت حل شه ایشالا.

  123. سایه می‌گوید:

    سلام بازم.
    ما رسما اجازه گرفتیم سکوت نشانه ی رضایت است؟؟!

  124. ماورا می‌گوید:

    مرسی، خوبم

    شما خوبی؟

    چه عجب یادی از ما کردی ؟
    .
    .
    .
    (طرح شرمنده کردن دوستان )

  125. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    سلام.
    مصاحبه تون خیلی عالی بود. خیلی خیلی کیف کردم. بخوم احساسمو بگم واقعاً کم میارم. فقط می تونم بگم دم شما گرم.
    به داشتن داداش حسینی چون شما افتخار می کنیم.

  126. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    چقدر این بچه شهیدا پز می دن
    شیطونه می گه برم بابا مو شهید کنمــــــــــــا
    راست می گه این هپلی. با همۀ هپل بودنش اینو راست گفت. منم همینطور.
    داداش حسین، به شما از این بابت و خیلی بابتهای دیگه حسودیم می شه. اگه فردا روزی یه متن علیه شما نوشتم بدونید حسادتم شدیداً فوران کرده.
    از یه طرفم به دوستان قطعه بیست و شیشی غبطه می خورم که ظاهراً همه یه اتاق واسه خودشون دارن تا نصفه شب اینجا و عشق می کنن. ولی من طفلکی مجبورم وقتی بقیه خوابیدن، منم برم تو رختخواب. ولی مگه خوابم می بره؟ همه ش دلم اینجاست.

  127. forasalkhair می‌گوید:

    ……………………….

  128. آسمانی می‌گوید:

    با سلام خسته نباشی
    حسین جان
    چرا مطلب در خصوص مرد خاکستری نمینویسی . اصل فتنه در آستین اوست

  129. forasalkhair می‌گوید:

    ……………………..
    داداش حسین: نقطه چین کردن یک نظر لزوما به معنای ناراحتی من از آن نظر نیست!

  130. جاهد می‌گوید:

    من که میام .

    چون اگر بیت رهبری خونه ماست . پس حکما قطعه ۲۶ حیاط خلوت خونمونه .

  131. اسکندری می‌گوید:

    به نظر من این شیوه ی جدید شما که با حرف خود دشمن به سراغش می رفتید و می روید بسیار زیبا بود وباعث شد در ان بحبوحه فتنه که با مطالب دروغ و بی ارزش وقت بسیجی ها را می گرفتند برای رفع تهمت و به آنها اجازه نگاه درست به فضا را نمی دادند که با درک موقعیت صحیح وظایفی را که به عهده شان بود عمل کنند ولی خودشان در کمال پررویی هر کاری را می کردند و از کارشان در همان سایتها با آب و تاب تعریف و تمجید می کردند بهترین شیوه همین بود و باعث شد که این تفکر که باید ثابت کنیم که ما خشونت طلب نیستیم یا ما این کارها را نکرده ایم و اینها همه اش تهمت و دروغ است در بیایند و حالت تهاجمی بیشتری به خود بگیرند من به جز این سایت فقط خبرگزاری ها و روزنامه های بسیار مهم و با ارزش که حرفهایشان دروغ نمی باشد را می خوانم و تنها دلیلش همین روحیه و شیوه بسیار زیبای شماست

  132. forasalkhair می‌گوید:

    داداش حسین
    شبتون بخیر
    التماس دعا

  133. ashiyaneyesorkhelaleha می‌گوید:

    ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ما برآنیم که این ذکر جهانی بشود !
    للهم عجل لولیک الفرج.
    _______________________________________________________
    سلام.
    الان ساعت یک نیمه شب و من بازم قطعه ی ۲۶ ام ! الان چند روزه دچار بی خوابی شدم از بس شب تا صبح اینجام ! راستش با مطالب خوب شما دستم نمی ره وب خوم روآپ کنم ! انقدر قوی مینویسید که من خجالت میکشم بگم وب دارم!
    یه مسئله ی دیگه هم که هست اینه که شما اگه از کسی انتقاد می کنی به اندازه ی کافی میشناسیش و وجدانتون راحته اما من میتر سم جز مدح آقا چیزی بنویسم ! حتی یکی مثل آقای مشائی که به خاطرش چقدر به ما (انشا الله بسیجیا) تیکه انداختن که بفرما اینم دولت ولایتیتون !!!! میترسم مشمول صحبت آقا بشم که فرمودن ظلم نکنین ! من که چیزی ندارم آقا بهش افتخار کنن و حداقل موجب رنجش خاطرشون هم نشم ! نمی دونم باید چی کار کنم !
    دیدم اینجا بهترین جاست واسه درد و دل ستاره های اقا ما که ستاره نستیم اما ستاره هارو دوست داریم. به این دلیل اینا رو اینجا کفتم ! اگه بیجا بود ببخشین!
    _______________________________________________________
    اقای قدیانی میشه لطفا کمکمون کنید توی دانشکده مون حداقل یه برد برای بسیج داشته باشیم!
    التماس دعا.
    تا بعد.
    یا علی.

  134. علیرضا می‌گوید:

    سلام، مطلبی با عنوان “” رابطه مشاور آقای ضرغامی و فیلم فاصله ها! “”
    در وبلاگ گذاشتم منتظر دیدار شما در وبلاگم هستم

  135. سایه می‌گوید:

    چقدر سخت است در نظرات ماشاالله زیاد شما بگردی دنبال نظرت تا ببینی اجازه داده اند یا نه.بعد نظرت را هم نبینی!!

  136. درنا می‌گوید:

    ای کاش می شد فایل یا ……را برای قطعه ۲۶ فرستاد. ببخشید سلام

  137. فاران(نه وبلاگ فاران) می‌گوید:

    الحق که داداش حسین بچه بسیجیهایی من عاشق محکم و بی ترس حرف زدنم تازه به نظرم توش یه محبتی خوابیده چون نفاق نداره راستی داداش با عرض شرمندگی این جمله اینجوری به عقایدت نزدیکتر نیست”من قدیانی دومم نه اوینی دوم”اخه اول ما بابا اکبرمونه …..

  138. بنده می‌گوید:

    امام علی(ع):جه تفاوت اشکاریست بین
    هوسی که لذتش میرود وبشیمانیش میماند،
    وطاعتی که رنجش میرودو باداش ابدی دارد.

  139. ثمین می‌گوید:

    منم مدتیه خیلی به حاج احمد فکر میکنم…یعنی میشه زنده ببینیمش؟

  140. کوثر می‌گوید:

    سلام حاجی جون بچه بسیجیهای امروزی مکه رفته ، مانند حاجی جون بچه بسیجی های آن دوران مکه نرفته ( فرماندهان ) . راستی بعداز خواندن مصاحبه ات فکر کردم اگر یک روزی اشتباهی و دور از چشم مسئولین سر از برنامه دیروز و امروز و فردا دربیاری چه میشه و بقول فردوسی پور چه میکنه این قدیانی بابا اکبر

  141. سید محمدعماد می‌گوید:

    خدایی اون کت شلوار رو بی خیال شو !

  142. زیر نور ماه می‌گوید:

    خدا بابا اکبرتو بیامرزه داداش حسین…
    بعضی اکبر ها و حسین های این دوره گمان نکنم آمرزیده بشن…

  143. احسان می‌گوید:

    سلام برادر
    شان فلافل خوردن در کوچه کثیف مسجد ارک ؟!!
    پس اجازت بفرما بنده هم از شان فلافل های شهرِ درب و داغون آبادان بگم!
    فلافلاش که حرف نداره! اونجایی که حرف داره خودِ شهره!!!
    اینجا آبادان! درست موقعیت صادرات ایمان و واردات کفر و شرک…
    به راهیان نور ایمان میدیم به همت مسئولان زحمت کش…در عوضش مسئولان
    هم برای ما فرهنگ دبی رو به ارمغان می آرند…با عقده ی منطقه آزاد شدن و ماشینای اونجوری
    با تیم صنعت نفت و عقده ی فوتبالست شدن واسه مردمی که تو فقر…
    با آب شور و کثیف و لجن…با…
    ولش کن بابا…
    بنویس از شهری که جنگید برای کل ایران و پیروزمندانه ایستاد
    اما مرام و خون گرمی زیادی کار دستش داد
    حواسش به خنجر زدن خودی ها نبود

  144. سلام
    نماز روزه قبول
    داداش حسین عزیز این جمله ات(لذت توبه در جوانی آنقدر هست که شما راضی بشوی به انجام برخی گناهان ماجرا جویانه و من این کار را کرده ام.) فکر نمی کنم صحیح باشد، حتی برای ترغیب دیگران به توبه.با مشاوران دینی‌ات مشورت کن . ضمن اینکه راست گفتن هم واجب نیست، مخصوصا در مورد اقرار به گناه که خودش گناه است. البته واضح نگفتی ولی با صفت ماجراجویانه یه جورائی شاید قبح گناه رو بریزد.
    به کوری چشم دشمنان ولایت ستاره‌های ماه انتقاد را باعث پیشرفت میدانند.
    تو مسجد ارک و سر افطار و سحر التماس دعا.
    برادر طلبه‌ات: ابراهیم

  145. اشکان می‌گوید:

    سوالهایی که از شما پرسیده شده کاملا جهت داره و جوابش از قبل قابل حدس !
    بی طرفی شرط اول انصاف و قضاوته، حاضری من با مشورت خودت یه سری سوالی که واسه خودم پیشومده رو از شما بپرسم شما هم تو همین وبلاگ جواب بدی ؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.