این جنگ را با خون پیش می بریم

شهید  همت

دیشب، “موج” مرا گرفت.من بعد از جنگ، شیمیایی شده ام.مقصر نیستم؛ترکش ها با تاخیر آمدند.سنم به “سه راهی شهادت” قد نداد و لاجرم در “سه راه جمهوری”، آشوبگران عاشورا گاز خردل وارد سینه ام کردند.من نه در “مهران” که در همین “تهران” شیمیایی شده ام.این گاز وقتی وارد سینه ام شد که خیمه عمویم عباس را آتش زدند.پزشکان می گویند من سالمم اما چرت و پرت می گویند.آیا علم پزشکی آنقدر پیشرفت کرده که بتواند از خون دل آدمی نیز عکس بگیرد؟”رادیو لوژی” به درد نشان دادن دود سیگار در ریه مفنگی ها می خورد.با جراحی پلاستیک، فقط می توان چین و چروک صورت هیلاری کلینتون را پاک کرد ولی دل زخم خورده از غم شیعه بودن و داغ تنهایی، درمان ندارد.من دیشب موجی شدم و بیسیم قراضه ای را که پارسال از حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه کف رفتم، آویزان کردم روی دوشم و به سردار “احمد متوسلیان” گفتم:”حاجی!نخود و کشمش را ول کن، بصیرت بفرست”.هر چه داد زدم برادر احمد جوابم را نداد.همه می گویند “حاج احمد” در جریان گروگانگیری، توسط اسراییلی ها به شهادت رسیده است.من باور نمی کنم.هیچ کس آیا شهادت حاج احمد را به چشم خود دیده؟تو بگو “حاج سعید” که در سیما حرف دل ما را زدی.چه خوب گفتی این “ده سال دفاع مقدس” را.دهها بار از تو این را شنیده ام اما باز هم برایم تازگی داشت.حرفهای تو اگر هم تکراری باشد، مثل تکرار اذکار نماز است که همیشه تازگی دارد.یک حسی در دل من می گوید احمد متوسلیان زنده است.دلیلی برایش ندارم ولی احساس قریبی به من می گوید حاج احمد به همین راحتی ها به شهادت نمی رسد.آهای برادر احمد!بیا و یکی از آن کشیده های معروفت را بخوابان در گوش این خواص بی بصیرت و از خواب غفلت بیدارشان کن.صدای مرا از پشت بیسیم نمی شنوی؟یادت می آید از همه این آقایان زودتر فهمیدی بنی صدر، منافق است؟یادت می آید به عتاب گفتی اگر هلی کوپتر بنی صدر به زمین بنشیند، خودم آن را میزنم؟ولله قسم تو از همان اول می دانستی که امام به بنی صدر رای نداده است.”کمیل کمیل، مقداد” را ول کن سردار.”عمار” را صدا کن.بگو “همت” بیاید.من می خواهم با همت در “جزیره مجنون” مصاحبه کنم.این نامردها می خواهند همت را از من بگیرند.همت ناموس من است.اینها غلط کردند همت را بسیجی واقعی بدانند.اینها به همت گفتند “برادر کش”.به “باکری” گفتند “سرباز وحشی قوم آتیلا”.اینها با فتوشاپ در شیشه عینک “چمران”، تانک گذاشتند تا او را خشونت طلب معرفی کنند.آقای بهنود!عوضی تر از آن هستی که در BBC نشان می دهی.در “تهران مصور” تو چمران ما را کوبیدند.انگلیس الکی به کسی پول نمی دهد.همین ها فرهنگ شهادت را خشونت طلبی نامیدند؛ اینها همت را خشونت طلب می دانند، نه بسیجی واقعی.اینها وقتی از همت دم زدند که از جدا شدن سرش در “طلائیه” مطمئن شدند و الا همت که زنده بود، همین ها به حاجی گفتند که در کردستان دارد کردهای ایرانی را می کشد.اینها و دار و دسته های شان در داخل غلط کردند همت را بسیجی واقعی می دانند.آهای حاج احمد!می دانی چرا تو را بسیجی واقعی خطاب نمی کنند؟چون هنوز از شهادت تو مطمئن نشده اند.می دانند اگر یک درصد هم زنده باشی، روزگارشان را به خاک سیاه خواهی نشاند.کاش جلوی تو عکس امام را پاره می کردند تا پوست شان را کنده بودی و آن وقت بود که قدر صبر بسیجیان خامنه ای را می دانستند.کاش روز عاشورا جلوی تو و “برادران دستواره” آشوب می کردند تا همه شان را به درک می رساندی.تو آخر از نسل “حیدر کرار” بودی و ریشه ات به “ذوالفقار” برمی گشت.در جنگ، دشمن حتی از اسمت می ترسید.غلط کردند می گویند ما خشونت طلبیم.آنها سیلی تو را نخورده اند.اگر به این حرفهاست اولین خشونت طلب عالم امیر المومنین بود که از کشته های اجداد خداجوی اینها پشته ساخت.آهای برادر احمد!من دلم برای تو تنگ شده.دلم برای جنگ، تنگ شده.دلم لک زده برای همت.آهای شهدا!من هوس غروب شلمچه کرده ام.هوای “جنوب” به سرم افتاده؛ فرهادم و سوز عشق شیرین دارم/امید لقای یار دیرین دارم/طاقت ز کفم رفت و ندانم چه کنم/یادش همه شب در دل غمگین دارم.

***

به سردبیرمان قول داده بودم که با همت مصاحبه کنم.باورش نمی شد.فکر نمی کرد مرا “موج” بگیرد.این بهترین گفت و گوی من است که در این سالیان روزنامه نگاری، با کسی انجام داده ام.”اشاره” هم دارد.حاج همت را به چالش هم کشیدم.با همان بیسیم قراضه وقتی دیدم از متوسلیان خبری نشد، همت را گرفتم و بدون وقت قبلی قبول کرد تا به تک تک سئوالاتم جواب دهد.از همت پرسیدم:”آیا تو هم از بسیجی های امروز بدت می آید؟ و آیا بسیجی واقعی تو بودی و باکری”؟ و همت با صبر و حوصله همه سئوالات مرا پاسخ داد.با سپاس از روابط عمومی بهشت که فرصت این گپ و گفت تاریخی را در اختیار ما قرار داد. این مصاحبه خواندنی ابتدا با اشاره من شروع می شود.بخوانید.

***

اگر چه سرداران شهید، جملگی برای این نسل رشید، نسل جنگ ندیده و دل به جبهه بسته، این نسل وارسته، فرماندهانی عزیز و دوست داشتنی اند، اما هر یک از این سرداران برای نسل دل سوخته ما تداعی گر صفتی ویژه هستند.نسل ما چمران را عارف ترین سردار می شناسد؛دکتر مصطفی چمران همچنان که ساعت ها نمی خوابید و می جنگید و می رزمید، گاه می شد دقایقی با گل شقایقی همنشین می شد و راز خود را گاه به آفتاب می گفت و با گل آفتابگردان پایه یک دوستی می ریخت.نسل ما متوسلیان را دلاورترین سردار می خواند؛ترس در قاموس حاج احمد راه نداشت و او جز خدا و روح خدا از کس دیگری حساب نمی برد.حتی آن زمان که هنوز خیانت بنی صدر بر همگان آشکار نشده بود، حاج احمد با بصیرت و البته با غیرت بی نظیرش اجازه نداد هلی کوپتر حامل آن نامرد در منطقه نبرد فرود آید و به دوستان و دشمنان گفته بود که اگر بنی صدر این طرفها آفتابی شود، خودم هلی کوپترش را می زنم.سردار غلامحسین افشردی یا همان “برادر حسن” را نسل من به عنوان یک استراتژیست نظامی می شناسد؛حسن باقری مغز متفکر جبهه بود و بسیجیان، “بهشتی جبهه ها” خطابش می کردند.اما از این همه که بگذریم سخن گفتن از همت خوش تر است.برای ما سردار خیبر، محبوب ترین فرمانده دوران جنگ است؛آنقدر محبوب که حاج همت، دو مزار دارد؛یکی نمادین، در تهران و دیگری واقعی، در شهرضای اصفهان.سردار سر جدای طلائیه مزاری در شهری  دارد که فرمانده لشکرش بود و مزاری در دیاری دارد که زادگاهش بود.اما مزار اصلی حاج همت نه در زمین که در ضمیر قلب ماست.نمی شود بسیجی بود و دل در گرو همت نداشت. کاش همت بود و می دید که به موازات بزرگراهی که شرق و غرب پایتخت را به هم وصل کرده، مرامش نیز عامل اتصال دلهای ما به یکدیگر شده است.این روزها اما عده ای که بر اصل ولایت فقیه شعار مرگ می دهند، همت را از آن خود می دانند و قصد مصادره او را کرده اند.به راستی همت ار آن کدامین ماست؟ و اگر بود در کدام قبیله، با کدام عقیده و رو به کدام قبله زندگی می کرد؟این البته پرسش درستی نیست چرا که همت زنده است و ما باید ببینیم کدام مان با راه سردار محبوب سال های عاشقی همراه تریم.به عمل کار برآید، به سخندانی نیست.به شعور است، نه به شعار.همت، میزان است و با این ترازو معلوم می شود کدام ایده هم وزن همت و کدام عقیده بر خلاف راه او قدم می گذارد.گفت و گوی من با سردار سر جدای طلائیه با این سئوال شروع شد؛

*سردار!وصیت نامه ات را یادت هست؟ برایمان می خوانی؟

-به تاریخ ۱۹/۱۰/۵۹ شمسی ساعت ۱۰:۱۰ شب چند سطری وصیت نامه  نوشتم.

*کلش را بخوانید.

-هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است.مادر جان!  می دانی که تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر! جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی   می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.مادر جان! بخاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست؛ اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعاکنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد؛ مادر جان! من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند، بسیارند.ای کاش به خود می آمدند؛ از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته شده است؛ بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید؛ نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود  نه شرقی – نه غربی؛ ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک   می مالیدند. مادر جان! جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم  صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آنرا می شناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده اند و از هر طرف به این نو نهال آزاده، ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است؛اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم. شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور،شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد.ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجن زار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامی اند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شود تا راه تکامل طی شود. مادر جان! به خدا قسم اگر گریه کنی و بخاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک) .

*سردار! با سوء استفاده از نام تو به ما ناسزا می گویند و خطاب به بسیجیان امروز شعارهای بد می دهند؟

– امام صحبتی دارند؛ آن را نوشته ام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم.(ضربت متقابل)

*شما دوست دارید در برابر حرف ولی فقیه دو پهلو موضع گیری کنید یا شفاف؟

–  دوست دارم حرفهای امام همیشه توی ذهنم باشد.حالا من آن را برای شما می خوانم؛این دیگر یک شعار باید برای ما باشد.امام صراحتا اعلام می کند: هر کس بیشتر برای خدا کار کند، بیشتر باید فحش بشنود و شما پاسدارها و بسیجی ها چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می شنوید.(ضربت متقابل)

*شما بسیجی ها را قبول داری؟

– من خاک پای بسیجی ها هم نمی شوم.ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنها جدا نمی شدم.(همسفران)

*بعد از اینکه فرماندهی جنگ از دست بنی صدر خارج شد و مسئولیتها به دوش بچه های سپاه افتاد، ورق جنگ برگشت.از نظر شما در شیوه فرماندهی جنگ چه تغییراتی به وجود آمد که به این پیروزی ها منجر شد؟

– ما فرمانده گردانی که بنشیند عقب و بخواهد هدایت کند نداریم.باید جلو برویم اما در جای مناسب.باید رعایت اصول بشود.از تجربیات باید استفاده کرد.(همسفران)

*برخی خبرگزاری های خارجی، پیروزی های سپاه اسلام را در عملیاتهای قبل از بیت المقدس و خود همین فتح خرمشهر را محصول دوره هایی می دانند که بسیجی ها و سپاهی ها در خارج گذرانده اند.آیا همین طور است؟

– کدام سپاهی در خارج دوره دیده است؟(همسفران)

*یعنی می فرمایید این فتوحات، تجربی بوده؟

– هر چه دوره بود در همین جبهه های جنگ بود.در همین گرد و خاک و کوه و دشت و گرمای سوزان و بود.بسیجی ما هر چه آموخت با خون بود.(همسفران)

*چه آفاتی بسیج را تهدید می کند؟

– وای برما، وای بر پاسدار ما. وای بر بسیج ما، اگر روزی برسد که فقط پاسدار نظامی باشد.(همسفران)

*چه باید کرد؟

– اگر اول پاسدار و بسیج عقیده باشید، در راهتان تزلزلی ایجاد نمی شود.(همسفران)

*آیا غرق شدن شما در این عقیده باعث دلسردی تان از زندگی نشده؟

– من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم.من حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.(همسفران)

*قصه نامه های بسیجی ها چه بود؟

– یک روز بچه های بسیج، نامه ای نوشتند و از راننده ها شکایت کردند.نوشته بودند؛وقتی می خواهیم به شهر برویم یا برگردیم، ماشین گیرمان نمی آید.راننده های لشکر هم ما را سوار نمی کنند، در صورتی که همیشه ماشین شان خالی است و عقب وانت جا دارد.روز بعد در صبحگاه این قضیه را مطرح کردم و حسابی به تدارکات و راننده ها توپ و تشر زدم.(سردار خیبر)

*و بعد؟

– بعد رو به بسیجی ها کردم و گفتم؛از این به بعد با ماشین های لشکر تردد کنید، اگر یک وقت دیدید یک ماشین، خالی به دوکوهه می رود و شما را سوار نمی کند با آجر بزنید، شیشه ماشین را خرد کنید؛همه مسئولیتش پای خودم.(سردار خیبر)

*به نظر می رسد عاشقانه بسیجی ها را دوست دارید؟

– من حاضرم در پوتین این بسیجی ها آب بخورم.(سردار خیبر)

*ماجرای شبی که در سرما، بیرون از سنگر خوابیدید، چه بود؟

– وقتی شنیدم بچه ها برای رزم شبانه فقط یک پتو همراه برده اند، ناراحت شدم.به همین دلیل شب موقع خواب، یک پتو برداشتم و از سنگر آمدم بیرون.وقتی بچه ها پرسیدند؛ چرا داخل سنگر نمی خوابی، گفتم؛ امشب نیروها می خواهند در این سرما با یک پتو بخوابند. من چطور داخل سنگر به این نرمی بمانم؟(سردار خیبر)

*راز این همه علاقه شما به بسیجی ها چیست؟

– در مسائل مربوط به جنگ و جبهه، همیشه بسیجی ها مهمترین عامل هستند و ما در مقابل آنها هیچ هستیم به حساب نمی آییم.این بسیجی ها هستند که جنگ را ادامه می دهند و بار اصلی جنگ روی دوش آنهاست.ما که این وسط کاره ای نیستیم.(سردار خیبر)

*چرا بعد از بیت المقدس در “عملیات رمضان” موفق نبودیم؟

– بعضی مواقع آدم در عملیات، به جای احساس جهاد فی سبیل الله دچار عمل زدگی می شود.در این چند روزه به حدی دچار اختلال شدیم که دیگر الان روح بچه ها خسته شده است؛ به طوری که دیگر قادر نیستیم میزان توقع و انتظار یک ملت ۳۵ میلیون نفر حزب اللهی پشت جبهه را درک کنیم.این ملت الان مدام دارد از خودش می پرسد:چرا این عملیات این جوری شد؟چرا اینها عملیات نمی کنند؟چرا همه اش به سمت دشمن می روند و عقب برمی گردند؟ما مدام به فکر علت اختلال هستیم و همین ما را خسته کرده.خستگی هم باعث شده تا عمل زده شویم.(ضربت متقابل)

*راه مقابله با این عمل زدگی چیست؟

– جا دارد که ما هر از چند بار، یک نوبت به خودمان نهیب بزنیم تا دفعتا دچار رکود روحی و فکری نشویم.من الان اینطور استنباط می کنم که الان بچه های ما با یک یا دو عملیات، یکباره احساس خستگی می کنند.نگرانی من این است که در این صورت، نیروها برش خودشان را از دست بدهند و دیگر اجرا یا لغو عملیات، برای شان علی السویه شود و بی تفاوت بشوند. ما حتی اگر یک دقیقه وقت تلف کنیم، این اتلاف وقت به ضرر ما تمام می شود؛چون دشمن در همان فاصله میادین مین جدید در مقابل خودش احداث می کند و کارمان دشوار می شود.(ضربت متقابل)

*شبیه همین مشکلات، امروز هم دست به گریبان ما شده است. چه توصیه ای به بسیجیان نسل امروز دارید؟ ما این روزها با فتنه بزرگی دست و پنجه نرم می کنیم.

– شما یک مقدار صبر داشته باشید.به خاطر اینکه خدا آدم را در راحتی آزمایش نمی کند. اگر شما یک دوره روی زندگی پیامبران و ائمه مروری داشته باشید، می بینید سرتاسر زندگی آنها آمیخته با مشقت بوده است.به خدا قسم الان ما داریم ناشکری می کنیم.ما الان قوی ترین نیروی عملیاتی را که در اوایل جنگ، آرزوی در اختیار داشتن آنها را داشتیم، در اختیار داریم؛ نیروی بسیجی ای که چهار بار جبهه رفته و جنگیده، دارای دید و فکر ذهنی خوب و بسیار پر قدرت.(ضربت متقابل)

*یعنی شما به فتنه ها از دریچه آزمایش الهی نگاه می کنید؟

– اگر همین سختی ها وجود نداشته باشد، ما آزمایش نمی شویم.راحت طلبی، با تن دادن به آزمایش در درگاه خدا، جور در نمی آید.اتفاقا خدا هم در شرایط سختی است که بنده اش را می شناسد که آیا مومن است، استقامت دارد، صبر و تحمل دارد، شکیبایی، وقار و بردباری دارد یه نه.(ضربت متقابل)

*اگر مایلید بحث را عوض کنیم؛شما خودتان فرمانده محبوبی هستید، اما مایلیم بدانیم نزد شما چه فرمانده ای محبوب بوده؟

– به خدا قسم،خدا شاهد است حاج احمد را من دوستش دارم.قلبا دوستش دارم.احدی را هم اینقدر دوستش نداشته ام.(ضربت متقابل)

*در عصر اصلاحات برخی جنگ را “برادر کشی” خواندند و نوشتند که می شد با عراق میانجیگری می کرد و ما هم در جاهایی از جنگ مقصر بودیم.نظر شما چیست؟

-عراق وحشتناک آمده بود؛خدا شاهد است خبرنگاری به این صدام بی وجدان که در خرمشهر در حین سوار شدن به هلی کوپتر بوده، گفته یک سئوال دیگر هم دارم و او گفته است:مصاحبه بعدی در اهواز.بعد هم سوار هلی کوپتر شده و رفته.در گیلان غرب، راننده تانک عراقی گفت:صدام از خود من پرسید که از فلکه تانکی تا تهران چند کیلومتر است؟! در اهواز، پادگان حمید سقوط می کند.بسیاری از قطعات فانتوم ها در پادگان حمید بودند، اما خیانت کاران طوری هماهنگ کرده بودند که یکی از یکی از قطعات فانتوم ها را برندارند. دشمن به نورد اهواز می رسد؛پانزده تا هجده کیلومتر تا اهواز فاصله داشته.به راحتی آبادان را دور می زند و محاصره می کند اما کارش را پایان نمی دهد.عراقی ها تا پل نو می آیند و از آن رد می شوند به خونین شهر می آیند.عراقی ها ۲۱ میلیارد دلار از راه ارتباط گمرک می ربایند.پس از خرمشهر و در غرب و سوسنگرد،جنایت هایی را که بیشتر از همه در زمینه فحشا و مسائل ناموسی است، انجام می دهند که همه شما از آنها آگاه هستید.(فصلنامه مطالعات جنگ ایران و عراق،شماره۱۲)

*راستی، ماجرای این انگشت شست شما چیست که معمولا باند پیچی شده است؟

– یک بار در وسط جمعیت گیر کرده بودم و کاری از دستم بر نمی آمد.فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که نمی توانستم عبور کنم.بالاخره دوستان راه را باز کردند و از میان رزمندگان عبور کردیم.بعد عباس کریمی دید که انگشت شستم را گرفته ام  فشار می دهم. پرسید؛ چی شده؟ گفتم؛ خوش انصاف ها انگشت شستم را شکستند.عباس باور نکرد. بعد که دید دستم را گچ گرفتم، باورش شد.(همسفران)

*مایلم یکی از خاطرات خود را از جنگ تعریف کنید؟

– یکی از خاطرات خوبی که من دارم مربوط است به برادر طباطبایی. او دانشجوی سال چهارم پزشکی و از بچه های انجمن اسلامی دانشگاه اصفهان بود. اینها سه نفر بودند که به پیشنهاد من از دانشگاه اصفهان به منطقه آمدند و در بیمارستان پاوه مشغول به کار شدند. آنها شبانه روز رنج می بردند و زحمت می کشیدند. هر موقع احساس می کردند که آن روز کمتر کار کرده اند، شب می رفتند داخل سنگرها و نگهبانی می دادند. در موقع عملیات هم اسلحه بر می داشتند و کوله پشتی، به دوش می گرفتند و با خود کمک های اولیه می آوردند.برادر طباطبایی در جنگ با عومل دموکرات به شهادت رسید.(همسفران)

*امروز هم دست این عومل مثلا دموکرات به خون بسیاری از بسیجیان آغشته است.

– جسد این برادر ۴۸ ساعت زیر آفتاب تیر ماه مانده بود.روز دوم با بدبختی و زحمت موفق شدیم جنازه ها را از دست دموکراتها بیرون بیاوریم.پس از اینکه پتو را از روی جنازه کنار زدم، شاید از عجایب باشد؛ جنازه بوی عطر می داد.جنازه این شهید روی بچه ها تاثیر زیادی گذاشت.حتی وقتی آن را به اصفهان بردیم، آنجا هم بوی عطر می داد. زمانی هم که مادرش به غسالخانه آمد و بوسه ای بر پیشانی فرزندش زد و زیارت عاشورا خواند، باز جنازه بوی عطر می داد و این موضوع، بچه ها را تکان داد و به همه یادآوری کرد که شهید هرگز نمی میرد.(همسفران)

*آموخته شما به عنوان سردار خیبر از شهادت چیست؟

– انسان آنچه که از شهیدان می آموزد این است که شهادت، شعار نیست، بلکه واقعیت است.انسانیت انسان، دعای مسلمان بودن، مومن بودن و مبارز بودن انسان در این شعار است که شهید هرگز فراموش نشود و راهش ادامه پیدا کند.(همسفران)

*ظاهرا از عباس ورامینی هم خاطرات زیادی دارید؛ یکی از این خاطرات ناب تان را تعریف می کنید؟

– یکی از سرداران بزرگ جنگ حاج عباس ورامینی بود.(همسفران)

*از قرار، بار اول ایشان را در “فتح المبین” می بینید؟

– در فتح المبین با یک اکیپ از سپاه پاسداران به جبهه اعزام شده بود و در این عملیات فرماندهی گردان حبیب ابن مضاهر را بر عهده داشت. در عملیات “والفجر چهار” گفت: می خواهم به عملیات بروم.گفتم: درست است که خیلی کار داری ولی مسئولیت ستاد سنگین است.می گفت: آرزویی در دل من نهفته است. نگذارید این آرزو بمیرد، بگذار بروم.(همسفران)

*بعد؟

– یک ساعتی داخل اتاقش بودم. با او صحبت کردم که مملکت ما به تو نیاز دارد، تو از نیروهای کادر و درجه یک ما هستی که برای انقلاب ساخته شده ای. باید بیشتر مسئولیت بپذیری.گفت: همه اینها را گفتید اما من می خواهم بروم. به من الهام شده که باید این بار به عملیات بروم. به او تکلیف کردم که نباید بروی، ولی برای اینکه دلش نشکند او را گذاشتم کنار معاون لشکر و گفتم:برو رو ی ارتفاع ۱۸۶۶، نیرو های بسیج را هدایت کن و خودت در سنگر فرماندهی بمان.دلش شاد شد. می خواست پر در بیاورد. توی راه به معاون لشکر گفته بود که من چقدر و به چه کسانی بدهکارم. وصیت کرده بود؛ در حالی که می دانست وارد عملیات نمی شود.(همسفران)

*اما وارد عملیات شد.

– آنجا می رود توی خط. نزدیک ساعت ۶ می شود. نیروها از نقطه رهایی حرکت می کنند. می گفتند؛ می رفت کنا بسیجی ها، آنها را می بوسید و می گفت: التماس دعا دارم. افتخار حضور در کنار شما نصیبم نشد، فقط التماس دعا دارم و مدام گریه می کرد.خلاصه بعد از رهایی نیروها می رود داخل سنگر می نشیند. به محض اینکه نیروها نزدیک محل عملیات می شوند، نیم ساعت مانده به شروع عملیات، به دیده بان می گوید: الان دشمن شروع می کند به آتش ریختن روی سر نیروها. بلند شو برویم بیرون سنگر تا آتش روی سرشان بریزیم.دست دیده بان را می گیرد و از سنگر بیرون می آید و می روند نوک قله.می گوید: آن قله را بزن الان دشمن آنجاست و بسیجی ها نزدیک آن هستند.شروع به آتش ریختن می کنند که یک خمپاره شصت می آید و می خورد نزدیک آنها. یک ترکش به پیشانی مبارک این قهرمان بزرگ اسلام می خورد و چند لحظه بیشتر به شهادتش نمانده که “یا مهدی، یا مهدی” می گوید و وقتی او را به اورژانس رساندند، که تمام کرده بود.(حاج همت در اینجا بغض می کند)ما رو سیاه بودیم که تا کنون در جبهه ها زنده مانده ایم.او انتخاب شده بود برای آن شب و آثار شهادت در سیمای ملکوتی او هویدا بود.چند روز قبل از شهادتش آمد و گفت: به من بیست و چهار ساعت اجازه بدهید که بروم اسلام آباد از خانواده ام خداحافظی کنم.تا آن موقع سابقه نداشت کع قبل از عملیات چنین درخواستی بکند.گفت: حتما باید سری به میثم بزنم و بیایم.میثم پدرش را دوست داشت.سه سال داشت و عجیب به پدرش عشق می ورزید.شبی که حاج عباس شهید شد میثم تا صبح گریه می کرد و سراغ پدر را می گرفت.بله، آن شب رفت و به سرعت برگشت.گفتم: چه شده؟ لااقل یک روز می ماندی. عملیات که نبود، اگر هم از عملیات عقب می افتادی، تلفن می زدی.گفت: دلم شور می زد. یکی دائم به من می گفت: بلند شو برو.نتوانستم بایستم؛ خداحافظی کردم و آمدم.(همسفران)

*و آخرین کلام؟

– ما هر چه داریم از شهدا داریم و انقلاب خونبار ما حاصل خون این عزیزان است.در تمام طول تاریخ این بشریت، چه در لیست استکبار و چه در جنگهای اسلام و صدر اسلام و تمامی غزواتی که پیامبر شخصا در آنها حضور داشت، همیشه این مشخص بود که جنگ حالت سکه چند رو دارد؛ در هیچ کجای تاریخ و مقررات جنگ، استراتژی جنگ و تاکتیک جنگ، هیچ کس یا هیچ گروهی نتوانسته بگوید این عملیات، پیروز است یا پیروز نیست.پیامبر در جنگ نگفته است پیروز است یا نه! تنها حرکت در راه خدا مهم است. خداوند شکست می دهد، پیروزی هم می دهد.همه باید اتکا به خدا داشته باشیم. اعضای بدن ما ضعیف است. پیروزی با خداست. عملیات به دست کس دیگری است. دست ما نیست که سخت باشد یا آسان. دیدگاههای ما مادی است. تا حد توان کار می شود و بقیه اش با خداست. ما زیربنای جنگ مان معنویت است. ما این جنگ را با خون پیش می بریم.(همسفران)

وطن امروز ۲۰ بهمن ۸۸

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. ابوطالب می‌گوید:

    سلام
    خسته نباشی خدا خیرت بده
    بدجور معتاد مطالبوتون شدم.
    علی مدد

  2. سلام
    آجرک الله اخوی
    وفقک الله

  3. علیرضا می‌گوید:

    سلام حسین آقا
    الان که دارم نظر می نویسم عکس حاجی که توی باغه قاب شده روبرومه
    کنار عکس نوشته: تنها به یاد خدا باشید. به او پناه ببرید و توکل به خدا داشته باشید.
    ممنون از تلنگرتون

  4. سیدحمید می‌گوید:

    سلام
    احسنت
    احسنت
    احسنت
    تو ور خدا مهلت بده از کف بیایم بیرون حاجی

    میدونم دل پری داری و دلت خونه از این بساطی که بعضی خواص نماها درست کرده اند

    اما تو رو خدا اجازه بده شیرینی (تلخی) متن قبلی رو کامل درک کنیم بعد دوباره دست به قلم شو

    اینجوری که تند تند می نویسی برای بعضیا فرصتی برای بیانیه نوشتن و نامه نوشتن و جام زهر دادن نمیمونه

  5. سرباز می‌گوید:

    سلام..
    با متنتون دهنم بسته شد…
    دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
    امیدوارم از قلمتون جهت روشنگری استفاده کنید.

  6. پروانه می‌گوید:

    سلام

    خدا قوت!
    راستی متن دیگه تون که مربوط به برنده های سیمرغ بلورین و …….. بودرو تو رجا نیوزخوندم خیلی جالب بود. فیلم های باحالی رو به سیاسیون منتسب کرده بودید.

    راستی اون قالب قبلی که خوب بود چرا عوضش کردید؟
    این یکی رنگش کمی چشمو اذیت میکنه!
    البته که صاحب اختیارید!

    منتظرم
    یاعلی


    زن ذلیل شنیدید؟من ذلیل این رفیقامم.رمز عبورمو دارن و هر کاری عشقشون بکشه میکنن!!

  7. مهمان می‌گوید:

    حاجی
    این قالب وبلاگت خوب بود چرا عوضش کردی
    اینجوری چشمون در میاد
    تو هم که ماشالا به یه خط و دو خط راضی نیستی، حتما باید چند صفحه ای بنویسی
    این وسط فقط چشم ما ترتیبش داده میشه
    ولی خداییش دمت گرم
    خیلی کارت درسته


    باور می کنی من بی تقصیرم!اختیار قالب وبلاگ ما دست دوستان مان است.

  8. سرباز صفر می‌گوید:

    بسم الله
    سلام

    این قالب دیر بالا میاد (آقایون رفقا توجه کنند)

    اخوی
    ۲ روز دیگه ۲۲ بهمن !
    نه ؟

    پس چی شد “شما غلط کردید بی شمارید ” ورژن ۲ ؟!!!

    بزرگوار !

    دل ما هم خون !
    کمی هم از این عافیت طلب های بی شعور مدعی ولایت مداری بنویس !
    بی وجودهایی که ۷ ماه و شاید ۲۰ سال و ۷ ماه که لال شده اند ….

    ختم الله علی قلوبهم …

    ی ا ح ق م د د ن ا

  9. رها می‌گوید:

    سلام و یه دنیا خدا قوت
    هممون از اینکه یه عده از امام و شهدا بی خبر اسم امام و همت و باکری رو کردن قرآن سر نیزه خیلی دلمون خونه (این دیگه خیییلی بی انصافی بود). ای کاش چندتا از این جمله هارو از زبون بعضی از این به ظاهر خواص شنیده بودیم گوشمون به دهن این مقام و اون مسئول سفید شد!!! ولی هیچی نشنیدیم دستتون دردنکنه که حداقل شما گفتین.
    اجرکم عندالله

  10. عبدالزهرامهدوی می‌گوید:

    دیگر نخواهم بی شهیدان زندگانی / یا فاطمه تو مادر رزمندگانی
    دیگر این خانه مرا تنگ بود / زندگی بی شهدا ننگ بود

  11. عبدالزهرامهدوی می‌گوید:

    راستی
    وبلاگت رو اینجوری هم دوست داریم
    وبلاگ حاج حسین عزیزمونه 🙂
    وفقک الله بتوفیقاته

  12. داش وحید می‌گوید:

    ماشاالله به همت حسین آقا …
    چه متن طولانی ای بود!
    یه ساعتی طول کشید تا خوندمش!
    اما جدن که کارت درسته رفیق
    خسته نباشید بهت میگم …
    اخوی التماس دعا داریم
    یاعلی مددی

  13. اسکالپل می‌گوید:

    سلام سردار
    ما برای نوشتن اینها فحش خوردیم:
    http://scalpel.blogfa.com/post-107.aspx
    http://scalpel.blogfa.com/post-109.aspx

    اگه تو هم برای این پستی که نوشتی فحش خوردی التماس دعا.

  14. فتو بلاگ می‌گوید:

    http://www.mobarezphoto.blogfa.com
    مبارز فوتو، ۲۲بهمن منتظر قدم های حزب اللهی شما هستیم
    مبارز فوتو مجموعه ی بی نظیری از عکس و کاریکاتورهای سبزک ها

  15. رضا می‌گوید:

    بقول حاج سعید:

    “از شهیدان مانده تنها جامه ای
    مانده تنها استخوانی و پلاک و نامه ای”

    باز هم گلی به گوشه جمال تو که هر از چندی حداقل یاد اینا رو زنده میکنی تا یه وقت یادمون نره که جوونای ما همیشه این شکلی نبودن که مثلا وظیفه خودشون بدونن که به “رژیم” فشار بیارن تا در مذاکرات هسته ای امتیاز بده و نهایتا امنیت آمریکا و رژیم صهیونیستی تامین بشه.

    بد روزگاری شده …

    العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان

  16. سلام اخوی
    چرا قالبتو عوض کردی

  17. علی علیزاده می‌گوید:

    در پناه حق باشی وهمیشه بتونی به این شیوایی قلم بزنی.
    من که بدجورمعتادنوشته هات شدم.
    یا علی

  18. سحر می‌گوید:

    با سلام . مثل همیشه خیلی عالی بود. انشا الله که با تمام وجود بتوانیم درک کنیم.
    (ما که هر روز صبح تا رایانه را روشن می کنیم اول به سراغ مطالب شما می آییم تا با یک انرژی تازه روز خود را آغاز کنیم.)
    آجرک الله

  19. احمد می‌گوید:

    حاجی عوضش کن این قالبو ، چشمو در آورد بجای اشک . چرا اختیارتو دست نا اهلان میدهی ، یه کم از همت و باکری شجاعت و اقتدار یاد بگیر

  20. فدایی رهبر می‌گوید:

    بسیار عالی بود .دست شما درد نکند . خداوند به شما توفیق روزافزون بدهد.

  21. hfh می‌گوید:

    دوستان حسین آقا
    لطفا قالب را عوض کنید……….!!!!!

  22. لیلا می‌گوید:

    سلام
    تو رو خدا این قالب رو عوض کنید
    خیلی چشم رو اذیت می کنه
    آخه کی واسه متن های طولانی رنگ زمینه رو تیره می کنه ؟؟؟
    ممنون

  23. محمد می‌گوید:

    احسنت
    خیلی مردی

  24. پریزاد می‌گوید:

    لطفا قالبتونو عوض کنید یا لااقل به دوستان بگید عوض کنند…رنگ تیره ان خواندن را خیلی سخت میکند…


    آقایون رفقا عوضش کنید این قالب لامصبو.حیف که خودم طراحی وبلاگ بلد نیستم!!

  25. بمانی می‌گوید:

    آخ جون آخ جون آخ جون
    میدونی چرا؟ برای اینکه من مطالب شما را همیشه در روزنامه وطن می خوندم و گاهی وقتها هم روزنامه گیرم نمیومد و غمگین میشدم.
    تصمیم گرفتم امروز تو اینترنت نام شما را جستجو بزنم تا ببینم میتونم بفهمم نویسنده این مطالب چه جور آدمیه؟ پیره ، جوونه، …
    بطور اتفاقی لینک وبلاگ شما را در سایت کلیپ مبارز دیدم و از خوشحالی سرازپا نمی شناختم. دیگه یه پای ثابت وبلاگ شما خواهم بود.
    نوشته های شما بی نظیره بخصوص مطلب شما با عنوان “نمی دانستم شتر طلحه ضدگلوله است” بارها و بارها خوندمش و لذت بردم.
    آقا بی نظیری. دمت گرم

  26. هالو می‌گوید:

    سلام برادر حسین
    شما هنوز تو حال وهوای جنگیا
    متاسفم که تو چنین جامعه ای زندگی میکنم که به راحتی با آبروی هم بازی میکنیم بابا میرحسین خیلی بیشتر از امثال شماها واسه این انقلاب زحمت کشیده
    بابا ایها الناس واقعیت تو دل و مغز این مردمه اونو که دیگه نمیتونید ازشون بگیرید حال هی تو صدا و سیما یه طرفه برید قاضی و راضی برگردید
    بابا امام میگه اگه اسراییل از من میترسه و میخواد من از چشم مردم بیفتم از من تعریف کنه حالا هی بگین اینا از آمریکا و اسراییل خط میگیرن
    مرررررررردم ما فقط حق خودمونو می خوایم(کرامت انسانی)
    بابا اون چشماتونو باز کنید واقعیتو ببینید
    عیبی نداره فعلا که شما سوارید بتازید تا ببینم کجا رو میگیرید

  27. راهی می‌گوید:

    حرفاش قشنگ بود .
    اما یه سوال دارم ، شاید از خودم .
    چند سال از همت ها و متوسلیان ها و … گذشته .
    ما با گذشت چند سال که حرفها و تجربه های همشون رو خوب شنیدیم ، چرا هنوز نتونستیم مثل اونا اینجور پاک و با اخلاص بشیم .
    چرا با اینکه طعم شیرین عاشق خدا و رضای خدا شدن رو از زبون اونها چشیدیم ،هنوز عاشق نشدیم ؟
    چرا با وجود اینهمه نعمت که شهدا نداشتند ، ولی ما داریم ، هنوز اینهمه از اونها عقبیم؟
    اشکال کار ما کجاست ؟

  28. سیدمصطفی می‌گوید:

    بابا تو دیگه کی هستی؟!!!
    دمت گرم خیلی باحال بود.
    خیلی

  29. ا.زارعین می‌گوید:

    سلام واقعا دست مریزاد.
    اشک مارو که در آوردی.دلمون بد هوای جنوب و کرده.
    کجایند مردان بی ادعاکه ببینند این مدعیان دورغین ولایت مداری ادعایشان چشم خودشان را کور کرده…
    این عمار که روشن بکند جانها را…….؟
    یاعلی

  30. منا می‌گوید:

    مرسی…بازم خیلی چیزاییرو که نمیدونستم یاد گرفتم…

  31. به امید آینده ای سبز می‌گوید:

    من هم قبول دارم و اعتراف می کنم که اگر همت الان زنده بود با ولی فقیه حاضر بود نه با ما!چون همت هیچ وقت با ولی فقیه کل کل نمی کرد!اما شعار بسیجی واقعی همت بود وباکری یعنی آنها بسیجیان واقعی بودن که آتش خصم خود را سر عراقی های متجاوز بعثی می ریختند نه برسر بخشی از جوانان کشور خودشان!
    فرق همت یا باکری با امثال شما این است که آنان بسیج را بازوی نظامی سرکوب بخشی از جوانان این کشور نکرده بودند بلکه بسیج را نیروی نظامی سرکوب دژخیمان عراقی کرده بودند!
    نمی دانم شاید اگر همت الان بود در کنار شما بود ولی اینکه همه رفتار شما را حتی سرکوب وحشیانه جوانان این کشور را تایید کند،بعید می دانم!
    مگر می شود بعد از ۳۰ سال مقابل آمریکا ایستادن امروز نظام مقابل بخشی از مردم کشورش بایستد!
    بسیجیان واقعی با دژخیمان عراقی چنان برخوردی می کردند که برخی از آنان در عملیات بعدی در کنار لشکر ما قرار می گرفتند ولی دوستان از خدا بیخبر شما چنان برخوردی با جوانا سبز این کشور می کنند که بعد از بازداشت حتی با خداهم مشکل پیدا می کنند؟


    می دانی همین همت چند نفر از هموطنان کرد و منافق و عرب اما منافق را کشته؟! قدر صبر ما را باید بدانید؛همت بود پوستتونو کنده بود.متوسلیان بود که بدتر!!

  32. یکی می‌گوید:

    منم هیچ وقت باور نمی کنم که برادر احمد شهید شده باشد. ولی فکرش را یکن که روزی برگردد ، به ما چه می گوید؟ نمی گوید این، اون انقلابی بود که تحویل شما دادیم؟ چه بلایی سرش اوردید که این شکلی شده؟….

    کلا هر وقت نزدیک ماه اسفند می شویم حال و هوای جنوب بد جور در سرمان می پیچد!

  33. پریزاد می‌گوید:

    ممنون که قالبو عوض کردید…
    کلا دست مریزاد اقای قدیانی…نوشته هاتون بی نظیره…

  34. ادیب می‌گوید:

    سلام .

    سوره وافجر را کردم تلاوت سالها
    نقش آن بُرد از دلم زنگار ها

    ادامه شعر ” والفجر ” را در وبلاگ گنچینه قوام مطالعه فرمائید .

  35. ا می‌گوید:

    موسوی برگرد جانم توبه کن
    دست بوس رهبر باش و توبه کن
    رنگ سبز لعنتی را دور ریز
    در درون قلب خود هم نور ریز
    تا که ملت هم ترا بخشش کنند
    تا که آمریکا و اسرائیل هم لرزش کنند
    موسوی برگرد از این راه گناه
    این همه ظلم و این همه آه و جفا
    خون مردم ریختند این مفسدان
    فتنه ها کردند این نا بخردان
    موسوی کوتاه بیا و قر نریز
    با حماقت خون مردم را نریز
    ح.ح
    از کانادا

  36. حامد می‌گوید:

    سلام
    آفرین بر شما و قلمتان.
    از شهید باکری خاطره ای در وبلاگم نقل کرده ام که به درد آنها که بسیجی واقعی را همت و باکری می دانند می خورد:
    http://sobh.blogfa.com/post-301.aspx

  37. به امید آینده ای سبز می‌گوید:

    سلام.باشه اگر همت همینطوری هست که شما می گوئید پس همتم می ره تو لیست سیاه!به دوستام می گویم سعی کنید این شعار را نگوئید دیگه آخه یکی از بسیجیا میگه همت هم مثل ماها مردم کشور را سرکوب می کرده!
    ولی یه نکته من از شما تشکر می کنم که صبر کردید و۲۵ خرداد با شهاب سه همه چند صدهزار نفر جلبک سبز را نفرستادید روی هوا!اینطوری که شما می گید اگر همت بود حتما فرمان موشک باران میدان انقلاب تا آزادی را در ۲۵ خرداد می داد؟!
    اما دوست عزیز صحبت من سر این نیست که همت کسی از منافقان را کشته یا نه!امام علی هم کلی آدم کشته!بحث سر مصادیق هست.همان امامی که کلی آدم کشته چنان حقوق شهروندی قاتل خودش را رعایت می کنه که حتی شما بی انصافا به ما جلبکای سبز حتی به دیده قاتل علی هم نگاه می کردید مهربان تر از این ها برخورد می کردید!

  38. کیانی می‌گوید:

    سلام
    دوست ارزشی خسته نباشید
    با احترام مطالب زیر تقدیم به شما
    » چرا غرب از فردا می ترسد؟؟؟
    » در جای دیگر هم بخوانید
    » ما همه همتیم
    » نگرش موسوی نسبت به بیگانگان(جدید!)
    » وحدت کلمه با چه کسانی؟
    » انتشار یا اختفای آثار امام(ره)
    » علی مطهری پاسخ بده؟؟؟
    » تکیه بر عصای دیگران
    » زنان کالای اپوزیسیون
    » آقای (م.ک) از کروبی۵۷ یاد بگیر
    » پاکترین فرزندان ملت در زندان!
    » شکنجه تبلیغاتی!
    » سلام گرگ بی طمع نیست!
    » عشق به امام پس از ۲۰ سال

    در صورت تمایل منتشر کنید و مطالبتان را برایم ایمیل کنید تا منتشر کنم.
    پیوندو لینک هم جهت ارتباطات شبکه ای مفید است.
    ما همه سرباز توایم خامنه ای
    گوش به فرمان توایم خامنه ای
    یا علی

  39. امیر حسین می‌گوید:

    نه بابا ترکش هاش دیر بهت نخورده، داری مرده خوری می‌‌کنی‌!

  40. سبز می‌گوید:

    این نظرات رو هم خودت می نویسی؟

  41. گرین می‌گوید:

    من باه رکی که بگه شهدا واسه اسلام و رهبر کشته شدن شدیدا مخالفم

    اونا شهید شدن برای میهن برای ایران سبز

  42. سیاوش می‌گوید:

    ای بر مادرت پدری که تو رو پس انداختن لعنت چرا این همه دروغ می گی!؟

  43. ز... می‌گوید:

    داداش حسین بسیجیا خیلی با حال بود مخصوصا که فهمیدم حاجی اینقدر بصیره که قبل از اینکه سوال کنی جوابتو می ده بالاخره بچه به باباش می ره حاج همت به مولاش

    لعنت به این اسگس سه تای بالایی ….. وتمام منافقان …….بشمار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.