من؟ کی؟ هان؟

بعد از جنگ نهروان، ابن فلان، از مخالفان جبهه علی که در لباس دوست فرو رفته بود، یکی از محبین را نقشه ای کشید و در دل گفت: تا ۲ سال دیگر این محب علی را از پشت بام به پایین پرت می کنم. ابن فلان اما به موازات این نقشه شوم، فتنه دیگری در سر پرورش داد؛ همه جا بر شیعیان راستین علی تاخت و ایشان را نهروانی نامید و جار زد همه جا که؛ این نهروایان نامرد، روزی برای این محب علی فاتحه خواهند خواند. ابن بهمان که از نقشه فرد فتنه گر آگاه شده بود، روزی از روزها که دیگر صبرش به سر آمده بود، به ابن فلان گفت: یا شیخ! تو اگر این محب علی را ۲ سال دیگر پایین پرت نکنی، کسی هم برایش فاتحه نخواهد خواند! ابن فلان درآمد؛ من؟ کی؟ هان؟ ابن بهمان گفت: تو “کیهان” نه، بلکه تو “بی بی سی”!

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. نغمه می‌گوید:

    اول

  2. amir می‌گوید:

    اول ایا

  3. نغمه می‌گوید:

    اول ایا؟

  4. amir می‌گوید:

    من؟ کی؟ هان؟
    جالب بود ولی بس پیچیده

  5. ya zeinab می‌گوید:

    سخت بود درکش برم یه بار دیگه بخونم!

  6. نغمه می‌گوید:

    ایول داداش حسین.واقعا عالی نوشتی.بنازمممممممممممممم
    موفق باشی.سربلند باشی.محتاج نشی.ناامید نشی…….

  7. میلاد پ س 3 می‌گوید:

    🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂
    داداش حسین چش نخوری ایشالله در لینک زیر
    http://aks98.com/images/bvty9opgm18s3nh4lox5.jpg

    و آیا؟

  8. مجنون می‌گوید:

    سلام داداش
    ماشالله گفتم نصف شبی اسفند دود کنما
    چه زود یکی دیگه گذاشتی؟
    افرین
    لا حول ولا قوةالا بالله العلی العظیم

  9. seydahmad می‌گوید:

    عجب!
    بسیار زیبا!
    جای بسی تفکر داره.

  10. امید می‌گوید:

    السلام علی المهدی و علی آبائه
    پروردگار مهرگستر ویژه نواز، ما را از شر تمام ابن ها و آقازاده ها و آقایان مجهول و فتنه هایشان،آسوده بگرداند.

  11. پلاک شهادت می‌گوید:

    ای لعنت به این فلان فلان شده !

  12. زینب می‌گوید:

    فکر کنم اول

  13. طاهره فتاحی می‌گوید:

    😀

  14. زینب می‌گوید:

    وای چه جالب بود . من ؟ کی؟هان ؟

  15. زینب می‌گوید:

    به قول هپلی : احسنچب

  16. زینب می‌گوید:

    ابن فلان و ابن بهمان هم از اون کنایه گویی ها بود ها .

  17. هپلی می‌گوید:

    یه سلول خاکستری نیم سوز داشتیم توی مغزمون. اونم سر این مطلبت سوخت! من که آخرش نفهمیدم چی شد! یه بار دیگه میرم میخونم

  18. هپلی می‌گوید:

    آهان الان فهمستم

  19. پیام فضلی می‌گوید:

    !!!؟ !!!!
    یه کم توضیح بیشتر لطفاً

  20. amir می‌گوید:

    ولی من ۴ ۵ بار خوندم تا کمی فهمیدم چی به چیه

  21. ماورا می‌گوید:

    روم نمی شه بگم

    ولی ما هم نفمیدیم

    هپلی جان شما که فهمستی ، بگو ماهم فهمستم بشیم

  22. مجنون می‌گوید:

    ماشالله
    ساعت ۲:۵۰بامداد
    بازدید امروز: ۲۳۳۲
    افراد آنلاین: ۳۲

  23. نغمه می‌گوید:

    ………………..

  24. seydahmad می‌گوید:

    یه پیام نصفه شبانگاهی!
    ساعت ۲:۵۰ نیمه شب
    تعداد افراد آنلاین :۳۲ نفر.

    مخلص داداش حسین بسیجیها هم هستیم.

  25. gomnam124 می‌گوید:

    من هنوز بعد ۲ بار نفهمیدیم کی به کیه ؟ 🙂

  26. ماورا می‌گوید:

    شــــــــــــــــــــــــــــرمند َ
    ماهم نفهمیدیم ؛

    به شخصی گفتند: عمویت به رحمت ایزدی پیوست،
    پرسید: رحمت ایزدی کیست؟
    گفتند؛ یعنی به دیار باقی رفت،

    پرسید؛ دیار باقی دیگر کجاست؟
    گفتند؛ یعنی دار فانی را وداع کرد،

    پرسید؛ دارفانی دیگر چه نوع داری است؟
    بالاخره به او گفتند؛ عموی الاغت سقط شد
    و یارو که خنگ تر از این حرفها بود
    با تعجب گفت؛ اما، الاغ من که عمو نداشت.

  27. زینب می‌گوید:

    همینطوری کامنتیشن . برای گریز از بی کامنتی

  28. طاهره فتاحی می‌گوید:

    واقعا اشتباه فکر کردم؟عجیبه!
    پس برم دوباره بخونم تا متوجه منظورتون بشم.
    چه ژست روشنفکر گونه ای گرفته بودمااااااااااااااا…

  29. زینب می‌گوید:

    ا گمنام جون شمام هستی .؟سلام

  30. پلاک شهادت می‌گوید:

    دوستان بجای ابن فلان و محب علی و ابن بهمان ایکس و ایگرگ و زد بذارید مشخص میشه من ؟ کی ؟ هان ؟!

  31. هپلی می‌گوید:

    منم برای اینکه بقیه هویتم رو نفهمن تقیه کردم(برای اینکه نفهمن خنگم گفتم فهمیدم)
    داداش حسین: واییییییییییییییییییییییی دل درد گرفتم از دست تو هپلی!! چقدر با حال بود! بیداری؟ اگر بیداری بزنگ.

  32. سحر می‌گوید:

    اولین نفر بودم که این پستو دیدم ولی آخرین نفرم برای نظر…بس که یه جوری بود این مطلب!
    ۱۰ بار خوندم بازم جا داره بخونم تا حسابی شیر فهم بشه…وسطاش گیر میکنم…اولش میفهمم منظور کیه ولی وسطاس هر کی هر کی میشه!

  33. gomnam124 می‌گوید:

    خب من تازه دیپلیم گرفتم ! این بالای دکتراست . چجوری بفهمم 🙁

  34. هپلی می‌گوید:

    در واقع این متن هدفی جز به رخ کشیدن خنگی ما نداشته. اما به روی خودتون نیارید. نفری یه کامنت بذارید و بگید فهمیدید متن رو

  35. طاهره فتاحی می‌گوید:

    عجب فلسفیه!!!!
    نه خیر.برم یه بار دیگه بخونم…

  36. amir می‌گوید:

    داداش دقت کردی شبی حدود ۳۰۰ تا کامنت را تایید کردی
    واقعا خسته نباشی
    التماس دعا

  37. هپلی می‌گوید:

    از خودم شروع میکنم:

    ما با خواندن این متن نتیجه میگیریم که شب ها زود بخوابیم و قبل از خواب مسواک بزنیم. همچنین این متن به ما یاد میدهد که قبلا از خواب به مامان و بابایمان شب بخیر بگوییم

    درست گفتم؟ همین بود؟
    داداش حسین: بزنگ گفتم. کارت دارم.

  38. gomnam124 می‌گوید:

    که این طور ! من که بار اول فهمیدم موضوع چیه . 🙂

  39. طاهره فتاحی می‌گوید:

    دوستان من این قسمتشو فهمیدم:(من؟ کی؟ هان؟ ابن بهمان گفت: تو “کیهان” نه، بلکه تو “بی بی سی”!)
    هر کسی نفهمیده بگه من اینجا رو براش بتوضیحم 🙂

  40. پلاک شهادت می‌گوید:

    ولی وجدانا من فهمیدمااا !خنگی چیه هپلی ؟ هان ؟ نکنه اشتباهی فحش دادم ؟!

  41. هپلی می‌گوید:

    حاجی جونم شما اگه تونستی بزنگ! گوشی من از شبکه خارج شده. الان بگیری میگه هپلی مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد! از خونه هم بخوام بزنگم احتمالا آخرین تماسم خواهد بود چون بعدش به قتل میرسم توسط ابوی گرام
    داداش حسین: شماره خود را در یک کامنت خصوصی بده. ندارم.

  42. ya zeinab می‌گوید:

    به توصیه هپلی من کاملا فهمیدم! خدا لعنت کنه ابن فلان را!!

  43. زینب می‌گوید:

    بابام همیشه به من میگه تو استثنایی هستی . من نمی فهمیدم چی گفته . نگو قرار بود امشب من این متن رو درک کنم از نوع عمیقش 🙁

  44. هپلی می‌گوید:

    فردا حتما تماس میگیرم اخوی
    داداش حسین: الان کارت دارم.

  45. نغمه می‌گوید:

    ……………………..

  46. طاهره فتاحی می‌گوید:

    آرومتر آقای قدیانی.آرومتر.مردم خوابند.
    آرومتر بخند به این جماعتی که ساعت ۳ نصفه شب گذاشتیشون سر کار…

  47. سلام داداش این متنت در مورد مشایی خیلی باحال بود کلی حل کردیم !
    ولی مهمتر با عرض پوزش چند وقتی مسافرت بودیم که با خبر شدیم در پست وبلاگتون با عنوان یادگارهای اردوهای جهادی امسال چند خطی را تقدیم به بنده حقیر کردید علاوه بر اینکه بدون شک برای همه بچه بسیجی ها افتخار است وقتی میشنوند کسی که خود افتخار بچه بسیجی هاست از آن رو که بارها با نوشته هایش لبخند بر لبان مولایشان نشانده از آنها نام ببرد داشتم یک کامنت می نوشتم برایتان اما آنقدر طولانی شد که مجبور شدم پست وبلاگم قرارش بدهم! از سر شلوغتان هم خبر دارم نیازی به مطالعه نیست ولی فقط یک نکته و آن اینکه این اتفاق باعث شد متنی را که مدتها پیش قصد نوشتنش را کرده بودم امروز بنویسم و از آنجایی که نامی در خور برای آن نیافتم و این قصه بی ربط به قصه حسین قدیانی و کامنت آقای غزوه نیست تصمیم گرفتم نام آن را “وقتی آقای غزوه برای حسین قدیانی کامنت می گذاشت آنهم عمومی” بگذارم .
    داداش حسین: من که همیشه به شخص شما علاقه وافر داشته و دارم. از لطفت هم ممنون. به ما بیشتر سر بزن.

  48. gomnam124 می‌گوید:

    با اجازه ی داداش حسین از این تریبون استفاده میکنم و سلام میکنم به زینب عزیز و همه ی ستاره ها .
    هــــــــــــــــــــــــــــی یکی هم مارو تحویل گرفت 🙂

  49. ماورا می‌گوید:

    ……………………………………………………………………….

    عمــــــــــــــــــــــــــــــــــراً

  50. زینب می‌گوید:

    اونی که قرار بود من استثنایی بفرستم این بود 🙂 نه این 🙁

  51. amir می‌گوید:

    هپلی زنگیدی ایا؟ بگو چه خبر بود این حس کنجکاوی کشت ما را ایا؟

  52. ماورا می‌گوید:

    این سایت شما هم نصفه شبی با ما شوخلوخش گرفته

    یعنی چی ؟ تند تند نوشتی بوردا برس

  53. پیام فضلی می‌گوید:

    #بنظرم حسین و هپلی سرکارمون گذاشتن حسین و هپلی که با ما بود گذشت تموم شد رفت ولی خدایی سرکاریم ها!

  54. نغمه می‌گوید:

    …………..
    داداش حسین: خواهرم! من اشتباهات بدتر از این هم کرده ام. مهم نیست و آدم که قرار نیست همه چیز را بداند. من هم خیلی از مسایل را نمی دانم.

  55. طاهره فتاحی می‌گوید:

    وای.خدایا.من چرا اینجوری شدم؟چرانمی فهمم 🙁
    تا دیروز که شبیه ارمیا بودی.حالا با این داستانت شدی شبیه قهرمان کتاب “روی ماه خداوند را ببوس” نوشته ی مصطفی مستور.اسم قهرمانش یونس بود.اونم همین طوری دیدگاه های خفن فلسفی داشت…

  56. پلاک شهادت می‌گوید:

    داداش حسین که میخواد زنگ بزنه هپلی … ما رفتیم ولی درست فحش دادمااا ! همه بگید ای لعنت به این ابن فلان فلان فلان شده ! شب بخیر ببخشید صبح بخیر

  57. مجنون می‌گوید:

    ؟؟؟؟؟
    ابن فلان=مشایی
    محب علی= احمدی نژاد

    درسته داداش گرفتیم یا ما هم تعطیلیم؟

  58. زینب می‌گوید:

    دیگه فکر کنم اگه نرم فردا تن بی کله ام رو تختم باشه . واااای اگه بابام نور این رایانه رو از تو پنجره اتاقم ببینه .

    ما که نخونده متن رو درک کرده بودیم . کسی مشکل داشت شماره بدم براش کلاس خصوصی بذارم . اونم از فردا . ساعتی ۲۰ تومن بد نیست 🙂
    شب همه ی ستاره ها پر ستاره

  59. سحر می‌گوید:

    به جان خودم فهمیدم….حسابی هم فهمیدم….خوب خوب!. داشتم ناامید میشدم!

  60. طاهره فتاحی می‌گوید:

    آقای قدیانی!سلام ما رو هم برسونید به جناب هپل خان.
    گویا در حال حاضر در حال مکالمه تشریف دارید…

  61. زینب می‌گوید:

    فکر کنم صحبت داداش و استاد هپل گل انداخته که از تایید خبری نیست

  62. ماورا می‌گوید:

    غضنفر یه مگس میگیره, بهش میگه بپر
    مگسه میپره.
    مگس رو میگره یه بالشو میکنه, بش میگه بپر
    مگس به زور میپره. باز مگس رو میگیره اون یکی بالشم میکنه, بش میگه حالا بپر
    مگسه نیمپره.
    غضنفر میگه :پس حالا ما نتیجه میگیریم که وقتی بالهای مگس رو بکنیم . مگس کر می شود !!!

  63. amir می‌گوید:

    قصه آشنایی ستاره ها با نویسنده باتوم به دستشان نه به مبارزات پیش از انقلاب بر می گردد نه به عکس های پلکان هواپیما و بلیزر و نه حتی به دوران جنگ اما به نظر من این آشنایی در حوالی نهمین روز از دهمین ماه سال ۱۳۸۸ هجری شمسی و درست در زمانی صورت گرفت که داشتیم در کف خیابان به سوال ولایت پذیری از مولایمان قالوا بلی می گفتیم که ناگهان موجی فضای سایبر را فرا گرفت ! اگر اشتباه نکنم یکی دو روز بعد از نه دی بود و مقارن با آن ایامی که شاید مغرور از حماسه ای که علیه بدخواهان مولایمان رقم زدیم و بی تعارف در دانشگاه آدم مخالفمان نبود که ببینمش و جلویش را نگیرم و نگویم که یاد گرفتید مانور فدائیان بی شمار نائب خورشید را؟ بی شماری را باید در عمل ثابت کرد نه در شعار نویسی پشت در توالت عمومی ساخته شده از جیب بیت المال در حاشیه میدان رسالت ! و درست در همین سرمستی از حماسه مان به سر میبردیم که یکی از دوستانم پیامکی زد و گفت در گوگل یک “چهارشنبه شنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی” سرچ کن ببین چه زلزله ای به راه افتاده .

    درست یادم است وقتی داشتم مطلب را می خواندم نمی دانستم باید برای دل نوشته ای که در همه جایش بوی شهیدان پیچیده در گوش زمان به مشام میرسد گریه کنم یا آن جایی که حسین قدیانی دارد نی ساندیس حکومتی جمهوری اسلامی را در چشم سارکوزی فرو می کند قاه قاه بخندم

    http://farzanderuhollah.blogfa.com/

  64. طاهره فتاحی می‌گوید:

    فکر کنم فهمیدم!!!!
    ابن فلان:مشایی.
    محب علی:احمدی نژاد.
    ابن بهمان:حسین شریعتمداری…
    درست بود؟آیا؟

  65. خان باجی می‌گوید:

    ترجیح میدم فعلا با شم
    منم تحلیل آقای مهدی محمدی رو خوندم .
    اما کور خوندن کسانیکه برای یکسال دیگه نقشه کشیدن . مگه ما مرده باشیم . مگه میزاریم .

  66. هپلی می‌گوید:

    بچه ها من زنگ زدم یکی گوشی رو برداشت گفت:

    با سلام. توجه شما را به اعلام ساعات شرعی و تقویم روز جلب می نماید…

  67. امیر می‌گوید:

    منم مثل همون موشه تو گل گیر کردم..

    فکر کنم مربوط به پست قبلیه که:

    اگه با احمدی نیستی / داش حسین ما نیستی 😀
    داداش حسین: ما مخلص احمدی نژاد هم هستیم اما شعارت را باید اصلاح کنم؛ “اگه با “آقا” هستی/ داداش حسین ما هستی”.

  68. هپلی می‌گوید:

    …………………………….

  69. پلاک شهادت می‌گوید:

    سرکار بودی هپلی ؟؟؟ نصف شبی ساعت گویای بیچاره رو از خواب پروندی ؟؟ به تو هم میگن بسیجی ؟ مومن ! حالا خوبه بنده خدا اعلام کرد بد و بیراه نگفت ! هههه

  70. طاهره فتاحی می‌گوید:

    آخی.هپلی تو هم قاطی کردی؟
    فکر کنم بعد از مکالمه حسابیییییییییییییییییییییی قاطی کردی 🙂

  71. نغمه می‌گوید:

    وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ممنون.میخواستم کم کم دهنمو گل بگیرم.خدا خیرتون بده داداش.
    اینشاالله سایتون از روزنامه کیهان کم نشه.

  72. amir می‌گوید:

    آن اوایل که تازه سونامی موسوم به حسین قدیانی فضای سایبر را فرا گرفته بود در پاسخ یکی از کامنت ها که از وی سوال کرده بود نوشتم “هر کس می خواهد حسین قدیانی را بشناسد داستان روایت راهپیمایی نه دی را بخواند” همان متن معروف چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی و البته شاید حسین قدیانی برای ما خلاصه در همان چند متن جالب بود که قرار شده بود قلمش بعد از همان چند مطلب قفل کند و شاید نمی دانستم قلمی که جوهرش را از خون سیصد هزار شهید وام گرفته حالا حالاها تمام شدنی نیست اما امروز می نویسم هرکس می خواهد حسین قدیانی ما را بشناسد داستان هشت ماه فتنه مقدس و نبرد سربازان حضرت ماه با عمله های آمریکا را بخواند .

    وحید اشتری
    http://farzanderuhollah.blogfa.com/

  73. زینب می‌گوید:

    ما که می رفتیم خونه مادربزرگ تا همه داییها و خاله ها نمی رفتن رفتنمون نمی اومد . اونقدر میشستیم تا بعد همه بریم نکنه اتفاقی خوردنیی چیزی باشه ما بی نصیب بمونیم.شده حکایت الان من

  74. پلاک شهادت می‌گوید:

    بیچاره خانوما اسمشون بد در رفته که زیاد با تلفن حرف می زنن !

  75. طاهره فتاحی می‌گوید:

    ولی بی خیال این حرفا.یه چیزی بگم خارج از بحث.
    عجب شماره ی رسوایی داریاااااا.فکر کنم فقط حضرت حافظ و بنده شماره ی شما رو نداریم…

  76. خان باجی می‌گوید:

    …………………………….

  77. amir می‌گوید:

    ساعت ۳۰/۳ ۲۴نفر انلاین

  78. طاهره فتاحی می‌گوید:

    ……………

  79. amir می‌گوید:

    داداش شب خوش

  80. نغمه می‌گوید:

    داداش حسین.اینشاالله همیشه چراغ قطعه همیشه روشن باشه.درشم همیشه باز.از اشتباهی که شد عذر میخوام.و از بخششتون نهایت تشکر .با تمام وجود.
    اینشاالله قلمتون همیشه پابر جا باشه.
    التماس دعا از همگی.
    خدانگهدار همگی.
    یاعلی****

  81. forasalkhair می‌گوید:

    ………………………..

  82. محمد ابرذاهیم می‌گوید:

    آخه برای چی کامنت بذارم وقتی داش حسین برای کامنت هام تره….

  83. سالک مبارز می‌گوید:

    سلام
    به قول هپلی منم فهمیدم اما حیف وصد حیف که نمی دونم چه روبایدمی فهمیدم که منم فهمیدم!!!!!!!!

  84. یک بسسجی می‌گوید:

    سلام
    کمی پیچیده بود ولی برای اونهایی که خبرهارو دنبال میکنند قابل فهم بود ( قضیه ی مشایی و هشدارهای شریعتمداری در یکی دو سال آینده و … )
    من دیگه از این جمله که بنا به مصلحتی احمدی نزاد از مشایی دفاع می کند خسته شده ام

  85. مهدی اسلامی می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    مثل همیشه مطلبت ناب بود
    تو وبلاگم یه مطلب در مورد شما نوشتم .(البته اگه لایق باشم )ممنون میشم یه سری بزنی
    http://alirezaft2009.pelakfa.com

  86. یه کاربر جدید می‌گوید:

    سلام
    منم نفهمیدم چی شد.
    ولی یه سوال دراین داستان عاقبت ابن فلان چی می شه؟

  87. شروان می‌گوید:

    مشایی حیا کن
    احمدی رو رها کن

  88. عزیز می‌گوید:

    سلام داداش حسین فکرش را کن ، همه ما این مطلب را خوب خوانده ایم خوب هم فهمیدیم ولی نمی تونم برای کسی توضیح بدهیم
    من که خیلی خندیدم و یاد این لطیفه افتادم:
    یک روز به مردی یک جغد را به جای طوطی می فروشند بعد از چند روز که خریدار می رود نزد طوطی فروش می گوید این طوطی که به من دادی خوبه ها، باهاش حرف می زنیم نگاه می کنه ، با دقت گوش می کنه متوجه هم می شه فقط نمی تونه جواب بده

  89. صبا می‌گوید:

    عجب پست باحالی بودا این پست.بیشتر شبیه یک داستان بود.منظورم پست و کامنتهای باحالشه.خدایی باحال بود.ایول.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.