پدرم یک چیز می دانست

قبل التحریر: نمی دانم من سوتی داده ام یا اشکال از امور فنی اینجاست؛ متن “قلب ما نمی زند؛ دم از مدینه می زند” پریده و نظرات آن متن آمده در نظرات این متن جدید! عیبی ندارد؛ دوباره از لب تابم می گذارمش همین جا. آخر همین متن.

یکم؛ امروز من و ۴ نفر دیگر از بچه ها در همایش “جشن لوح و قلم” برنده “جایزه عمار” شدیم که جایزه من به خاطر همین “قطعه ۲۶” و تلاش در عرصه سایبر بود. جایزه را از دست وزیر ارشاد گرفتم و به آن پز می دهم اساسی و نگاه که می کنم می بینم دوستانی که می آیند اینجا و برایم کامنت می گذارند چقدر در بالا بردن روحیه من سهیم اند. همه شان اما امروز شخصی به نام “آیه” برایم در متن قبلی چند کامنت پی در پی گذاشته بود درباره مقدمه های کتاب “نه ده” که وقتی نظرات ایشان را خواندم یاد کتاب افتادم و رفتم سراغش و دیدم چه بی معرفت نویسنده ای هستم؛ یعنی آخرین باری که کتاب “نه ده” را دست گرفتم مربوط می شود به حدود یک ماه پیش و همین که داشتم کتاب عزیزم “نه ده” را تورق می کردم اشک از چشمانم جاری شد به یاد آن روزهای خوب. ممنون از “آیه”.

دوم؛ همتی می خواهم بکنم و باز هم ستون “خبرگزاری چیزنا” را در کیهان راه بیاندازم. با آن دست بوسی ام در همایش دوم ۸ ماه نبرد سایبری حکما جناب شریعتمداری این بی نظمی های مرا خواهد بخشید.

سوم؛ برای آن یکی استادم جناب صفار هرندی اساسی دلم تنگ شده. ۵۷ روز است که ایشان را ندیده ام و بعد از حج هم چند باری به ایشان زنگ زدم اما هر بار گوشی شان خاموش بوده. آخری اش امشب ساعت ۹ بود که می بینم ظاهرا از همین جا آمار دل تنگم را به حضرت استاد بدهم بهتر و راحت تر است. یک بار مهدی محمدی در راهی به آقای صفار درختی را نشان داد که متاثر از طوفانی شدید به زمین افتاده. هرندی جوابش داد؛ انعطاف نداشت و الا نمی افتاد. به شدت معتقدم صفار هرندی حکیم است و نکته سنج. یعنی من گاهی اصلا به این کار ندارم که این جناب در کدام جناح سیاسی است. هرندی قبل از آنکه اصولگرا باشد به شدت انسان است. یک انسان حکیم. حالا اگر فکر می کنید این وسط چه رابطه خاصی بین ما حاکم است سخت در اشتباهید. معمولا حضرت استاد اول معایبم را گوشزد می کند. مع الاسف ۵۷ روز است ما را ول کرده به امان خدا و باز هم در نکته سنجی ایشان چیزی بگویم بد نیست؛ آن روز که در “وطن امروز” مطلب “غلط کردید بیشمارید” را نوشتم اولین کسی که با من تماس گرفت و از این متن تشکر کرد همین حضرت استاد بود و امروز می بینم که این جمله “غلط کردید بیشمارید” چقدر خواهان دارد. کاش می شد برای شما می نوشتم که چه کسان دیگری عصر آن روز زنگ زدند و گفتند؛ دمت گرم آقای قدیانی، خیلی حال کردیم با این مطلبت و به خصوص این جمله “غلط کردید بیشمارید”. زدید به خال. کاش می شد می نوشتم و می دیدید که “غلط کردید بیشمارید” فقط دل شما ستاره ها را نبرده. دل بری کرده حتی از … ولش کن. خدا که می داند. بگذار یک چیزهایی را فقط خدا بداند. به هر حال این کتاب “نه ده” طوری است که آدم خیلی راحت نمی تواند نظر حضرت ماه را درباره اش بنویسد. دیده ام بسیاری نویسندگان با کلی ذوق و شوق در چاپهای بعدی کتاب شان نظر “آقا” درباره اثرشان را هم جایی مثلا پشت جلد درج کرده اند اما “نه ده” گویی اسرار آل انقلاب است و “سر” همان به که در سینه تاریخ مخفی بماند. این ذوق و شوق را در کنج دلم مخفی می کنم و به “نه ده” می گویم؛ غصه نخور عزیزم، خدا که می داند. فقط این را بگویم که آقا حتی درباره مقدمه های “نه ده” هم نظر داده و از قرار مقدمه جناب صفار هرندی بیشتر به دل شان نشسته است؛ “حسین قدیانی در عرصه قلم همان حسین قدیانی میدان فوتبال است …” و این درد دل را شاید روزی برای “نه ده” مقدمه کردم. به هر حال من هم دل دارم و مثل هر نویسنده ای حق دارم روزی نظر “آقا” درباره کتابم را عمومی کنم و به آن پز بدهم.

چهارم؛ در مظلومیت مقتدرانه کتابم “نه ده” همین بس که “آقا” اولین روحانی بود که دست مریزاد گفت و حجت الاسلام پناهیان دومین نفر و این جمع به عدد ۳ نرسیده!

پنجم؛ پدرم یک چیز می دانست که اینگونه وصیت نامه نوشت؛ “ما زخم خوردگان تیره ترین، سردترین، بلندترین شب های جور بودیم …”.

***

قلب ما نمی زند؛ دم از مدینه می زند

همیشه خدا این شهر مدینه انگار عصر جمعه است و یا غروب عاشورا. مکه را هم محزون دیدم اما حزن مکه آمیخته با نوعی غرور و یا اعجابی بود که من تا آخر هم نتوانستم آنرا درک کنم ولی مدینه حزنی داشت از جنس خداحافظی. هنوز نیامده بودی که دلت برایش تنگ شده بود و هنوز روز اول حضورت در مدینه بود و تو داشتی فکر می کردی که چند روز دیگر اینجایی و مدام داشتی به لحظه خداحافظی فکر می کردی. چرا مدینه اینقدر غمگین است و چرا شیعه در این شهر حتی اندازه مکه راحت نیست. من به گمانم در مدینه می شد هنوز بیت الاحزان را دید و صدای ناله های فاطمه را شنید. انگار هنوز شب ۷ شهدای احد نشده باشد. انگار حمزه همین الان به شهادت رسیده است. انگار هنوز اوضاع مسلمین بعد از جنگ احد درست و درمان نشده. یعنی تو وقتی داری در کوچه های مدینه قدم می زنی، انگار هنوز ام البنین دارد برای پسر فاطمه و برای عباس گریه می کند و گوشه ای از قبرستان بقیع نشسته به مویه و می بینی این فقط احساس تو نیست. فاطمه و علی هم در این شهر روزگار سختی را سپری کرده بودند.

***

روزی از روزهای مدینه بی آنکه خود را مقید به آداب زیارت کنم رفتم مسجدالنبی و حرم پیامبر و خانه فاطمه و بقیع و بیرون از بقیع و نشستم جایی که می گفتند اینجا بیت الاحزان فاطمه بوده. یعنی خانه اندوه و دیدم که مدینه سراسر بیت الاحزان است. نشستم جایی همان حوالی و سعی کردم بفهمم پیام زهرا از این همه اشک چه بوده است. یعنی صبح دست حسنین را بگیری و بیایی بیرون شهر و بنشینی در بیت الاحزان و ساعاتی اشک بریزی و بعد برگردی خانه ات تا صدای گریه تو همسایه ها را نیازارد و دیدم در مدینه این فقط من و توی شیعه نیستیم که حق گریه نداریم. این حق را از فاطمه هم سلب کرده بودند. اما زهرا چه می خواست به من و تو یاد دهد با اشک هایش و دیدم بی بی دو عالم نه برای خود که برای سرنوشت من و تو اشک می ریخت. لحظه ای را تصور کنید که بعد از پیامبر به پیام غدیر عمل می شد و علی می شد حاکم جامعه اسلامی بی وقفه ۲۵ ساله. بروز چنین واقعه زیبایی در دیروز، سرنوشت امروز ما را تغییر می داد. یعنی خلفای جور و امرای ستم، با انکار ولایت علی کاری کردند که امروز ما باید با عده ای هنوز هم بحث کنیم سر حق غصب شده علی و این داغ آنقدر بر گرده تاریخ شلاق زده که فاطمه لاجرم به جای همه تاریخ و برای همه تاریخ اشک ریخته. یعنی که اگر علی تنها بماند تنها کاری که باید اشک ریختن است. بارها در همان مدینه مطالعه می کردم در زندگی پیامبر و می دیدم که هر جا محمد بوده، علی هم به اطاعت مشغول بوده. یعنی یک فدایی بوده برای فرمانده خود و می دیدم محمد همین که می فهمید علی هست انگار غم از چهره اش پاک می شد و همین که می فهمید ذوالفقار علی هست انگار خیالش راحت می شد که حتی اگر تنگه احد را هم دور زدند که حتی اگر حمزه را هم به شهادت رسانده اند اما چون علی هست غمی نیست. حالا همین علی خانه نشین شده و آنقدرها یاری ندارد که دست به احیای حق خود بر دارد. این گریه های فاطمه گمانم امروز هم دارد برای ما حرف می زند. یعنی فاطمه با ما دارد همین امروز هم سخن می گوید اما با اشک؛ که اگر ولی امر را تنها بگذارید، باز هم کار من گریه کردن است.

***

اینجا از قرار روزگاری بیت الاحزان فاطمه بوده. همین جا می نشسته و خسته از مردم، دل شکسته از نامرد مردم زانوی غم بغل می گرفته و با خدای خود سخن می گفته اما فقط با زبان اشک و دیدم در شکستن دل زهرا همه آنها که علی را تنها گذاشته اند سهیم اند. امروز جمهوری اسلامی نزدیک ترین حکومت به حکومت علی است و اگر چه با قله عدل ابوتراب فاصله ها دارد اما می بینی که همان پرچم غدیر امروز دست رهبر ماست. ما بعد از رحلت امام، اجازه تکرار سقیفه ندادیم و با واسطه خبرگان خود به علی رای دادیم اما عده ای می خواهند جمل و صفین و نهروان را تکرار کنند. نتوانستند سقیفه را تکرار کنند اما عزم کرده اند باز هم روی شتر بنشینند. آن نامه سرگشاده روی شتر نوشته شده بود و هر کس خطاب به علی بی ادبانه نامه بنویسد دل زهرا را شکسته است و می بینی که در شکستن دل زهرا سران فتنه سهیم اند. ۳۰۰ هزار خون برای این نظام داده شده، که دیگر علی تنها نباشد و هر حرکتی علیه نظام، یعنی کمک به تنهایی علی. کیست امروز که یک تنه جلوی این همه دشمن خارجی، مظلومانه اما مقتدرانه ایستاده است؟ و از دیگر سو در برابر اصحاب داخلی جمل نیز؟ خیال تان راحت؛ تا قدر همین ماه را ندانیم، خبری از خورشید نیست اما نگاه که می کنی می بینی این روزها ستاره گرد ماه بی شمار است. ۹ دی بزرگ ترین پیامش این بود؛ ظهور نزدیک است.

***

بیت الاحزان را برگشتم به طرف بقیع و بعد از دقایقی پیاده روی در کناره بیرونی دیوار بقیع سر از مسجد النبی در آوردم و دیدم که تا چشم کار می کند ایرانی موج می زند و دیدم که انگار مدینه هم دوست دارد شهری از شهرهای ایران عزیز باشد و دیدم ما ایرانی ها چقدر عاشق مدینه شهر پیغمبریم. یعنی که آمده ایم اینجا تا بگوییم؛ مدینه! این همه غمگین نباش. اگر بغض کرده ای و دلت برای پیامبر تنگ شده، ما آمده ایم. دیگر اقوام اینجا اگر فقط مسلمانند اما ما از نسل سلمانیم و سلمان، رسول خدا فرموده که از ما اهل بیت است. ما در ایران کافی است بدانیم که امامزاده ای نسبتی با اهل بیت دارد. گلستان می کنیم مزارش را و برایش هر روز گل و گلاب می آوریم. ما با معرفتیم مدینه. سرت را بگذار روی سینه ما. سینه ما بوی اهل بیت می دهد. ما را ای مدینه، مادرمان با عشق پیامبر و علی و فاطمه شیر داد و وقتی دلش گرفته است سفره عباس نذر می کند و دل را روانه می کند به کوچه بنی هاشم تو. راستی! نگفتی این کوچه کجاست؟ با ما سخن بگو مدینه. می دانم دلت شکسته است و قلبت مجروح اما ما که خود زخم خورده ایم آمده ایم تا زمزمه کنی با ما غصه هایت را. ما امین تو بوده ایم در همیشه تاریخ و نگاه که می کنی می بینی مدینه شهر پیغمبر جایی از قلب ماست. جغرافیا، مافیایی بیش نیست. نقشه را باید از دل ما کشید. مدینه! کبوتران بقیع جز گندم ایرانی نمی خورند. این را همه می گویند. ایرانی گندم که می پاشد در بقیع، حتی کبوتران بقیع هم بوی سلمان را احساس می کنند. مدینه! دلت برای سلمان برای ابوذر برای اصحاب برای مهاجرین تنگ شد کافی است سر بگذاری روی سینه ما. ما با دست عباس با دست بریده ماه بنی هاشم بارها به این سینه زده ایم. قلب ما نمی زند، دم از مدینه می زند.

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. هو الاول و آخر و الظاهر و الباطن

  2. سلام
    تقبل الله اعمالکم
    رسیدن به خیر
    خیر مقدم
    ان شاالله تمتع مشرف بشید

  3. مهدی می‌گوید:

    سلام داداش حسین.
    به خدا دارم این جملاتو با چشمان پر از اشک مینویسم.قسم خوردم حاجی.باور کن.
    یک بار دیگه میگم: سلام داداش حسین.سلام…

  4. احسان می‌گوید:

    نمی دونم ولی فکر کنم
    اول

  5. سید می‌گوید:

    باز هم از مدینه بگو .
    خیال گنبد سبزش / ربوده صبر و قرارم

  6. مهدی می‌گوید:

    سلام داداش
    این جا قطعه ای ازبهشت است با قلم نه که با خاک باید نوشت …….باخاک بقیع.

  7. دیوونه داداشی می‌گوید:

    سلام بر حسین*

  8. صدرا می‌گوید:

    لعنت خدا بر پادشاهان عرب که سالهاست اخته شده اند و فقط سواری می دهند.

  9. احسان می‌گوید:

    داداشی؟
    ببینم؟
    نکنه تو بغیر از ارک ،
    اون مجلس خصوصی حاجی روهم می ری ؟
    همون که توش روضه خونی یاد میده،
    ایشالله یه سفر دسته جمع بریم برا همشون گنبد و بارگاه بسازیم.
    لبیک یا خامنه ای

  10. امین می‌گوید:

    سلام
    این چند روز که دارم سفرنامه هاتونو می خونم بدجوری دلم سرگردون شده
    هوای یه زیارت زده به سرم
    یاد مدینه ، یاد غربتش ، یاد بقیع و یاد حرم رسول الله دل آدمو آتیش می زنه
    بوی غربت مدینه رو همون اول تو فرودگاه با تمام وجود می شه حس کرد
    خدایا زودتر برسون اون روزی رو که ما مدینه رو پر از یارای آشنا ببینیم ، پر از دوست و بدون غربت و رنج
    ما به همین امید زنده ایم
    اندکی صبر سحر نزدیک است
    یا علی

  11. عارفه می‌گوید:

    سلام
    اول که نشدم. 🙁

  12. یک نفر می‌گوید:

    سلام
    خدا به شما جزای خیردهد

  13. موری حداد می‌گوید:

    جناب مالدینی اون تیکه زنا زاده رو واقعا عالی کار کردی چی میشد اگه مدینه هم شهری از شهرهای ما بود مثل فکه مثل شلمچه مثل طلائیه یا حتی مثل مسجد جامع زاهدان که قتلگاه کربلایی ها شد در شب میلاد کربلا

  14. عارفه می‌گوید:

    ‏‫‏‫آب! بسوزد دلت
    خاک! شود خاک عزا بر سرت
    باد! پریشان شوی
    چشم! الهی که بباری فقط
    پیش نگاه شما، مادر خورشید سوخت…

  15. عارفه می‌گوید:

    یا علی! رفتم بقیع اما چه شد؟
    هر چه گشتم، فاطمه آنجا نبود

    یا علی! قبر پرستویت کجاست؟
    آن گل صدبرگ خوشبویت کجاست؟

    هر چه باشد من نمک پرورده ام
    دل به عشق فاطمه خوش کرده ام

    حج من بی فاطمه بی حاصل است
    فاطمه حلال صدها مشکل است

  16. عارفه می‌گوید:

    اگر دوباره کربلا تکرار گردد
    آماده ایم تا جان ما ایثار گردد

    یاری نماییم از حسین این زمانه
    حتی اگر سرهای ما بر دار گردد

  17. متولد نیمه خرداد می‌گوید:

    نه دی یک پیام داشت :”ظهور بسیار نزدیک است”
    همان که حضرت ماه گفت:اگر ملت همه عاشورایی شود قائم قیام خواهد کرد

    با هر حج نوشتتان دلم پر می کشد به همان سفر ۱۲ روزه ی دانشجویی ام
    چقدر دلم تنگ شده برای مدینه اما با خودم عهد کردم دوباره زمانی به سر زمین فاطمه پا می گذارم که پشت سر سید علی نماز بخوانم
    آنروز دیر نیست
    زیرا:
    پیوند ماه وخورشید نزدیک است

  18. فطرس ملک می‌گوید:

    وای باورم نمیشه
    جزء نفرات اول تا دهم شدم
    چه سعادتی :و)

  19. فطرس ملک می‌گوید:

    آخر برات یه گنبد طلا میسازیم
    شبیه گنبد امام رضا میسازیم
    .
    .
    ظهور نزدیک است
    با پسرت مهدی(عج) برایت بارگاهی میسازیم مادر…

  20. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “قلب ما نمی زند ، دم از مدینه می زند”

    اشک بود و …
    اششششششششک بود و …
    اششششششششششششششششششششششششک….

  21. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “تا قدر همین ماه را ندانیم ، خبری از خورشید نیست ”
    اما
    ” نگاه که می کنی می بینی این روزها ستاره گرد ماه بی شمار است”

    “۹ دی ، بزرگترین پیامش این بود” ;

    “ظهور نزدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییک است”

  22. آیه می‌گوید:

    ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
    داداش من کی اینا رو بخونمممممممممممممممممممممممممم
    چرا من همش جا میمونم؟
    سارا چرا نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  23. ساندیس خور می‌گوید:

    عاقبت دهن کجی به نظام مقدس جمهوری اسلامی . . .
    http://www.freezpic.com/pics/1cdeb63122ca47fa4001ca7d28266692.gif

  24. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “مدینه شهر پیغمبر جایی از قلب ماست”

    “جغرافیا ، مافیایی بیش نیست”

    “نقشه را باید از دل ما کشید”

  25. سلمان می‌گوید:

    سلام – حاجی – زیارتت قبول —

  26. تازه وارد می‌گوید:

    سلام. خدا خیرتون بده که دل ماها رو هوایی می کنید.
    خیلی دلم هوای یه زیارت درست و حسابی کرده و خیلی هوایی شدم و همه رو هم مدیون شما و قلمتون هستم.
    اجرکم عند الله
    نفستون حق؛ قلمتون پرشور
    یا علی

  27. طهورا135 می‌گوید:

    سلام اقای قدیانی.شما جدا از این که سفر نامه مینویسید یه کار بزرگ هم می کنید اونم بی تاب کردن ماست.خدا میدونه با هر کلمه ای که می خونم تو اون شرایط قرار می گیرم شاید من اینجوری هستم که نوشته خوب حالم رو دگرگون می کنه.خدا خیرتون بده.

  28. نغمه می‌گوید:

    سلام داداش حسین.ما مدینه نبودیم …ولی اینقدر زیبا و واضح نوشته بودی که فکر کردم الان کنار بقیع نشستم….
    شاد باشید
    یاعلی***

  29. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “فاطمه به جای همه تاریخ اشک ریخته”
    “این گریه های فاطمه گمانم امروز هم دارد برای ما حرف می زند”

    “که اگر ولی امر را تنها بگذارید ، باز هم کار من گریه کردن است”

    “یا زهرا”

  30. ریحانه می‌گوید:

    سلام

    این جناب عبا س از نوع بی وفا _که البته باوفاش قشنگ تره و به عباس فقط همین لقب باوفا میاد_ که نمی دونم از کجا می دونسته اول میشه چه قدر زیبا جواب داده به همه کسایی که همه عشقشون این بود که اینجا اول بشن …

    خیلی حال کردم با این رسم اول نگاری ایشون:

    هو الاول و آخر و الظاهر و الباطن

    احسنت

    چقدر خوبه که بقیه دوستان هم به ایشون اقتدا کنن …
    یاعلی

  31. رحیل می‌گوید:

    آخ جون مطلب جدید. فکر نمی کردم امروز مطلب بذاری، خیلی خوشحال شدم.

  32. منتظر خورشید می‌گوید:

    به نام خدا
    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه و حفظ قائدنا امام الخامنه ای
    سلام علیکم داداش
    وای داداش واقعا نمیدونم چی بگم نمیدونم نمیدونم خدا

  33. # # سیم خاردار # # می‌گوید:

    سلام

    یا فاطمة اشفعی لی فی الجنه ….

  34. رحیل می‌گوید:

    آی مدینه ، روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم __ دلم هوای توکرده بگو چه چاره کنم….

  35. آیه می‌گوید:

    “یعنی خلفای جور و امرای ستم، با انکار ولایت علی کاری کردند که امروز ما باید با عده ای هنوز هم بحث کنیم سر حق غصب شده علی و این داغ آنقدر بر گرده تاریخ شلاق زده که فاطمه لاجرم به جای همه تاریخ و برای همه تاریخ اشک ریخته.”
    “این گریه های فاطمه گمانم امروز هم دارد برای ما حرف می زند. یعنی فاطمه با ما دارد همین امروز هم سخن می گوید اما با اشک؛ که اگر ولی امر را تنها بگذارید، باز هم کار من گریه کردن است.”

    “و اگر چه با قله عدل ابوتراب فاصله ها دارد……………..”(هیییییییییییییییییی)

    “خیال تان راحت؛ تا قدر همین ماه را ندانیم، خبری از خورشید نیست”

    “انگار مدینه هم دوست دارد شهری از شهرهای ایران عزیز باشد”

    این تیکه محشره:
    با ما سخن بگو مدینه. می دانم دلت شکسته است و قلبت مجروح اما ما که خود زخم خورده ایم آمده ایم تا زمزمه کنی با ما غصه هایت را. ما امین تو بوده ایم در همیشه تاریخ و نگاه که می کنی می بینی مدینه شهر پیغمبر جایی از قلب ماست. جغرافیا، مافیایی بیش نیست. نقشه را باید از دل ما کشید. مدینه! کبوتران بقیع جز گندم ایرانی نمی خورند. این را همه می گویند. ایرانی گندم که می پاشد در بقیع، حتی کبوتران بقیع هم بوی سلمان را احساس می کنند. مدینه! دلت برای سلمان برای ابوذر برای اصحاب برای مهاجرین تنگ شد کافی است سر بگذاری روی سینه ما. ما با دست عباس با دست بریده ماه بنی هاشم بارها به این سینه زده ایم و تو می بینی که قلب ما نمی زند؛ دم از مدینه می زند.

  36. منتظر خورشید می‌گوید:

    بقیع, تمام وسعت عشق
    مدینه, شهر پیغمبر , کجاست زهرایت؟!
    چه شد غریب ترین آشنای غم هایت؟!
    کجا گرفته در آغوش بیت الاحزان را
    که بوی فاطمه دارد تمام صحرایت
    الا حریم رسول خدا و مهبط وحی
    نشسته گرد غریبی چرا به سیمایت؟
    مسافران تو ای شهر عشق, آمده اند
    به خاک بوسی آن کوچه های زیبایت
    سکوت بشکن و برگو مدینه شهر نبی
    که در شکسته و سوزانده باغ گل هایت؟!
    به رغم این که تو را ماتم پیمبر بود
    به داغ فاطمه دادند چون تسلایت؟!
    مدینه حق عزاداری پدر, دختر
    مگر نداشت که این قصه شد معمایت
    فضای خاطره از ازدحام گریه پر است
    به لحظه لحظه آن روزهای تنهایت
    ز بس که بوسه زند جای پای مهدی را
    شمیم عشق دهد خاک روح افزایت
    به عشق دیدن مادر بیا یا مهدی
    مگر که شیعه کند در مدینه پیدایت
    تمام وسعت عشق است در بقیع امروز
    کنار پنجره های امید فردایت
    اللهم عجل لولیک الفرج

  37. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “محمد همین که می فهمید علی هست انگار غم از چهره اش پاک می شد و همین که می فهمید ذوالفقار علی هست انگار خیالش راحت می شد که حتی اگر تنگه احد را هم دور زدند که حتی اگر حمزه را هم به شهادت رسانده اند اما چون علی هست غمی نیست”

    “حالا همین علی خانه نشین شده ……………

    “اگر علی تنها بماند تنها کاری که باید اشک ریختن است”

    “یا حسین”

  38. عرفان می‌گوید:

    سلام
    گریه ی فاطمه تا پیوند ماه و خورشید ادامه داره برای تعجیل در فرج خورشید روز دوشنبه ساعت ۱۱ شب همه باهم دعای فرج را زمزمه میکنیم شاید که با عنایت حضرت بقیه الله ملت ما همه عاشورایی شوند تا پیوند ماه و خورشید صورت گیرد.
    اللهم عجل لولیک الفرج
    یا علی

  39. میلاد پ س 3 می‌گوید:

    داداش حسین مارو ببخش که در هر مطلبتون یه نظر نمی ذارم ولی همشون خواندنی و لذت بردنی هستند ممنون موفق باشی خدا حفظت کنه و فدای رهبر بشیم هممون

  40. دیوونه داداشی می‌گوید:

    “ما در ایران کافی است بدانیم که امامزاده ای نسبتی با اهل بیت دارد.
    “گلستان می کنیم مزارش را و برایش هر روز گل و گلاب می آوریم.
    “ما با معرفتیم مدینه …..
    ” سرت را بگذار روی سینه ما …..
    “سینه ما بوی اهل بیت می دهد”

    *سااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالاری به مولا

  41. سعید می‌گوید:

    سلام
    احساس می کنم اگر در افق نگاه تصویرتان در بالای صفحه تصویری از بدر کامل قرار دهید زیبا باشد.
    اجرکم عندالله

  42. دیوونه داداشی می‌گوید:

    داداشی جونم ،
    محشششششششششششششششر ، فوق العاده ، بی نظیر ، تک بود.
    حرف نداشت ،
    فقط،
    اششششششششششششششششششششششششششششششک داشت
    اساسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسی!

  43. پارسا می‌گوید:

    هنوز نیامده بودی که دلت برایش تنگ شده بود و هنوز روز اول حضورت در مدینه بود و تو داشتی فکرمی کردی که چند روز دیگر اینجایی و مدام داشتی به لحظه خداحافظی فکر می کردی
    به کلی فراموش کرده بودم که یه روزی منم مدینه رفتم اینا رو که گفتی همه ی اون لحظه ها اومد جلوی چشمم واقعا این فقط احساس شما نیست البته من علتش رو نمی دونستم هیچ وقت تو این پنج سال انقدر دلم برای مدینه تنگ نشده بود دوست دارم گریه کنم ولی به قول آقا امیرعلی گریه کردن لیاقت می خواد

  44. دیوونه داداشی می‌گوید:

    خبر از کوچه های مدینه سر به سر بده
    بیشترین غصه کوچه های ما …….
    مدینه است!

  45. ساسان می‌گوید:

    سلام
    دل ما را هم هوایی میکنی هی!

  46. دیوونه داداشی می‌گوید:

    مدینه! دلت برای سلمان برای ابوذر برای اصحاب برای مهاجرین تنگ شد کافی است سر بگذاری روی سینه ما
    ما با دست عباس با دست بریده ماه بنی هاشم بارها به این سینه زده ایم و تو می بینی که

    قلب ما نمی زند ; دم از مدینه می زند.

  47. سرباز می‌گوید:

    سلام داداش حاج حسین
    خدا قوت
    نمیدونم چرا هر وقت صحبت حج می شه یاد جنوب مخصوصا فکه میوفتم
    (مکه برای شما ، فکه برای من . بالی نمی خواهم این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان برسانند .
    ((شهید سید مرتضی آوینی))

  48. میثاق می‌گوید:

    جانا سخن از زبان ما می گویی….

  49. دیوونه داداشی می‌گوید:

    داداش حسین* جونم،
    دووووووووووووووووووووووووووووووووووووود شدیم!

    ای د ااااااااااااااااااااااااااااا د بی د اااااااااااااااااااااااااااااا د

  50. erfan89 می‌گوید:

    احسنت
    تبارک الله
    فتبارک الله تبارک الله تبارک الله احسن الخالقین
    یا مهدی ادرکنی

  51. سرباز می‌گوید:

    سلام داداش حاج حسین
    خدا قوت ، بابت مطالبت دستت درد نکنه
    نمی دونم چرا هر وقت صحبت حج میشه یاد جنوب مخصوصا فکه میوفتم واقعا جای غریبیه
    (مکه برای شما ، فکه برای من . بالی نمی خواهم این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان برسانند .)
    (( سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی))

  52. زینب می‌گوید:

    روضه خواند سفرنامه ات برایماان اساسی . اگر مدینه سر بر سینه ما نهد و زر درد بنالد ما سر بر سینه که بگذاریم ؟ این روزها بد جور دلم گرفته و دست خوش شما هم خوب روضه بارانمان می کنی . انشاءالله چندین باره روزیتان شود پربار تر از قبلی

  53. زهرا می‌گوید:

    سلام جناب آقای حسین قدیانی
    وبلاگ شما بسیار عالیست من حتی کتاب نه ده را گرفتم و مشغول خواندن آن هستم.
    مطالب آن خیلی خوب است ایکاش همانگونه که شما گفتید، همشهری ما، حاج احمد متوسلیان برگردد.من نیز منتظر بازگشت اوهستم.خداوند متعال در ظهور آقا و مولایمان حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرماید که فرج او فرج در کار همه ماست انشاء الله تعالی. اگر برای شما امکان دارد به وبلاگ من نیز سری بزنید.با تشکر. موفق و موید باشید

  54. دیوونه داداشی می‌گوید:

    دیوووووووووووووووووووووووووونتم داداش حسین* اساسسسسسسسسسسسسسسسسی!

  55. پسرطلایی می‌گوید:

    سلام.خیلی زیبل مینویسید دوست من.همان که نقطه اتصال شما رهبریست دنیاییست

  56. دل آرام می‌گوید:

    امیدوارم ببینیم روزی را که گرد غربت از مدینه رخت بربندد….

    یا حق

  57. احسان می‌گوید:

    داداشی!
    اگه وقت داشتی تحویل بیگیر
    در ضمن نظرات من با اسم کسایه دیگه ثبت شده.
    ۱۲:۵۹
    ۱۳:۱۷
    نظرات بنده می باشند.
    پیش مرگ ماه

  58. مسعودساس می‌گوید:

    سلام
    بیت‏الاحزان بود و…
    آن شب، علی علیه‏السلام بود و غمی به وسعت گیتی
    غمی به وسعت اندوه زهرا علیهاالسلام
    السلام علیک یا فاطمة الزهرا
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  59. مسعودساس می‌گوید:

    آهن آب دیده را زنگ عوض نمی کند
    چهره انقلاب را جنگ عوض نمی کند
    به خیل (غلط کردند بی شمارند) دشمنان بگو ، به کوری دو چشمتان
    مطیع امر رهبری ، رنگ عوض نمی کند
    شادی روح امام(ره) و شهدا و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات

  60. علی می‌گوید:

    سلام وبسایت بسیار جالب وخوبی دارید اگر تمایل به تبادل لینک با من را دارید لطفا لینک خود را در بخش نظرات وبلاگ من قرار دهید شما هم میتوانید من را بانام مبارزه لینک کنید .
    در ضمن من برای تبادل بنر هم مکان وهم فضا در اختیار شما خواهم گذاشت
    من پیشاپیش از شما تشکر میکنم

  61. bangejaras می‌گوید:

    سلام داداش حسین آقا.
    چطورید؟
    داشتم امروزنوشته های چندماه پیشتون رامرور می کردم گفتم یک نکته ای رایاداوری کنم تاشاید کمکی کرده باشم.(البته باعذرخواهی ازشما.قصدناراحت کردنتان راندارم)
    بلاگفا ابزاری است درست مثل مسجد ضرار
    حسین قدیانی
    خرداد ۲۶
    ….تا یک هفته دیگر در “قطعه ۲۶″ نظراتی که با نشانی بلاگفا بیاید صرفنظر از محتوای نظر و جدای از علاقه وافر من به فرد نظر دهنده به هیچ وجه تایید نخواهد شد، چرا که تایید نظراتی از این دست یعنی نمک پاشیدن بر زخم دوستانی که این روزها یکی پس از دیگری دارند از بلاگفا اخراج می شوند. روزی گفتم: “ما اهل گوگل نیستیم، خامنه ای. دات. آی. آر، تنها بماند”، حالا می گویم: ” ما اهل بلاگفا نیستیم، ستاره های ماه تنها بمانند”……. .
    فکرکنم این نوشته ازیادتون رفته.
    بازببخشید.
    یاعلی.
    التماس دعا.

  62. 1 می‌گوید:

    ۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱
    ۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱
    ۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱
    خیلی یکی دداش

  63. bangejaras می‌گوید:

    تا یک هفته دیگر در “قطعه ۲۶″ نظراتی که با نشانی بلاگفا بیاید صرفنظر از محتوای نظر و جدای از علاقه وافر من به فرد نظر دهنده به هیچ وجه تایید نخواهد شد، چرا که تایید نظراتی از این دست یعنی نمک پاشیدن بر زخم دوستانی که این روزها یکی پس از دیگری دارند از بلاگفا اخراج می شوند. روزی گفتم: “ما اهل گوگل نیستیم، خامنه ای. دات. آی. آر، تنها بماند”، حالا می گویم: ” ما اهل بلاگفا نیستیم، ستاره های ماه تنها بمانند”.

  64. کمیل می‌گوید:

    اشک ما را در آوردید آقای قدیانی امابه گریه ی زهرا قسم به بغض علی قسم به دستان بریده ی عباس قسم و به سلمان افتخار ایران قسم که ما سید علی را هرگز وهرگز و هرگز تنها نمی گذاریم.

  65. آیه می‌گوید:

    “بگذار عده ای باز هم پیش گویی کنند و از روی غرض، “مرض” های خود را عیان کنند، تو را چه باک! وقتی لبخند رضایت و تحسین بر سیمای حیدری سکاندار سفینه عاشورایی انقلاب، آن “ماه” بی بدیل بنشانی و او را از خود خشنود سازی.

    از تو چه چیزی کم میشود اگر آینده ات را پیشگویی کنند؟ بگویند تندرویی یا محافظه کار! چماقدار خامنه ای هستی یا چکمه پوش حکومت و یا دلقک شماره یک رژیم!!!

    زخم زبانها و ملامت ها را نشنو حسین من!گوش کن!دقت کن، هلهله سپاه عمرسعد را میشنوی؟! برو بر روی بلندی بایست، همان جایی که عمه سادات ایستاد، بالای “تل” و در میان گرد و غبار به هوا برخاسته صحنه نبرد، چشمانت را فقط به “گودی قتلگاه” بدوز. فقط”

    یار و همسنگر دیروز و امروز تو-احسان محمدحسنی ۸۹/۲/۵(مقدمه نه ده)

  66. آیه می‌گوید:

    “صاحب کتاب “نه ده” به نمایندگی از فرزندان شهدا حرف پدرانشان را فریاد می‌کشد و در زمانی که منتقد بودن از نظر عده‌ای خوش‌ژست‌تر است و برخی خواص در آن اندک اوقاتی که به خود زحمت دفاع از آرمان‌ها را می‌دهند، دفاعی نمی‌کنند که انتقاد از پی‌اش نباشد، او با افتخار از عقاید مردم این سرزمین دفاع می‌کند و حرف دل مردم را می‌زند؛ حرف ده‌ها میلیون نفری که در ۹ دی ۱۳۸۸ با دل‌های پرخون در خیابان‌های تهران و تمام شهرهای سرزمین من گفتند که تعرض به حریم ولایت و جمهوری اسلامی را تحمل نمی‌کنند.”

    رضا شکیبایی(مقدمه “نه ده”)

  67. آیه می‌گوید:

    “بی‌تردید، این روزها ادبیات انقلاب و هنر مقاومت به قلم حسین قدیانی بدهکار شده است. چه، او زمانی به پای این علم خجسته قامت برافراشت که بسیاری از سرداران این عرصه در قعود حیرت و سرخوردگی کمر خم کرده بودند. بگذریم ازجماعتی که گسسته از بیعت پیشین، راه خروج بر امام خویش در پیش گرفتند و سبب‌ساز جوشش غیرت نسل سوم انقلاب در هنگامه خیانت و سکوت خواص راه گم کرده و سرگردانی یاران دست و پا گم کرده شدند.

    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”

    محمدحسین صفارهرندی(مقدمه “نه ده”)
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”
    ادبیات غیرت، این‌روزها مدیون جوانی است که به کلمات، جان و معنایی تازه بخشید.”

  68. آیه می‌گوید:

    یادش به خیر
    اولین بار نفهمیدیم قراره حالا حالاها داستان داشته باشیم با این مورچه‌ها
    (که چقدر پز میدن که داداش حسین بچه بسیجی ها اینقدر تحویلشون می‌گیره
    مورچه‌ها به من: می شه حالا برای ما روضه نخوانید؟)
    “روزنه‌‌ای کوچک در انتهای سنگ قبر قطعه ۲۶ ردیف ۶۳ شماره ۴۴ ساخته بودند و با خیال راحت به داخل قبر رفت‌و‌آمد می‌کردند. به این می‌گویند سمفونی مورچه‌ها.
    ……………..
    نوشتن بقیه‌اش واقعا سخته(داداش شما چی میکشی وقتی مینویسی)…………………….
    روح “بابااکبر” شاد
    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  69. زهرا رمضانپور می‌گوید:

    سلام. شب به خیر.
    چی بگم جز اینکه شما همه ش از مدینه تعریف می کنید و دلم بیش از پیش می سوزه و در حسرتش آه می کشم و اشک می ریزم. این روزها به شدّت احساس دلتنگی می کنم. به شدّت دلم می خواد حالا که حتّی مشهد نمی تونم برم، لااقل برم بهشت زهرا و با شهدا درد دل کنم. امّا متأسّفانه اونجا هم نمی تونم برم! از مترو متنفّرم. امّا چاره ای نیست جز اینکه با مترو برم بهشت زهرا. امّا همین مترو هم فعلاً تا حرم مطهر نمی ره! خلاصه که شدیداً دلتنگم و هر چی بیشتر به روز میلاد حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) نزدیک می شیم، دلتنگیم بیشتر می شه و نوشته های شما دربارۀ مدینه هم که…
    فقط از خدا می خوام بهم آرامش بده که:
    الا بذکرالله تطمئن القلوب
    در انتظار دو کتابتون(سمفونی مورچه ها و کسی در میعاد) هستم.
    برام دعا کنید.

  70. سبو می‌گوید:

    سلام علیکم
    دست مریزاد
    خسته نباشید.
    البته ما که قلممون به قلم شما نمی رسه پس جسارت نمی کنیم ولی اگه نگاهی به وبلاگ ما هم بندازید و نظری بدید حداقل شاید امید وار بشیم.

    یا علی

  71. صبا می‌گوید:

    سلام.
    خیال تان راحت؛ تا قدر همین ماه را ندانیم، خبری از خورشید نیست اما نگاه که می کنی می بینی این روزها ستاره گرد ماه بی شمار است.
    مرسی از این خوف و رجا.کاش رویای این شبها به واقعیت بپیونده.کاش بلاخره به ثمر بشینه ثانی های این لحظات٬این روزها٬این سالها.
    خیلی خیلی ممنون از این پست.خیییییلی ممنون.
    پس کی کتاب میاد؟شماره تماس واسه به شهرستان هم فراموش نشه ها!خواهشا!
    حق یارتون.

  72. آیه می‌گوید:

    سلام داداش
    آخر اومدی داشتم ناامید میشدم
    گفتم نکنه ناشکری کردیم.

  73. علی صبوری می‌گوید:

    خوش به سعادتت
    کاش این سفر قسمت ما هم بشه هر چه زودتر

  74. علی صبوری می‌گوید:

    رفتی اونجا
    توبه کردی از جواب دادن به کامنتات !

    جواب برو بج سوگلی تونم دیگه نمی دید ! هپلی، سید احمد ، عرفان . ووووو

    نکنه مفتی آ حرومش کردن ؟

  75. احسان می‌گوید:

    بر منتظران این خبر خوش برسانید
    کامشب شب قدر است و همه قدر بدانید
    با نور نوشتند به پیشانی خورشید
    ماهی که جهان منتظرش بود ، درخشید

  76. علی صبوری می‌گوید:

    متنای خوشگل و شیرینت یه طرف

    جوابای شیرین ترت یه طرف دیگه -داش
    یه کتابم از مجوعه جوابات ، بده چاپ کنند – بازارش می گیره

    راست می گم جونه تو- بعضی موقعه ها خیلی با حال می گی

  77. آیه می‌گوید:

    آره داداش کتاب نظرات شما در قطعه ۲۶ هم ایده خوبیه خیلی جلبک خفه کنه.

  78. آیه می‌گوید:

    غلط نکنم داداش میخواد مطلب جدید بزاره.

  79. علی صبوری می‌گوید:

    اشکال نداره ما منتظر اون روز می مونیم

    @@@@@@@@@@@@@@

  80. حامد آزادی می‌گوید:

    سلام
    همان طور که گفتید مدینه شهر عجیبی است .وحزن انگار با دانه دانه غبار انجا (پیامبر فرمود غبار مدینه شفاست )گره خورده .ولی ادم در مدینه احساس خاصی دارد اصلا حس نمی کند که در سرزمینی ورد شده ای که تا به حال تصورش روهم نداشتی .
    چنانکه گفته ائمه علیهم السلام مدینه را بیشتر از هر جای دیگردوست داشته اندوامام زمان نیر بیشترین زمان عمر شان در مدینه هستند.

  81. علی صبوری می‌گوید:

    از آدمای کنجکاو خوشم می آد
    خودمم ازهمینام
    ولی من از تو محافظه کارترم
    تو خیلی جسوری – خیلـــــــــــــــــــــــــــــــی

  82. خادم الشهدا می‌گوید:

    قلب ما نمیزند.دم از مدینه میزند.
    سلام داداش حاجی.الحق که تیتر پستهات عالیه.یه جورایی اون تیتر ما رو بیشتر وسوسه خوندن میکنه . دستت طلا عالی مینویسی.(هر چند گاهی کامنتهای ما تایید نمیشه میدونی که با کدومم دیگه آره؟ اما داداش بدون که ذره ای ازت دلخور نمیشیم.به هر حال صلاح مملکت خویش خسروان دانند. وب سایت خودته هرکاری دوست داری میتونی انجام بدی.).یا حق

  83. علی صبوری می‌گوید:

    نه !

    مث اینکه تصمیم گرفتی سر شب بخوابــی !

  84. م.طاهری(ظهور منجی نزدیک است) می‌گوید:

    عجیب می نویسید.عجیب دلنشین و زنده

  85. رضا می‌گوید:

    سلام داداش حسین خسته نباشی
    داداش هنوز مصاحبه رو نذاشتی ها هفته هم تموم شد و هفته جدید اومد.

  86. طاهره فتاحی می‌گوید:

    آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه…

  87. صبا می‌گوید:

    سلام حاج حسین قدیانی.خوش اومدید!
    پدرم یک چیز می دانست…
    حرف پدر که میاد دل ما هم پر میکشه.
    پس مطلب قبلی کو؟چرا همچین شد؟

  88. صبا می‌گوید:

    و این درد دل را شاید روزی برای “نه ده” مقدمه کردم. به هر حال من هم دل دارم و مثل هر نویسنده ای حق دارم روزی نظر “آقا” درباره کتابم را عمومی کنم و به آن پز بدهم.
    خوب ما هم حق داریم:(((((

    چهارم؛ در مظلومیت مقتدرانه کتابم “نه ده” همین بس که “آقا” اولین روحانی بود که دست مریزاد گفت و حجت الاسلام پناهیان دومین نفر و این جمع به عدد ۳ نرسیده!
    جداٌ؟!؟!؟!؟!؟!

  89. سحر می‌گوید:

    سلام
    چرا مطلب قبلی پاک شده؟؟…ترسیدید کشته بده؟!!!…شایدم برای من پاک شده!

  90. راحیل می‌گوید:

    سلام اخوی
    امروز ۲ تا اتفاق خوب برای من افتاد و ۲ تا توفیق حاصل شد
    یکیش دیدار با یک فرزند نازنین شهید
    یکی هم خریدن کتاب نه ده
    مادرم پرسیدند که چه کتابیه و من گفتم به معنای واقعی کلمه خاریه در چشم فتنه گران
    فرصت نشد زیاد بخونم کتابو اما حس کردم بوی خون میده
    البته نه از جنس خشونت بلکه از جنس خونی که در رگ ماست و هدیه به رهبر ماست
    (این تیکشو نمیدونم حق دارم بگم یا نه! اگر ناراحت شدید ببخشید و پاکش کنید
    بعد از دیدن عکسای آخر کتاب دلم بدجوری برای بابا اکبر شما تنگ شد
    واقعا نمی دونم این حرفم جسارت به حساب میاد یا نه اما گفتنشو بذارید به حساب اینکه هرشهید سندی است برای افتخارما)

  91. مسافر می‌گوید:

    سلام
    قبول باشه
    معتاد مطالبتون شدیم
    نیمه شعبان نزدیکه کاش آقا همین امسال بیاند
    اقای قدیانی فکر کنم بقیه اقایون روحانی دستشون به شما نرسیده یا بدون ابراز کسوتشون براتون نظر گذاشتن
    دعا می کنم در راه حضرت ماه خالصانه پرتلاش و مقاوم بمانید ومنعطف در برابر نقدها و گوش دروازه در برابر بی انصافیها و غرض ورزیها آخه می دونید خیلی خوبه آبرو شو آدم در راه خدا و ولییش خرج کنه خیلی ظرفیت می خواهد یک مثالش اقای شریعتمداری
    در پناه حق باشید

  92. صبا می‌گوید:

    این قبل التحریرهاتون مث در بستنی می مونه!!!
    به جا و خوشمزه!

  93. ن.خ می‌گوید:

    سلام داداش حسین.اگه کامنت نمیذارم دلیل این نیست که نمیام.میخوام اذیت نشیداینو گفتم واسه سوختن دل حسودا.

  94. سید احمد می‌گوید:

    وا !
    من تازه میخواستم اون مطلبو بخونم داداش!
    داداش حسین جان چاره ای بیاندیش!
    من اگه یه مطلب از شما رو نخونم کار و زندگیم به هم میریزه.
    اگه میشه دوباره بذاریدش.
    من میخوام.
    من میمیرم واسه مطالبی که بوی مدینه میده.

  95. سعید می‌گوید:

    سلام . آقای صفار هرندی مهمان زهرا و ام البنین هستند.

  96. سید احمد می‌گوید:

    ممنون سالار.
    خیلی گلی شما.
    بعضی وقتها برای قربون صدقه رفتن میخوام از یه کلمه هائی استفاده کنم که نمیشه که بشه!
    فقط بدون خیلی میخوامت.

  97. سید احمد می‌گوید:

    هر کی ندونه ما میدونیم این
    “غلط کردید بیشمارید”
    شما دل کیا برده! 🙂
    ما خبر داریم داداش.
    فدای دل داداش حسین بسیجیها.
    داداش خودت خبر نداری چه خاطر خواه هائی داری.

  98. سید احمد می‌گوید:

    قلب ما نمیزند؛دم از مدینه میزند.
    عالی؛
    بسیار عالی.
    مثل همیشه زیبا و تاثیر گذار و روان.

    قسمت آخرش که بی نظیر بود داداش.

    ممنون داداش حسین بسیجیها.
    ممنون
    ممنون
    ممنون….

  99. سید احمد می‌گوید:

    سلاااااااام عزیز دلم.
    سلام داداش حسینم.
    خوبید انشالله؟
    داداش حاجی خیلی دلتنگت بودم.
    دلم برای خودتو این قطعه از بهش تنگ شده بود.
    خیلی میخوامت سالار.

  100. amir می‌گوید:

    اگر ولی امر را تنها بگذارید، باز هم کار من گریه کردن است.
    نتوانستند سقیفه را تکرار کنند اما عزم کرده اند باز هم روی شتر بنشینند. آن نامه سرگشاده روی شتر نوشته شده بود
    جدا لذت میبرم از نوشته های زیبایتان
    مجدد التماس دعا اااااااااااااااااا

  101. هدی می‌گوید:

    مثل همیشه عالی
    دل ستاره ها رو لرزوندی با این سفرنامه

  102. amir می‌گوید:

    پنجم؛ پدرم یک چیز می دانست که اینگونه وصیت نامه نوشت؛ “ما زخم خوردگان تیره ترین، سردترین، بلندترین شب های جور بودیم …”.
    عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
    التماس دعا

  103. خادم الشهدا می‌گوید:

    الحق که اون حسی که موقع خوندن پستهات بهمون دست میده و ما رو به یاد نوشته های سید شهیدان اهل قلم میندازه حس درستیه.
    با ما سخن بگو مدینه…….با ما سخن بگو دوکوهه

  104. ناشناس می‌گوید:

    سلام
    کتابتون(نه ده)که به دستم رسید،معنی واقعی این جمله رو درک کردم:”هل الدین إلا الحب و البغض؟”
    هرشب چند صفحه شو میخوندم(با نیت)و از خدا میخواستم مرز حب و بغض هامو واضح کنه،اونجوری که خودش میپسنده.
    من بیست وچند سال مرده بودم بی اونکه بدونم ! یه مرده متحرک.
    نفس میکشیدم بی اونکه زنده باشم!! نگاه میکردم بی اونکه ببینم ! گوش میکردم بی اونکه بشنوم ! و قلبم میتپید بی اونکه بی اونکه…
    یادش که میفتم دردم میاد؛گریه ام میگیره…
    “گفت ای بیچاره لیلایت منم”
    لطف خدا همه وجودمو در بر گرفت ومسافر جنوب شدم و مهمون شهدا…
    روی خاک پاک طلاییه سفره بودنمو،سفره مرده بودنو تکوندن.
    آرزومه همونجا بمیرم.روی همون خاک.
    اینا رو اینجا نوشتم چون فضای مجازیتون بوی شهدا رو میداد.چون هواییه جنوبم کرد.
    شاید چون شما بی واسطه بهشون متصلید.
    قدر قلمتون وعنایات ویژه ای که بهون شده رو بدونید که میدونید.
    سلاحتون همیشه گرم و سوزان و نشانه رفته بسوی قلب دشمن باشه إن شاء الله

  105. ناشناس می‌گوید:

    سلام

  106. مهدی می‌گوید:

    وقتی آقا دست مریزاد میگن، دیگه چه نیازی به تعریف بقیه.
    قلمت مقدسه، خدا برای ما و حضرت ماه نگه ش داره تا هر کلمه ای که باهاش نوشته میشه، مثل خاریه تو چشم هر چی فتنه گر و اجنبی و اجنبی پرسته

  107. فطرس ملک می‌گوید:

    غلط کردید بیشمارید یه شعار تاریخی میشود
    نسل بعد ….

  108. فریدالدین می‌گوید:

    اما “نه ده” گویی اسرار آل انقلاب است و “سر” همان به که در سینه تاریخ مخفی بماند.

    چه تعبیر نابی ! اسرار آل انقلاب ! حال کردم از این تعبیر

  109. آرش می‌گوید:

    سلام.
    واقعا نمیدونی آقای صفار مکه تشریف دارن؟
    بابا شماها دیگه چجور استاد و شاگردی هستین!

  110. سجاد می‌گوید:

    داش حسین سلام
    میخوامت
    چقدر تحلیلت از اشکهای زهرای مرضیه سلام الله علیه زیبا بود .
    یا علی

  111. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    یکم ،سلام
    دوم، هر چی فکر میکنم کلمه ای پیدا نمیکنم که بتونه بیانگر احساس واقعی من به این نوشته باشه، جز اشک حسرت و دلتنگی های هزار باره برای مدینه!!!!!
    میخواستم یه قسمت از متن رو اینجا بنویسم دیدم اگه بخوام انتخاب کنم حیف میشه ، همش رو هم که نمیشه!!!
    چیکار کنم که بدونی داداش فلمت وصل به عالم بالاست .قدرشو بدون واسه ما هم دعا کن!!
    سوم، یه خواهش: ما تو ماهنامه هیأ تمون یه صفحه داریم به اسم جبهه و جنگ، میخوایم وصیت نامه شهدا رو هم بهش اضافه کنیم. اگر براتون امکان داره یه گلچین از وصیت نامه بابا اکبر رو تو همین وبلاگ بذارید تا ما هم تو بیرقمون چاپش کنیم.
    اسم ماهنامه ما اینه: بیرق

  112. خواهر شهید کاظم می‌گوید:

    جواب ندادید داداش!!
    وصیت نامه رو میذارین؟

  113. فدایی حضرت ماه می‌گوید:

    سلام داداش حسین !
    کامنت من تأیید نشد . ( مربوط به ساعت ۲ : ۸ ، صبح امروز ۱۳۸۹/۵/۳ ) می خواستم دلیلش رو بدونم .
    اگه امکان داره ؟!

  114. آیه می‌گوید:

    با اجازه داداش حسین
    وصیت نامه “بابااکبر” تقدیم به خواهر شهید کاظم:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    ما زخم خوردگان تیره‌ترین، سردترین و بلند‌ترین شب‌های جور بودیم. ما شلاق خوردگان یلدای ستم بودیم. نخستین شعاع فجر را که دیدیم خیز گرفتیم. عاشقانه به سوی شفق دویدیم تا در چشمه خونین خورشید، زخم‌های استخوان‌گداز خویش را بشوییم؛ که ثابت کنیم؛ سرخی بالاترین رنگ است، نه سیاهی. که سیاهی می‌پوشد. سرخی می‌شوید و جلادان تاریخ را رسوا می‌کند.«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست». سپیده دم خونین عشق فرا رسید دوستان. ‌ای برادر! ‌ای خواهر! تو را فقط یک پیام، تو را فقط یک وصیت، تو را فقط آخرین حرف که؛ خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار. التماس دعا دارم.
    اکبر قدیانی ـ ۱۳۶۱/۲/۹

  115. یکی از پروانه ها می‌گوید:

    سلام برحاجی حسین ،پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم )فرمود جبرئیل از طرف خدای جلیل جل جلاله نزد من آمد وگفت :ای محمد خدای جل جلاله به تو سلام می رساند ومی فرماید برادرت علی (علیه السلام )را مژده بده هرکه دوستش دارد من عذابش نکنم وهرکه دشمنش دارد ، ترحم نکنم .
    وای کاش که ما می فهمیدم که آب در کوزه وما تشنه لبان می گردیم چرا که به قل شما امروز جمهوری اسلامی نزدیک ترین حکومت به حکومت علی است و اگر چه با قله عدل ابوتراب فاصله ها دارد اما می بینی که همان پرچم غدیر امروز دست رهبر ماست.

  116. علی صبوری می‌گوید:

    توجه توجه

    لطفا
    منتظرجواب نباشید که داداش تصمیم کبری گرفته که جواب نده

    حدس می زنم ؛

    زیر سر باتوم آل صعدیاس
    یا زیر سر فتوای مفتی آآآ س
    یا شاید م توبه کردن
    یا امکان داره ، شاید به خاطر مشغولیت هاس

    یا گاهاٌ نصیحت دوستانه دوستان
    یا عذاب وجدان
    یا حفظ عدالت
    یا تشر عدو
    یا چشم غره ی بزرگترا
    یا سهوا غرور
    یااحتمالا ممکنا قطع دلبستگی ها

    یا خبر آمد خبری در راه است!!!

    همین دیگه بلاخره زیر سر یکی از ایناس .

  117. صدرا می‌گوید:

    سلام
    خسته نباشی دلاور
    اتفاقاً من با یکی از دوستانم که نه ده را نپسندیده بود بحث می کردم.
    کاش توشیح حضرت ماه را در مورد نه ده چاپ کنی تا به من هم یه نونی برسه. خیر ببینی.

  118. راحیل می‌گوید:

    سلام علیکم
    این قبل از تحریر شما من رو نجات داد فکر میکردم دچار توهم شدم که چنین کامنتایی رو قبلا تو یه پست دیگه خوندم
    پ.ن:ما با زبان فارسی چه می کنیم؟ تصحیح میکنم
    فکر می کردم چنین نظراتی رو در مطلب قبلی دیدم

  119. یاس سپید می‌گوید:

    سلام به ستاره های حضرت ماه و به خصوص خدمت ستاره ای از نسل بابا اکبر
    برای اولین بار تو عمرم متنی رو کامل نخونده اومدم کامنت گذاشتم به دلیل ذوق زدگی زیاد… به خاطر شروع به کار دوباره خبرگزاری چیزنا
    با اینکه خیلی لفظ جالبی نیست و یه خانم باید مودبانه تر حرف برنه ولی حالا این دفعه… خیلی چاکریم

  120. زینب می‌گوید:

    سلام و خدا قوت.
    مظلومیت توفیق می خواهد! و میزانش بستگی دارد به میزان تقرب به خدا و نزدیکی به اول مظلوم عالم!
    شکر کنید اندک توفیقی که نصیبتان شده را!

  121. م.طاهری(ظهور منجی نزدیک است) می‌گوید:

    خواهش می کنم این کار رو انجام بدهید.ما هم خیلی دلمون می خواد نظر اقا درباره کتابی که انقدر باهاش کلاس می گذاریم عمومی بشه تا بیشتر از این باهاش پز بدهیم

  122. حامد آزادی می‌گوید:

    نمی دانم چند نفر دیگر ازاساتید مطالب شما را مطالعه میکنند اما من به عنوان یه طلبه معمم (چون وقتی آقا روحانی باشند من دیگه همین طلبه هم زیادیه برام)نگارش وسبک زیبای شما را تحسین کرده ام .از جمله این اساتید روحانی برادر جناب صفار .شما میتونید به وبلاگ ایشون مراجعه کنید با نام نور مبین مخصوصا متن اخیرشون خیلی زیباست.

  123. سلام
    اسعد الله ایامکم
    من که نمی تونم خودم رو یه روحانی بدونم. ولی به عنوان یه طلبه برای نه ده و بقیه کاراتون میگم دست مریزاد
    ان‌شاء‌الله از حضرت خورشید دست مریزاد بگیری و بشنوی

  124. ابراهیم‌زاده می‌گوید:

    سلام
    جایزتون برای کتاب نه ده بود‌ها.

    اقلا یه جوری می‌نوشتید ما هم دلمون خوش باشه که از یه کتاب که آقا خوشش اومده تجلیل کردیم…

  125. شروان می‌گوید:

    میلاد منجی بشریت/انسانیت/شرافت/بر داداش حسین خودمون مبارک
    راستی خیلی دلم واسه چیزنا تنگ شده بود.خیلی خوشحال شدم که دوباره توی کیهان چیزنا داریم
    دمت گرم داداش

  126. یار دبستانی می‌گوید:

    سلام خوش غیرت
    وقتی مطلبتو در مورد استاد صفار و مقدمه باحال و متین کتاب نه ده و خوشحالی آقا خوندم خیلی خوشحال شدم بالاخره یکی دیگه هم به کسانی که لبخند به لبان آقا بنشونه اضافه شد اونم در عرصه مظلوم فرهنگ ….
    اما وقتی به بخشی از نوشته ات که از ما طلبه ها گله کرده بودی که فقط دو نفر از کتاب ذی قیمتت تشکر کرده بودند خیلی به غیرتم بر خورد .طاقت نیاوردم و فوری اومدم تا بهت بگم رفیق از همین راه نه چندان دور بر دست و بازو و قلم غیرتمندت بوسه میزنم .
    در ضمن اگر حال و حوصله حضور در جمعی طلبگی که در زمینه مسائل روز به طور تخصصی مطالعات انجام میدن رو داشتی خوشحال میشیم جلسه ای با حضور شما داشته باشیم .
    من از شما شماره تلفن ندارم ولی مدتها بود می خواستم به بهانه ای ازتون دعوت کنم . پس منتظر تماستون میمونم .
    یاسر شهامت / طلبه ای ساده از قم . ۰۹۱۴۵۱۲………..

  127. محمدرضا می‌گوید:

    سلام
    خیلی خسته نباشی
    لب تاب غلطه لپ تاپ درسته
    می دونم گیر بی خودیه ولی دویت ندارم داداش حسین متنش اشکال داشته باشه
    موفق باشی

    نظرو تأیید نکن

  128. محمدرضا می‌گوید:

    خودمم خراب کردم
    دوست درسته نه دویت D:

  129. س می‌گوید:

    خوشابحالت، درباره آقا میگویم. قدر بدان و تا میتوانی سعی کن اخلاق و انصاف را در کنار رک گویی و طنز حفظ کنی. حق را همه اش را بگویی و به قولی تو خال بزنی ولی مراقب باشی تیرت بال حشره ای را هم در مسیرش زخمی نکند. هرچند حشره ای کوچک و ناچیز ولی ظلم خودش به اندازه کافی بزرگ است! خودت را حفظ کن برای خودت و پدرت و ما و… انقلاب. موفق باشی.

  130. مهدی می‌گوید:

    داداش حسین یا حاج حسین سلام
    طلبه هستم و نه ده از نمایشگاه به دستم رسیدودر اندک زمانی آن را مطالعه کردم .
    قابل نیستم ولی دست مریزاد.

  131. ؟ می‌گوید:

    بار دیگر که به مکه روی خدا را خواهی دید
    اینبار فقط خانه دیده ای

  132. مصطفی می‌گوید:

    سلام بر داداش حسین.

    نوشته بودین: “چهارم؛ در مظلومیت مقتدرانه کتابم “نه ده” همین بس که “آقا” اولین روحانی بود که دست مریزاد گفت و حجت الاسلام پناهیان دومین نفر و این جمع به عدد ۳ نرسیده!”

    ما که لایق نیستیم ولی ان شاء الله طلبه بعدی ما باشیم!

    آن هم با یک داستان واقعی:

    یکی بود یکی نبود!

    من از مدتها قبل با وبلاگ شما آشنا بودم و از نوشته های شما لذت می بردم تا اینکه یک روز از آستانقدس رضوی زنگ زدن و گفتن دو تا کتاب برای ارزیابی میخواهیم بیاریم تا نظر بدین.
    وقتی کتابها رو آوردن دیدم یکی کتاب نه ده است.

    خوندنش شاید ۳ روز هم نشد و کتاب از دستم نمی افتاد. تازه بعضی مطالب دوبار خونده میشد و بعضی ها رو هم برای خانواده میخوندم.

    وقتی تموم شد و خواستم فرم ارزیابی رو پر کنم تازه فهمیدم با توجه به ارتباطات مشهد و مجمع (سربسته میگم!) و مسائلی مثل المکاسب (و باز هم سربسته میگم!) چه کار سختی باید انجام بشه.
    یعنی من باید برای آستانقدس رضوی با ارتباطات فوق الذکر و محذوف الذکر و خطیر الذکر کتاب شما را توصیه میکردم. اگر مشهدی باشی و مرتبط با مجموعه فوق الذکر، میفهمی این یعنی یک عملیات انتحاری با ۲۰ کیلو مواد منفجره!

    نمیدانم! شاید نزدیک بود بی خیال شوم ولی آخر سر دل را زدم به دریا و نه تنها تایید! که یه چیزهایی هم در فرم ارزیابی نوشتم که خدا عاقبتشو بخیر کنه و سر آخر هم یک لگد به مال دنیا زدم و نوشتم: این کتاب خیلی خوب است ولی برای آستانقدس…!

    و این بود که احتمالا دیگه کتابی از آستانقدس و … برای ارزیابی به ما نرسه!

    این ها رو گفتم که بدونین نه تنها تحسین! و نه تنها دفاع! که برای کتاب زیبای شما ومهمتر از آن راه زیبای شما، هزینه هم میکنیم.

    و نکته آخر اینکه من امسال از حوزه مشهد انتقالی گرفتم و دارم میروم قم!!!

  133. چقدر زیبا نگاشتی. کاش برای دل استاد شیمیایی من نیز از آخرین تلاقی نگاه زینب و عباس قلم می زدی…

  134. .... می‌گوید:

    کاش می‌ذاشتین نظر آقا رو…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.