به این جملات دقت کنید:
*حالم از ۱۳ روز عید بهم می خورد!
*پول داشته باش… همیشه برایت عید است و بهار و سیزده بدر!
*مگر این همه روز سال چه کرده ایم که الان باید برای نوروز جشن بگیریم؟
*گزینه من برای انتخاب بهترین فصل، قطعا بهار نیست!
*بهار یعنی سینوزیت، عطسه، خواب و خاله بازی و مادربزرگ و بوس و خلسه!
*بچه که بودم، باز یک چیزی… الان بهار چیزی جز دردسر شلوغی آخر سال نیست!
*در بهار دچار یک بیماری روحی عجیب و ناعلاج می شوم؛ کلا آلرژی دارم نسبت به بهار!
*۱۳ روز اول سال تقریبا همه جا تعطیل است، پس سالی که نکوست از بهارش پیداست!
*دوست دارم از تعطیلات عید استفاده کنم و تا این ۱۳ روز تمام شود، بروم کره مریخ!
*بهار یعنی خداحافظی غم انگیزتر از عصر جمعه با لباس های رنگارنگ زمستان. با کفش چکمه ای. با کلاه مخمل!
*بهار؟… من جز پاییز، فصلی نمی شناسم!
*بهار فصل بسیار خوبی هست. پیک شادی خیلی خوب هست. سه ریال های صدا و سیما خیلی خوب هست. خمیازه خیلی خوب هست. خر و پف خیلی خوب هست!
*وای، بازم بهار… از وسطای بهمن، غمش افتاده توی دلم؛ بوم بوم می زنه!
***
“بهاریه” های این همه ویژه نامه و سالنامه را که خواندم، سرمقاله ها و یادداشت های ابتدایی این مجلات را که خواندم، اگر چه هیچ کدام عینا جملات بالا را نیاورده بودند، اما نفرت شان از بهار، از عید و از نوروز آنقدر بود که مخرج مشترک تمام آنها، همین چیزهایی بود که من مختصر و مفیدش را برای تان نوشتم… و اما چند نکته:
یک: این همه که زور می زنیم و خودمان را به در و دیوار می زنیم، از بهار و از همین ۱۳ روز تعطیلات عید بدمان نمی آید. باور کنید اگر همین الان هیئت دولت، فقط یک ساعت از تعطیلات ۲ هفته ای عید را کم کند، همین ماها همچین دوستدار بهار و عید و آجیل و پسته می شویم که حاضریم جان بدهیم برای آن فامیلی که در طول روز هر جا عیددیدنی می رویم، می بینیمش و هر بار هم ۳ قبضه می بوسیمش. همان فامیل که سال به دوازده ماه نمی بینیمش. همان فامیل که شاید پسرخاله ما باشد و در خیابان وقتی با او چشم توی چشم می شویم، روی مان را می کنیم آن طرف که مثلا ندیدیمش!
دو: دیروز در تاکسی جوانکی با راننده که مردی در حدود ۵۰ می زد، هم کلام شده بود؛
جوانک: تموم عشق و حال رو شما توی جوونی کردین و بدبختی و بیکاری و بی پولی رو گذاشتین واسه ما.
راننده: کارت چیه؟
جوانک: ول می گردم که علاف نباشم!
راننده: دستت چی شده؟
جوانک: هیچی بابا! چهارشنبه سوری از بس زدیم و رقصیدیم و از روی آتیش پریدیم که، همچین شد؛ طوری نیس!
راننده: خب!
جوانک: فقط ۱۲۰ هزارتومن ریختم توی حلقوم دوس دخترم؛ به جز اون ۵۰ هزارتومن که واسش هر چی از این فشفشه ها بود، خریدم. فشفشه خریدم واسش عینهو منور همه کوچه رو روشن می کرد. خداییش عجب تیکه حقیه. توی تظاهرات جنبش سبز رفتم تو کارش. نه نگفت. یه چشمک بیشتر حرومش نکردم!
راننده: همین یکی رو داری؟
جوانک: این اصل کاریه، چند تام دارم واسه روز مبادا. اینا علی البدلن! با ۳ تاشون چهارم عید قراره بریم دبی. صفاسیتی زنگوله!
من: جناب، سر “پاکستان” پیاده می شم؛ جلوی پمپ بنزین!
جوانک: اِ! دادشمون این پشت بسیجی بود و ما داشتیم همین جوری باباکرم می خوندیم؛ آخوندی؟!
راننده: کرایه نمی دین؟
من: همون اول دادم که!
جوانک: پول این بنده خدا رو بده. همه تون مثل همین!
من: باور بفرمایین، حساب کردم؛ ۲ تا دویستی دادم، یه صدی.
راننده: کی دادی؟
من: بعد اینکه سوار شدم.
راننده: کجا کرایه دادی؟
جوانک: این پولا خوردن نداره داداش. ببین کی چوبش رو بخوری!
من: حوصله بحث ندارم؛ بیا اینم کرایه دوم، خلاص!
راننده: خورد نداری؟
من: شرمنده.
راننده: شما خورد نداری؟
جوانک: بگذار ببینم… اینجام که نیس! ای داد بیداد، شلوارمو که عوض کردم، یادم رفت پولمو جابه جا کنم!… از پاقدم شما بودها!
من: با من بودی؟
جوانک: مثلا با تو بوده باشم، می خوام ببینم چی کار می خوای بکنی؟
من: هییچی، می خوام کرایت رو حساب کنم.
جوانک: به مولا داری خاکمون می کنی. خیلی مردی!
من: یه سئوال می کنم راستشو بگو؛ امشب پیش دوست دخترت می گی فلانی مالک اشتر بود یا هالو پنج شنبه؟!
راننده: خیلی باس می بخشیدا، من که به زنم می گم؛ یارو خیلی هالو بود!
جوانک: من؟
راننده: نه بابا، ایشون رو گفتم.
سه: این بیت که می خوانم شاید با دعوا و مرافعه من و جوانک و راننده و آن کف گرگی که رفتم توی روحم، ارتباطی نداشته باشد، ولی گمانم حرف این روزهای بهار این است با ما؛ “اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا قلب مرا بشکست لیلی.”
چهار: راننده تاکسی بعد از آنکه مرا هالو خطاب کرد، از ماشین پیاده شد. آمد سمت شاگرد. جوانک را آورد پایین و تا می خورد، گرفتش به باد کتک. با چه بدبختی جدایش کردم. نگرفته بودمش، جوانک را کشته بود. به قرآن کشته بود؛ آنطور که او داشت می زد.
پنج: آرامش کردم. بردم پارکینگ وطن امروز تا دست و رویش را بشوید. شست. برایش چای ریختم. خورد. کرایه دومی که داده بودم، پس داد. کرایه را پس داد و گفت: جیگر داری یا نه؟ گفتم: فکر کنم. گفت: جیگر نداری، حق نداری اسم مالک رو بندازی توی زبونت. اینا رو من می شناسم. اینا دارن خاکروبه روی سر ناموس مون می ریزن، نه توی سر خودمون. واسه کی می خوای بری مسجد؟! واسه چی می خوای بری مسجد؟! مرتیکه الاغ ۳ تا موبایل داشت، کرایه من رو نداشت بده! نمی دونم تو توی ماشین بودی یا نه. سر گلبرگ، دختره داشت از چهارراه رد می شد، برگشت گفت جوون!… وقتی داشت چرت و پرت می گفت، چند بار توی دلم دعاش کردم. فایده نکرد. پسر خوب! توی این روزنامه تون بنویس: ما مالک رو توی مسجد زندانی کردیم. بنویس مالک اشتر بعد از دعا برای خاکروبه انداز توی سرش، بعد از دعا واسه دشنام دهنده اش، از مسجد زد بیرون و اونقدر کشت و کشت، تا اینکه رسید به در خیمه معاویه.
شش: رمضانعلی. این اسم راننده تاکسی ای بود که البته ماشینش تاکسی نبود. مسافرکش بود. رمضانعلی تا همین ۶ سال پیش که بازنشسته آموزش و پرورش شده بود، دبیر تاریخ بود. حتی کارتش را هم به من نشان داد. رمضانعلی صفایی. فرزند قربان. می گفت: من از بهار خوشم می آید. بهار باعث می شود یک ماه مانده به عید، روزی ۵۰ هزار تومان با این ماشین کار کنم. ۳ تا دختر دم بخت داشتی، قدر این بهار را می دانستی… راستی! به تو هم یک حرف بد زدم، می بخشی که؟… ببخش! برو در همین مسجد سر پاکستان برایم نماز بخوان، حتی برای آن جوان. شب رفتم خانه، از روی نهج البلاغه برای خانمم عهدنامه مالک اشتر می خوانم؛ قول می دهم!
هفت: نکات ۱ تا ۶ بر اساس یک واقعیت بود؛ نوشتم ۱ تا ۶؟… منظورم این بود؛ یک تا هفت.
امروز خانمم گفت، با عتاب هم گفت که برو و این کارهایی که در برگه نوشته ام انجام بده، و مادرم گفت با عتاب هم گفت که این وبلاگ برایت آب و نان نمی شود!
از قطعه ۲۶ آمدم بیرون. اول رفتم بانک و نوبت گرفتم و ملتفت شدم ۲۵۸ نفر جلوی من هستند و در صف انتظار. نیم ساعتی منتظر ماندم و حالا حالاها نوبت من نمی شد. نگاهی به برگه انداختم. رفتم تا آن قسمت از ۴ کار بانکی که می شد از طریق عابربانک انجامش دهم، انجامش دهم. (انجامش دهم به توان ۲) اما دیدم در صف عابربانک نفر یازدهم ام. از ۲ مرتبه، نگاهی به برگه کردم و به نفر آخر که عاقله مردی بود، گفتم جایم را نگه دارد که “باشد” ی حواله مان کرد، اما در مایه های همان “به من چه؟”
رفتم خشکباری که آجیل و پسته اش معروف است. آنجا دیدم که اصلا نیم بیشتر صف، بیرون مغازه تشکیل شده و یکی هم گماشته بودند که ملت، سر صف با هم دعوای شان نشود. داخل مغازه هم صفی بود که نگو. آنجا هم از نفر آخر که یک پیرزن عصاقورت داده بود، التماس دعا داشتم.
رفتم از دکه، چند تایی دیگر از ویژه نامه هایی که امروز آمده بود، بخرم که دیدم میان ۳ نفر سر اینکه کدام شان اول به روزنامه فروش پول دادند، دعواست! بی خیال شدم.
رفتم از چشم پزشک جواب آزمایش چشمم را بگیرم و احیانا اصلاح نمره چشم و عینک جدید که ۸ نفر جلوی من بودند و منشی داشت به نفر ششمی تذکر می داد که تو و دیگرانی که بعد از تو در نوبت هستند به امروز نمی رسند.
برگشتم بانک. هنوز ۱۶۷ نفر جلوی من بودند.
برگشتم عابربانک بیرون بانک که دیدم هیچ کس نیست. کارتم را انداختم که پیغام داد شبکه موقتا قطع است.
در راه برگشتن به خشکبار برای بار چندم نگاهی به برگه انداختم که دیدم باید یک سری هم به خشکشویی بزنم. رفتم خشکشویی، بسته بود.
رفتم خشکبار. دیدم آن پیرزن در صف بیرون مغازه نفر اول است و به او گفتم: فلانی ام که نیم ساعت پیش جا گرفته بودم. گفت…، یعنی نفرات بعد از او نگذاشتند چیزی بگوید و آخر صف را نشانم دادند.
ایستادم آخر صف مثل بچه آدم که دیدم مغازه بغل دست خشکبار، کافی نت است. به نفر جلویی، که از این دخترهای سانتی مانتال بود، گفتم: جایم را نگه دار، می روم داخل کافی نت و برمی گردم.
رفتم داخل کافی نت و برگشتم قطعه ۲۶ و شروع کردم تایید نظرات و خواندن بهاریه های بچه ها.
غرق در کارم شده بودم که ناگهان مسئول کافی نت به من گفت: شرمنده جناب! از ساعت ۳ تا ۵ مغازه تعطیل است.
از کافی نت آمدم بیرون و دیدم دختری با چند مشمع آجیل و پسته و شکلات و خرت و پرت دارد به من نگاه می کند؛ همان دختر سانتی مانتال بود!
دوباره ایستادم توی صف. این بار گفتم: جهنم! تا نوبتم شود تکان نمی خورم از جایم. هنوز یک دقیقه از صف ایستادنم نگذشته بود که خانمی محجبه به من گفت: برادر! من یک کار بانکی دارم، اگر ممکن است جایم را نگه دار، می روم و برمی گردم.
نگاهی به شماره ای انداختم که از بانک گرفته بودم و گفتم: چشم!
***
با چند مشمع از خشکبار داشتم بیرون می آمدم که از پشت صدایی آمد: برادر! این مغازه ارزان حساب می کند؟! برگشتم. گفتم: شما همانی نبودی که از من خواستی، برای تان نوبت نگه دارم؟ گفت: نه.
راست می گفت. آخر آن خانم، کفش پاشنه بلند پایش بود و از من که خداحافظی کرد، تلق تلق راه رفتنش صدا می کرد، اما این خانم با این که کفشش پاشنه نداشت، جلوی کفش چپش سوراخ داشت؛ به این بزرگی!
***
نیم ساعتی از ۴ گذشته بود که رسیدم جلوی بانک. هنوز داشت کار می کرد. یعنی اضافه کاری می کرد. رفتم داخل. دیدم از شماره من ۱۹ نفر گذشته است. از دستگاه مخصوص، شماره دیگری گرفتم. ۸۹ نفر جلوی من بودند. برگه را انداختم دور. بانک ساعت ۵ تعطیل می شد.
آمدم توی صف عابربانک که دقیقا ۶ نفر جلویم بودند. به نفر آخر گفتم: خانم! اگر ممکن است جایم را نگهدار، من می روم خشکشویی، برمی گردم. گفت: شما همانی نیستی که در صف آجیل برای من نوبت نگه داشته بودی؟ گفتم: بله!
سلام
چندم؟
خیلی جالب بود
خصوصی
حاجی ۵ خط مونده به آخر فکر کنم قالب کردن درست باشد نه غالب کردن
بسم سلام
سلام حاجی
چهههههههه می کنه این قلم.
عالی بود .
پر از معنی و کنایه و مفهوم. بهترین نوع سخن گفتن با آقای ق ا ل ی باف .
احسنت به این قلم.
***************
یکی از بهترین خبرهایی که تو این روزها شنیدیم این بود که
هر روز میشه یه متن از حاج حسین رو تو “وطن امروز” بخونیم .
و دم داداش گرم که از قبل اینجا قرار میده این روزخند ها رو.
خدا رو بابت این نعمت شکر .
حیف درخت که بشه ذغال تا ملت بچاقانند
تا حدودی غافلگیر کننده هستند این پستها
کسب قدرت تنها هدف شوم سردار سابق سپاه اسلام است
زیارت قبول
سلام حاج حسین زیارت قبول عجب متنی نوشتی کاش یدونه ازون سنگها هم تو سر من می خورد که مثل تو بنویسم می ترکوندم
این آدما اگه قرار بود بفهمند تا حلا می فهیدند انشاالله خدا به راه راست هدایتشون کنه
تا بعد یا علی مدد
به وبلاگ حاج علی انسانی سر بزند التماس دعا
سلام بر حسین*
چه جالب پس درختا هم مدعی در اومدن . یعنی چی آقا ؟ خوب می خواستن کاری کنن که شبا دی اکسید کربن ندن بیرون . اصلا”شما با این متنها دارید وحدت رو به هم میزنید . مگه آقا نگفتن جذب حداکثری . اون حداقلی رو ولش کن .شما چکا ربه کار درختا داری آخه . اون وقت ها که شما دنیا نیومده بودید . همین تبری که درخت رو قطع کرد خودش یه تیکه از هواپیمایی بود که امام رو آورد ایران . شما چه می فهمی مصلحت نظام رو . این تبر که روزی تکه ای از هواپیما بود با امام عکس دارد .
راستی . داداش روز جوان رو به شما و بقیه ستاره تبریک می گم. علی اکبر باشیم هممون به حق فاطمه زهرا برا مولامون حضرت ماه
سلام بر حسین*
سلام
خیلی خیلی بامزه بود
یا علی
{جانم فدای امام خامنه ای}
اول؟ آیا؟
سلام
از متن های قبلی ضعیف تر بود ولی باز هم خوب بود
یا علس
یا علی
چندم؟؟؟؟
ســــــــلام
دل به داغ بی کسی دچار شد نیامدی، نیامدی
چشم و ماه و آفتاب تار شد، نیامدی
سنگهای سرزمین من در انتظار تو
زیـر سم اسبها غبار شـد، نیامـدی
چون عصای موریانه خوره دستهای من
زیر بـار درد تـارومـار شـد، نیـامـدی
ای بلندتر از کاش و دورتر ز کـاشـکی!
روزهای رفته بی شمار شد، نیامدی
عمر انتظار ما، حکایت ظهور تو
قصـه بلنـد روزگـار شـد، نیـامدی
سلامی ویژه به داداش حسین و بچه های قطعه ی۲۶٫
آخـــــــــــــــــــــــــی 🙁
سلام حاجی حسین امیدوارم جوانه های درخت امیدتان تا ابد در وجودتان زنده بماند.
سلام!
رسیدن به خیر!
زنده باشین
یا علی
امروز برای شهداء وقت نداریم / ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است / ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما / اندازه یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن ، غیرت ما خانهنشین است/ بهر سفر کرب و بلاوقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زرد/ ای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریم
هرچند که خوب است شهیدانه بمیریم/ خوب است ، ولی حیف که ما وقت نداریم…
داداشی امروز رفتم بهشت زهرا(س)دنبال قبر پدرتون گشتم به جاش قبر شهید وزوایی رو پیدا کردم .بعد که برگشتیم فهمیدم خیلی به قبرشون نزدیک بودم حیف شد اما مهم قطعه شهدا بود . الحمد لله…
چه خوبه که قطعه ۲۶ هست آدم دلگرم میشه که مولای ما ماه اینقدر ها هم تنها نیس ستاره های خوبی مثل شما داره الحمدلله…!
الحمد لله علی ما هدانا … تا کور شود هر آنکه نتواند دید !
درخت ها هم دلشون از دست شهرداری پره!
سلام اخوی…خداقوت… اینو خوندین؟http://news.blogfa.com/cat-2.aspx
با اجازه از داداش :
****************
متن بیانات حضرت آقا در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه ولیامر
http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=56003
هر کی نخونه از دستش رفته !
******************************
حاجی جون هر چی که می خواستم یه تیکه اش رو انتخاب کنم و بذارم اینجا نمی شد . از بس که زیبا بود .
به نظرم بهترین راهکار ها برای کسانی که می خواهند در عرصه تلاش و همت مضاعف ، کاری کنند.
فوق العاده اس
چندم؟!
حیف آن همه اکسیژن
حیف آن همه سایه
حیف آن طراوتی که مفت نثار شما کردم و ….
و اما داداشی جونم ،
حیف این نامه !
جناب آقای قالیباف
سلام
من هم یک شعار سیاسی ضد نظام هستم که مثل بقیه دوستانم حدود یکسال است بر در ودیوارهای این شهر نوشته شده ایم. چرا یک آدم مثل شما با آن ادعاهای پر طمطراق ولایتمداری دستور پاک کردن من را نمی دهد؟؟
با احترام – شعار سیاسی ضد نظام
سلام داداش می شه بپرسم چرا همسنگرا رو لینک نمی کنی !!!
بد نیستا!!
راستی آدرس وب و می نویسم شاین اشتباهی وارد شدید {لبخند}
http://balatarinsooti.blogfa.com/
سلام
مثل همیشه نبود درباره ی موضوعات بهتری میتونستید این نامه رو بنوسید ماشاءالله مشکلات شهرداری که کم نیست خوب یه موضوع دیگه انتخاب میکردید
منتظر نوشته های کولاک کننده تون هستم
یا علی
آقای شهردار!
سلام
من بر خلاف دوستان میگم با همه سادگیش خیلی هم خوب بود . این روزها ضرب المثل کپک و برف در مورد ایشون خیلی مصداق داره . در مورد ایشون یه خط هم کافیه چه رسد به یک مثنوی .
درختی که ریشه اش تو خاک انقلاب باشه و آبش خون شهدا ، میشه درخت تنومندی که ممکنه برای سه سال آینده ریاست جمهوری بعضی ها مانع بزرگی باشه . بنابراین شبانگاه میرن سراغش .. خدائیش درسته فقط خفاش شب رو مجرم بدونیم .
سلام عالی بود
سلام
خوبی داداش؟
داداش یه چیزی بنویس یه کم گریه کنیم. نمی دونم چرا دلم هوای گریه کرده.
سلام
داداش امشب چند قسمت از مستند خنجر و شقایق رو دیدم ( مربوط به بسنی و با صدای سید مرتضی آوینی ) اصلا حالم دگرگون شد.
سلام و خدا قوت
یاد یه انشا افتادم که اونروزا معلم گفته بودند از زبان یک درخت بنویسید.من تمام نبوغم رو به خرج دادم و آرش سر از کارخونه تولید سیگار درآوردم((:شما درختهاتونم حکومتی حرف می زنند.
حق یارتون.
سلام. شب به خیر.
کاش اونایی که باید بخونن، بخونن و *بفهمن*. افسوس که نمی نمی بینن و نمی شنون و نمی فهمن. این آقا اونوقت داره خیز برمی داره واسه دورۀ بعدی ریاست جمهوری. الآن داره تیشه به ریشۀ درختا می زنه، اون موقع حتماً می خواد تیشه به ریشۀ ما بزنه! ولی ما گوش به فرمان امر رهبریم که فرمودند(نقل به مضمون) کسانی که مسئولیت فعلیشون رو فراموش کردند و از حالا دارن آماده می شن برای دورۀ بعدی ریاست جمهوری، یا اگه حالا کاری می کنن برای جذب آرای مردمه، لایق این سمت نیستند.
راستی، آقای قدیانی، این بار که رفتید بهشت زهرا، از طرف من به پدرتون سلام برسونید و ازشون خیلی تشکّر کنید… ایشون و تعدادی از دوستانشون سر یه مسئله ای خیلی بهم کمک کردن. سر دو راهی وحشتناکی بودم. از شما که پسرشون هستید می پرسم، چطور این لطفشونو جبران کنم؟ چیکار می تونم بکنم؟
ممنونم و شب خوش
یا حق
وای خدایا، برا اوّلین بار سوتی دادم.(شایدم دومین بار. مطمئنم بیشتر نشده!)
«افسوس که نمی نمی بینن و…»
به افتخار سوتی ای که دادم دست بزنید!!!
سلام
البته رسانه های ایشون مانند همشهری جوان که روی هر چه “شهروند امروز” و “مهرنامه” و … را سفید کرده اند،اون هم در سخیفترین حالت ممکن که شامل تمسخر دائمی رئیس جمهور و دولت و نسبت دادن هر اتفاق و مشکلی در کشور به ایشون و بازنویس کردن متن تمامی سایتهای سبز و شایعات بر علیه دولت و خلاصه یک توپخانه تمام عیار که به مدد برخی پولهای شهروندان تهرانی لابد،باقیمتهای نازل هرروز هم به تعداد صفحات اضافه که می کنند هیچ،هر روز نشریه ای جدید به عنوان ویژه نامه به نشریات زیر مجموعه اضافه می کنند،ویژه نامه خردنامه،ویژه نامه ویژه نامه خردنامه،ویژه نامه ی ویژه نامه ی ویژه نامه ی!! خردنامه و …
سلام داداش حاجی.
(گیرم که ریشه مرا با تیشه قطع کردید،با این نونهالان باغ انقلاب چه میکنید؟)
حاجی همه جملات این پست یه طرف،این جمله هم یه طرف. سرشار از معانی.
داداش حاجی خسته نباشی.
در عین سادگی هر چیزی که لازم بود رو گفتید،خداقوت
نفستون حق،قلمتون پرشور
یاعلی
از آدمهایی که از ستون فقرات شهدایشان نردبان ترقی برای رسیدن به اهدافشان استفاده می کنند بیزارم.
نظیر علی مطهری و …
سلام سردار خلبان ! دکتر!مهندس!….شهردار! من میدان انقلاب اسلامی تهران هستم به چه حقی ستاره منحوس اسراییل را بر روی من حک نموده ای ؟ به جان انقلاب اسلامی روز قیامت جلو تو و دور و بری هات رو میګیرم و نمی زارم تکون بخورید! طرح قحطیه تو این مملکت؟ قحطی معمار و مهندس تو این مملکت افتاده؟قحطی علامت و نشانه افتاده؟
آفرین به این ولایت مترو و اون پرسه در مه هر چی گفتی گل گفتی (البته در کمال ادب
سلام …
دست شما درد نکنه…..
واقعا خوب مینویسین….
خواسم بگم من این متنو کپی کردم تو یه سایت دیگه گذاشتمش …البته با ذکر اسم شما به عنوان نویسنده…
گفتم بهتون اطلاع بدم…خدایی نکرده ناراضی نباشین….
کاره بدی کردم؟
سلام
من هم واقعا نمی دونم این قالیباف چرا با درخت دشمنی داره؟ هر جا درخت ببینه قطع می کنه به جاش چمن و وسایل ورزشی می کاره. وقتی هم که می خواد درخت بکاره زشت ترین و خپل ترین و پخمه ترین درخت دنیا رو می کاره. یعنی درخت توت. یه موقع چنار نمادی از تهران بود. هر جای دنیا که می رفتی تا چنار می دیدی یاد تهران می افتادی. ولی الان همه جای تهران رو پر از توت کرده. چقدر درخت زشت و خپلیه. توجیحش هم اینه که توت هوا رو بهتر تصویه می کنه. ولی انگار نماد و زیبایی شهری براش هیچ اهمیتی نداره. به جای اینکه جلوی مهاجرت به تهران رو بگیرن توت می کارن.
خدا لعنت کنه هر کسی که درختا رو قطع می کنه و به جاش چمن و وسایل ورزشی می کاره.
متاسفانه شهرداری تهران با استفاده از خلاء های قانونی قانون حفظ و توسعه فضای سبز در شهر تهران اقدام به قطع درختان کهنسال در سطح شهر تهران می نماید و این موضوع از دیدگاه مسئولین عالیرتبه شهرداری تهران توسعه شهری و تزاد بین توسعه و فضای سبز عنوان می گردد که لاجرم می بایست در این تقابل درختان حذف گردند.
مهم این نیست که درختان از محلی که در معرض عمران شهری است برداشته شود مهم این است که این درختان کهنسال بواسطه ارزش ذاتی که دارند حتما در محل مناسب دیگری غرس گردند . متاسفانه کادر تخصصی شهرداری تهران (سازمان پارکها و فضای سبز شهر تهران) بجای نظارت برحسن این مهم اغلب خود مجری قطع درختان کهنسال می شود .از این عجیب تر اینکه بعلت سوء مدیریت در سازمان پارکها حیات درختان کهنسال شهر تهران بعلت عدم نظارت و رسیدگی مناسب به اینگونه درختان دچار چالش غیر قابل باوری گردیده است بطوری که در طول ۲۶ سال مدیریت آقای علیمحمد مختاری مدیرعامل طویل العنتصاب این سازمان تعداد درختان کهنسال به یک صدم کاهش یافته است . بطور نمونه تنها در یک خیابان که بیشترین حساسیت شهری را به دنبال دارد و به تبع بیشترین توجه و نگهداری بر روی درختان انجام شود آمار درختان موجود در هنگام تحویل توسط سازمان پارکها حدود شصت هزار اصله درخت چنار چند چند ده ساله بود ه است و هم اکنون کمتر از هفت هزار اصله از آن باقی مانده است که از این تعداد حداقل یک سوم از این درختان در معرض نابودی کامل قرار دارند .این موضوع زنگ خطری است که از سالهای پیش صدای آن فعال گردیده و روز به روز بر شدت این صدا افزوده می گردد لیک گویا گوش ها از حساسیت افتاده اند و شنوای این اخطار های مکرر و تابلوهای برافراشته اعلام خطر(درختان در معرض نابودی)نیستند.وقت آن رسیده است که در سوءمدیریت ای که از روی جهل علمی و یا کهولت سنی و حتی عمد !!؟؟در نابودی خاموش درختان شهر تهران صورت می گیرد اندیشه کنیم و چارهای بیندیشیم . مطمئن باشید که فردا دیرتر است پس چاره ای باید کرد!!!؟؟؟
………
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی است ممنون سلام
بهتر از این نمی شود…
خوب بود؛ با حال بود و اینکه خییییییلی ممنون که کارم خوب راه افتاد برا انشا… خیلی خیلی ممنون!
سلام؛
حرف نداشت، امیدوارم همیشه در نوشتن موفق باشى.
انشاالله یک نویسنده ى خوب میشى
عالیییییییییییییییییییییییی بود!
عالیییییییییییییییییییییییی