به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
کاش بیکار بودم؛ شب و روز داستان های شما این “خاطره-بهاریه” های محشرتان را می خواندم. خیلی زیبا، خیلی زیبا. احسنت. یکی از یکی بهتر. ساده ساده ساده… و قشنگ و تمیز در فضایی پر از بوی خدا. آفرین بچه ها. هزار آفرین.
شاید اووووووووووول
آتش و دود چه غوغا می کرد
مادرم فاطمه آوا می کرد…
انشالله مدینه داش حسین
ما انقام سیلی مادر رو از کسایی که تو این مملکت دارن دل فرزندشو خون میکنن میگیریم
لعن علی عدوک یا علی ,موسوی و کروبی و خاتمی
درود به شما دوستِ ، دوست داشتنی من
امیدوارم که همیشه خوب باشید.
وبلاگت را دیدم و خواهم رفت و با رفتنم چیزی را بردم ،
چیزی بنام لذت
امیدوار باشید
من منتظر آپ بعدی شما هستم
بروزم و منتظر شما
تامل برانگیزند….
شما هم سر بزنید
شاد باشید و پیروز
تا آخرین نفس در فضای سایبر ایستاده ایم
ای دشمن دون ما دلیرو حق پرستیم/بر گرد تا سر بند یازهرا(س)نبستیم
داداش حسین
به خاطر این متن حاضرم دستت را ببوسم. نذر کرده ام کتابت دربیاد خودم ۱۰۰ تا بخرم تا کور شود چشم حسودای داداش حسین بچه بسیجیا. خداییش بهترین نویسنده مایی. بی برو برگرد.
فاطمه فصل بیعت با علیست
جرم زهرا گفتن یک یا علیست
یه جمعه دیگه هم گذشت ولی….
مادر …
…………………
ســـــــــلام داداش گلم الان رسیدم متنتو بخونم حسین جان این روزها غربت خانوم بیشتر از زمان خودش هویدا می کند در این روزهای غمبار بعضی ها چه معصیتها که نمی کنند حسین جان ببین غریبی مادر که ایامش مردم به عروسی مشغولند وای مادرم………….
سلام داداش حسین
خوب جواب این فراست را دادی. احسنت.
به همسر گرامی سلام برسانید. بخشی از زیبایی قلم شما به صبر ایشان بر می گردد.
فقط یه سوال چه طور زندگی خود را بر روی اشک شیعیان بنا می کنن همانها که اول زندگی شان را در روزهای عزای ام ابیها شروع می کنن؟
سلام برادر موفق پیروز باشی انشا الله با شهدا محشور شویم یا علی مدد
بسم الله
سلام
خدا لعنتشان کند ولی …
کسی بر منبر در حضور “شیخ محمدتقی بهجت” فاجعه ثقیفه بازمیگفت و ملامت “عمر” میکرد . شیخ به نجوا گفت : تو اگر بودی جز این میکردی ؟
خدا کنه ما با علی باشیم و بمانیم …
ی ا ح ق م د د ن ا
هر چه یاشد من نمک پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام
حج من بی فاطمه (س) بی حاصل است
فاطمه (س) حلال صدها مشکل است
طیب ال… انفسکم .
سلام
خوبید ؟ وبلاگ زیبائی دارید .
با افتخار لینک شدید .
به من هم یه سری بزنید.
این الطالب بدم محسن الزهرا
این معز الاولیاء و مذل الاعداء
سلام داداش
دمت گرم که حرف ما رو گرفتی
اجرت با خانم زهرا
سلام :
حاج حسین خداییش اگر مداح می شدی بیشتر برد می کردی !
گنده ترین مداح ایران هم نمی تونه اشک من رو در بیاره ، ولی تو با چهارتا جمله آدم رو داغون می کنی …
حقا نویسنده برتر شدی لیاقت داشتی …
کاش در وصف خلیج فارس و گنده تر از دهن حرف زدن این اماراتی های کوچولو هم یک مطلبی می نوشتی …
جا موندیم … دیر به دنیا اومدیم ….ندیدیم … توپ تانک ترکش سیلی اسیری “درد” این آخری را خوب دیدیم … چشیدیم .. کشیدیم …. به خاطر جاموندنمون ، دیر به دنیا اومدنمون ، ندیدنمون ….
ان الله مع الصابرین
خدایا مبادا کاری کنم که “فاطمه (س)” آه بکشد.
هیهات
السلام علیک یا بنت الرسول
آری بیاییم دق الباب کنیم خانه مادرمان را
بیاییم نگذاریم عفت فروشان بی عفت محسن را بی مادرکنند که محسن دنیا را بی مادر بر نمی تابد .
بیاییم به مادرمان بگوییم هرچه “عفت بی عفت” و”محسن محصنه” و”اکبر قلابی”فدای عفت و محسن و علی اکبر توای فاطمه.
بیاییم بگوییم که ما با فرزندت مَهدی هستیم و انتقام بی مهری ات را می گیریم وکاش این جمعه بیاید که کم مانده “فازه”جدیدی بی عفتها رابگیرد که این روزها مفسرین قرآن شده اندکه میدانم میگویند قرآن گفته که هیچ “مِهدی” به سفر رفته ای از سفر برنمیگردد !!
سوالم بی پاسخ مونده…
داداش حسین…!
اجرت با فاطمه ی زهرا . خودش به همه ی بچه شیعه ها نظری کنن انشا الله .
ذکر لبامون وقتی یا زهرا می شد
همه گره هامون وا می شد همه گره هامون وا می شد ..
یا زهرا…………………………
خطاب به مخاطب همیشگی:
داداش بیکاری میای علم شنگه به پا می کنی میری ول کن برادر من ما خودمون فکر کم فروش پرفروش بودن کتابو می کنیم شما واسه متن نظر بده.اه هر چی هیچی نمی گیم ول نمی کنه.ببخشید داداش حسین که دخالت کردم اما خب تحمل هم…..
سلام مجدد.
ممنون که لحظه ای بالهایت را به من دادی تا در آسمان دوری بزنم
مثل همیشه نبود. عطر واژه هایت بیشتر بود.
راستی من اینو نگرفتم “. من خانم دیگری در تاریخ سراغ ندارم اگر هست خدا لعنتش کند” ؟؟؟؟؟
گرفتم
آمدم مدینه. دق الباب کردم خانه ات را، دستم سوخت از بی پلاکی خانه ات دلم آتش گرفت
کاش از قلبم به قلبش راه داشت
کاش زهرا هم زیارت گاه داشت
اجرتان با گل نرگس التماس دعا
سلام حسین آقای گل.
ممنون داداش.
آرومم کردی،چقدر ناز روضه میخونی برامون.
“می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم”.
وای مادرم………
حسین جان یه اقدامی برای این تبلیغات نامربوط بالای صفحه بکن بخصوص این اواخر که دیدنشون توی وبلاگ داداشمون واقعا حالگیریه.
واقعا معرکه س !!!! نوشتتون درد داغ شیعه س …
شهادت مادر (سلام الله علیها )افسانه نبود !
آیا اجازه میدهی گویم تو را: مادر!
من بی بها هستم و تو هستی پر بها، مادر!
از مادری تو علی باور شدم، آری
پرورده ای ما را غلام مرتضی، مادر!
روز قیامت که کسی پشت و پناهم نیست
راهی به جنت وا کنم، با ذکر “یا مادر”!
چندتا تک بیتی:
بی بی جان؛
زبانم سوره ی توحید بسته، ور نه میگفتم:
تویی دخت خدا، ای حکم ران حق و باطل ها…
*****
ای که گریه میکنی، شامگاه و روز هم
بوی دود میدهد چادرت هنوز هم…
*****
تحریف دین، فراق پدر، غربت علی
انداخت این سه درد مجسم ز پا تورا…
*****
تو ناز کن که ناز تورا میخرد خدا
کوری چشم خیره سر هرچه عایشه ست!
مادر جان؛
از بس که بود دست توسل به سمت تو
هر گوشه ای ز چادر تو رشته،رشته بود!
چندی به التماس زمین کرده ای نزول
این آخرین مسافرت یک فرشته بود!
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود
آب ! بسوزد دلت
خاک ! شود خاک عزا بر سرت
باد ! پریشان شوی
چشم ! الهی که بباری فقط
پیش نگاه شما … مادر خورشید سوخت
شهادت اولین مدافع ولایت تسلیت باد
انشا اله همیشه مدافع ولایت بمونیم
هم مسلمونیم هم ایرانی
۲/۱۰ یا ده دو روز خلیج فارسه
پدر شما و پدر من هم برای دینمون رفتن هم برا وطنمون
اشاره ای کن به خلیج همیشه فارس و چشم چرانی عقبه سران فتنه در کشورهای حاشیه جنوبی
ممنون که به نظرات ما توجه میکنی و دل نوشت پیشنهادی می نویسی
اجرت با خود ام الائمه
یا فاطمه روز حشر ستاری کن
دلسوختگان خویش را یاری کن
ما با همه گفته ایم با زهرائیم
بی بی تو بیا و آبروداری کن
سحرخیز مدینه خواهد آمد
شفای درد سینه خواهد آمد
یا علی مدد
لعن علی عدوک یا علی ,هاشمی و خاتمی و موسوی (البته شیخ احمق قابل این حرفا رو نداره)
به نام حی سبحان
سلام
مادر ما ز بس که مادر بود، به زمین خورد تا ما زمین نخوریم …
یا زهرای علی مددی
انا مجنونالحسین یا ثارالله
دل خورشید محک داشت؟
نداشت.
یا به او آیینه شک داشت؟
نداشت.
آسمانی که فلک می بخشید، احتیاجی به فدک داشت؟
نداشت.
غیر دیوار و در و آوارش، شانه ی وحی کمک داشت؟
نداشت.
مردم شهر به هم می گفتند، در این خانه ترک داشت؟
نداشت.
شب شد و آیینه ماه شکست. دست این مرد نمک داشت؟
نداشت.
تو بپرس از دل پر خون و غمت، چهره یاس کتک داشت؟
نداشت، نداشت …..
سلام داداش حسینم.خیلی زیبا بود واقعا معرکه بود.بچه ها همه با هم شادی دل نازنین حضرت زهرا(سلالم الله علیها) صلوات.اللهم صل علی محمحد وآل محمد وعجل فرجهم
یا بقیة الله
از دوری تو غمین و نالان هستیم/وز کرده ی خور کمی پشیمان هستیم/اصلیت ما را تو اگر می پرسی/از کوفه ولی ساکن تهران هستیم/از جور زمانه ما شکایت داریم/اندازه ی کوه و صخره حاجت داریم/ما مشکلمان گرانی و بیکاری ست/آقا به نبودن تو عادت داریم/صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو/ از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو/آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط/ از آنچه که ما دوست نداریم نگو…!!
دست مریزاد حسین آقا دلمون بارونی شد
داش حسین بالاخره نوشتی….اونهم چه نوشتنی
شهید شی
نوید جان! راستی تا به حال در طول تاریخ انقلاب اسلامی چند نویسنده برتر داشتیم که جایزه بگیرند از دست معاون وزیر. خود معاون وزیر بیاید محل کار، پیشکش… چند نویسنده برتر داشتیم بدون کتاب؟ یک کمی جو گرفتتمان!!!
به نام حی سبحان
سلام
مادر ما ز بس که مادر بود، به زمین خورد تا ما زمین نخوریم …
یا زهرای علی مددی
انا مجنونالحسین یا ثارالله
ایکاش فدک این همه اسرار نداشت
ایکاش مدینه درو دیوار نداشت
فریاد دل محسن زهرا این است
ای کاش که درب خانه مسمار نداشت
سلام برادر از روزی که وبلاگ زیبای شما را دیدم تمام مطالب آنرا از اول(دیماه سال هزار سیصدو هشتاد و اشک)تاکنون کپی کردهام و حتی به گوشی هم منتقل نموده و علاوه بر اینکه برخی از آنها را تابحال چندین مرتبه خودم خوانده ام برای بقیه دوستان و آشنایان هم فرستاده و می فرستم .
قلمت همیشه پایدار و مستدام باد برادر کوچک شما، یک بسیجی خمینی و خامنهای
حالا یه بار هم من دل تو رو بسوزونم
جات خالی سال ۶۵ ایام فاطمیه شبهای عملیات کربلای ۵ در کنار بسیجیان خمینی
سلام
در ویرایش خیلی بهتر شده است.
یا ظافر
اول سلام
آمدم تا فقط این را بگویم که آنانی که روزی روزگاری در خانه علی و فاطمه را آتش زدند آنقدر خبیث هستند که اعوان و انصار فکریشان امروز به هر حیله و نیرنگی که شده بازهم حرمت شکنی کنند و در ایام فاطمیه کشفی کنند نامیمون !!! تلاش می کنند و دست پا می زنند تا در فاطمیه کشف حجاب کنند اینها همان ها هستند اینها برگ بار همان درختی هستند که ریشه در گندابو لجنزار سقیفه دارند و سبزی امروزشان از سبزی لجنگون سقیفه است . و این لجنگونها چند روزی فضای شهر ما را سمی کردند اما این سست عنصران چه می فهمند که این شهر بسان باغ ما باغبانی دارد که با یک دست که نه با یک گوشه چشم همهشان را حریف است . و این حمقا چه می دانند مه این باغبان را سربازانی اسن فدایی که جان می دهند که خدای ناخواسته خواری بر دست باغبان (بخوانید ره بر) نرود . اینها چه می دانند انفجار نور یعنی چه و چه می فهمند درس عرفان در سیاست به چه معنی است .
و در پایان که آغازی بر عاشقیست اینکه :
جانم فدای رهبر
زهرا همان کسی است که بیت محقرش –
طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش –
او را خدا برای خودش آفریده است ؛
تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش –
شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست ؛
آن کس پیمبر است که زهراست دخترش –
یک نیمه اش نبوت و نیم اش ولایت است ؛
حالا علی صداش کنم یا پیمبرش ؟
دست توسل همه انبیا بود ؛
بر رشته های چادر فردای محشرش –
ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم ؛
از اینکه وا نشد ، پس در پای دخترش –
مسمار در اگر چه برایش مزاحم است ؛
اما مجال نیست که بیرون بیاورش –
بنفسی انت خامنه ای
سلام
عجب قلمی دارید. خدا قلمتون رو توانا تر بکنه.
با اجازه مطلبتون رو با ذکر منبع و معرفی وبلاگتون توی وبلاگم گذاشتم و لینکتون کردم.
التماس دعا
روضه قشنگی بود . خدا قبول کنه انشاالله
hamasho nakhondam vali divone konanads bayad del dad sare in jor mataleb benevis deleto amade kon ta matlab heyf nashe az ghorbat khodemon bego ke in ghdar namardim ke agha nemiyad donbale ma 1400 andi sal migzare vali mard peyda nemishe..
لعن الله عمر
ثم ابابکر و عمر
ثم عثمان و عمر
ثم عمر ثم عمر
جدا که حال کردم
سلام آقا
آقا من باز هم از متنت با نام خودت و وبلاگت استفاده کردم. یعنی pdf کردم برا چند تا از دوستام فرستادم. اگه راضی نیستس خواهشا بگو.
قربانت
چه میکنه این جمله
“مشکی بودن رنگ عمامه برخی ها نشانه سیادت شان نیست، نشانی از دل سیاهشان دارد.”
با عرض تسلیت خدمت شما سربازان زهرایی . راستی بسیجی ضمن تایید تمام نوشته هایت میخواستن بگویم بهتر نیست بجای عزاداری برای سیلی خوردن حضرت زهرا , نگران مخفی ماندن و عقب افتادن اخلاق و منش و ولایت مداری او باشیم که خیلی از مسئولین و مدعیان و مداحان و …. بر خلاف او عمل کردند و همچنان هم میکنند . به امید روزی که حضرت زهرا و فرزندان پاکش در همه شئونات زندگی رهبر ما باشند .
سلام
عظم الله اجورنا و اجورکم
بازدید ما هم بیا التماس دعا
سلام
ایام شهادت حضرت زهرا (س) بر شما بسیجی ولایی و زهرایی تسلیت باد .
وقتی نوشته های شما را می خونم بی اختیار اشک در چشمانم جمع می شود و به مظلومیت حضرت زهرا (س) بیشتر فکر می کنم و همچنین به مظلومیت امام خامنه ای . نوشته های شما از دل بر می آید و بر دل هم می نشیند پس خواهش می کنم که برای من هم دعا کنید در میان مناجات هایتان که سخت محتاج دعای خیر شما هستم
التماس دعای خیر فراموشم نکنید
سلام
از متن زیبای شما تشکر…
سالروز شهادت بابااکبر گرامی باد…
حامد آقا سلامی دوباره به شما که وبلاگ رو آبدیت می کنید!!
راستی روز تولد من هم هست
التماس دعای فراوان
یاعلی مدد
دلم خونه، دلم شکسته، فضای خفقان آنقدر توی وب زیاده که آدم نمیتونه حرف بزنه. کوچکترین حرف مساوی است با بدترین توهین ها به حضرت ماه. دکتر احمدی نژاد که بدون حرف مورد توهین قرار می گیره. خسته شدم نمی توانی توهین کنی و توهین میکنند خدایا……………..
خویشتن را در مسیر انقلاب غرق دریای ولایت می کنیم
در ولایت بهر ایام ظهور با تو تمرین اطاعت می کنیم
التماس دعا
سلام
فقط و فقط می تونم بگم فتبارک الله احسن الخالقین ! فتبارک ا… به این دل پاک و قلم زیبا .
خوش به حال شما ، با این دل پاک و بی آلایش تون . مطمئناً این همه طرفدار شما رو فقط به خاطر داشتن همین دل پاک و صفای باطن دوست دارند .
انشاءالله که من هم بتونم این لیاقت رو داشته باشم که شما رو داداش حسین خطاب کنم .
واقعاً نمی دونم که این لیاقت رو دارم یا نه ، ولی تو رو خدا برام دعا کنید . دعا کنید حالا که اون طور که باید و شاید شیعه واقعی خانم فاطمه زهرا نیستم ، لا اقل از طرفدارای پرو پاقرص یکی از شیعیان شون باشم .
قربان دل تو و همه بچه بسیجی ها!…
انشاالله انتقام سیلی مادر رو می گیریم..
انشاالله گوگل گودی انتقام ما می شود، انشاالله…..
اللهم عجل لولیک الفرج…
سلام جوانان بنی هاشم! خسته مباد گامهای تان. برای دفاع از ولایت خوش آمدید.
واقعا عالی نوشتید…خیلی قشنگ بود…خیلی…
چقدر خوب شد که اشکم را در آوردی!